قصیدهای از غلامعلی حداد عادل در نعت پیامبر اکرم(ص)
تويي كه پنجرة روشنِ زمين و زماني
11 بهمن 1391
10:56 |
0 نظر
|
امتیاز:
با 0 رای
محمّدا به كه ماني، محمّدا به چه ماني
«جهان و هر چه درو هست صورتاند و تو جاني»
حكايتي كه تو داري به هيچ چامه نگنجد
فزون ز طاقتِ انديشه و زبان و بياني
ندانمت چه بنامم، ندانمت چه بخوانم
كه هرچه گويم و خوانم، چو بنگرم، به از آني
تو در خيال نيايي، تو در قياس نگنجي
كه خود حقيقت برتر ز فهم و وهم و گماني
تويي كه رشتۀ پيوند آسمان و زميني
تويي كه پنجرۀ روشنِ زمين و زماني
تويي كه صاحب خُلق عظيم و طبع كريمي
تويي كه صاحب صبر جميل و قدر گراني
تويي كه در شبِ تاريكِ دهر، نور اميدي
تويي كه در تن دنياي خسته، روح و رواني
پيامآورِ توحيد و عدل و حكمت و عقلي
رسول رحمت پروردگار عالمياني
تو آن درخت برومند بوستان بهشتي
كه ميوۀ گل اخلاق بر زمين بفشاني
به راه حقّ و عدالت دمي ز پا ننشيني
مگر نهال عدالت به دست خود بنشاني
روا به كيش تو هر چيز پاك و طيّب و طاهر
حرامْ هرچه پليدي بر او نشانده نشاني
تو بندِ بردگي از پايِ خَلقِ خسته گشايي
نجاتبخش خلايق ز رنجِ بارِ گراني
ز ابر تيره ببارد به آبروي تو باران
نگاهدارِ يتيمان، پناهِ بيوهزناني
به باغ عشق و محبّت، گل هميشه بهاري
نه آفتي به بهار تو ميرسد نه خزاني
نشسته نزد فقيران، به مهرباني و نرمي
ستاده بر سرِ راهِ ستمگران جهاني
لطيف و نرم، چو باران، به خاك خشك بيابان
به دشت تشنۀ ايمان، تو جويبار رواني
تويي كه محرم رازي، تويي كه اهل نمازي
خوشا شبِ تو كه هر شب نماز عشق بخواني
نماز خواندي و از ديده سيل اشك گشودي
فداي قطرۀ اشكي كه در نماز فشاني
محمّدا تو كريمي، محمّدا تو رحيمي
محمّدا تو اميني، محمّدا تو اماني
سعيدْ آن كه تو او را بهسوي خويش بخواني
شقياست آن كه تواَش از حريم خويش براني
تو عزّت و شرف و مجد و فخر و فرّ و شكوهي
تو پشتوانه و پشتوپناه و توشوتواني
ستونِ خانۀ ايمانِ بندگان خدايي
عمودِ خيمۀ اسلامِ و مسلمين جهاني
هزار چشمۀ حكمت، هزار زمزم رحمت
ز قلب پاك تو جوشيده آشكار و نهاني
غبار هيچ پليدي به دامنت ننشيند
تو پاكدامن و پاكيزهطبع و پاكزباني
خداي خواسته تا قدر و منزلت به تو بخشد
خداي خواسته قرآن بماند و تو بماني
به پنج نوبت، گلدستهها ز مشرق و مغرب
زنند بانگ «محمّد» بدان زبان كه تو داني
ستوده آمد نامت، شنوده باد پيامت
بلند باد مقامت، كه سرو باغ جناني
تويي كه ريشه و اصلي، تويي كه حلقۀ وصلي
نشسته در دلِ خُرد و كلان و پير و جواني
جهان پُر است ز خشم و خروش و خيزش امّت
رسيده موج رهايي ز هر كران به كراني
بِهِل كه خصمِ سيهدل زبان بههرزه گشايد
كجا رسد به تو اي مه ز بانگ هرزه زياني
بريده باد دو دستي كه در جفاي تو كوشد
شكسته باد اگر وا شود بهياوه دهاني
چگونه لاف سخن در ستايش تو توان زد؟
تويي كه لايقِ مدح تو نيست هيچ زباني
سزد كه عذر ز تقصير خويش خواهم و زين پس
سپر بيفكنم و زه نيفكنم به كماني
فرود آيم و بار دگر بلند بگويم
محمّدا به كه ماني، محمّدا به چه ماني
شعر از غلامعلی حداد عادل
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.