از پنجشنبههای دل من عبور كن
یك روز جمعه چشم مرا غرق نور كن
آقای پنجشنبه! مرا هم نگاه كن
چشمان خیس و غم زدهام را مرور كن
چیزی دگر نمانده به هنگامۀ ظهور
ما را در این دقایق آخر صبور كن
با آخرین ستارۀ شبهای انتظار
با یازده ستاره تو در ما ظهور كن
با اشك، صیقلی بده ما را و بعد از آن
سنگ سیاه سینۀ ما را بلور كن
ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
آن غصّهها و این همه غمها یکی یکی
گشتند کو به کو همه جا را جدا جدا
تا اینکه چشمشان همه افتاد سمت تو
یا نه! نگاه لطف تو افتاد ابتدا
آن سو نگاه زرد و غمانگیز غصّه بود
این سو نگاه سبز و سرورآور شما
از آن به بعد سائل چشمان تو شدیم
وَ خواندهایم نام تو را «سُرّ مَن رای»
از آن به بعد غم که به ما روی میکند
مائیم و یک نگاه تو آقایِ سامرا
ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
تا كوچههای سامره مردی نجیب داشت
آری هوای شهر فقط بوی سیب داشت
شبها كه در ترنّم سجاده مینشست
شبهای عرش، حال و هوایی عجیب داشت
هر گاه با دعای فرج اوج میگرفت
زیر لبش ترنم اَمَّن یُجیب داشت
درد آمد و دوا شد و با یك اشاره گفت:
هر گوشه از كلام لبش یك طبیب داشت
آنقدر کشته شد دل و آن قدر زنده شد
با تیغ ابرویی که فراز و نشیب داشت
ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
هر جا که باده هست صفای خُمش تویی
هر جا که آیه ای ست ضمیر کُمش تویی
آدم طمع به کسب مقام شما نمود
در صورتی که آب و گلِ گندمش تویی
شهر مدینه شادتر از این نمی شود
چون که به لطف حق حَسن دومش تویی
فهمیدم از ترنّم سرداب سامرا
هر جا که جمکران شده شهر قُمش تویی
خورشید مردمیِ زمین؛ آسمان ترین
ای خوش به حال هر که تب مردمش تویی
ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
شعر از رحمان نوازنی