موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
نقدی بر حواشی هفتمین جشنوارۀ شعر فجر

شاعر باشکوه‌تر از این مسخره‌بازی‌هاست

09 اسفند 1391 13:38 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.33 با 12 رای
شاعر باشکوه‌تر از این مسخره‌بازی‌هاست

پریشب فرجامین آیین جشنوارۀ شعر فجر بود. جشنواره‌ای نوپا که در سی و چهارمین سال پیروزی انقلاب اسلامی تازه هفتمین سال تولد خود را جشن می‌گیرد.

مراسم دیروز خیلی ضعف‌ها و خیلی قوت‌ها داشت. مثل هر مراسم و جشنوارۀ دیگری. اما مهم‌ترین بخش، بخش اعلام نام برگزیده‌های جشنواره بود. فقط این را بگویم که نه تنها به برگزیده‌ها و رتبه‌ها، بلکه به بخش‌های جشنواره هم انتقاد داشتم، اما تمرکزم را بر انتقاداتم از برگزیده‌ها گذاشتم. البته داوری‌ام فقط کسانی را در بر می‌گرفت که می‌شناختم. به همین خاطر وقتی رسیدم خانه رفتم سراغ نام‌هایی که نمی‌شناختم، تا چند ساعت دنبالشان گشتم و شعرهایشان را پیدا کردم و خواندم. بعضی‌هایشان خیلی خوب بودند، و تعجب کردم چرا تا حالا نشناخته بودمشان. بعضی‌هایشان هم بی‌تعارف به نظر من خیلی بد بودند. بعد به این فکر کردم که شاید حق فلانی نبود که آن رتبۀ بالاتر را به دست بیاورد، و حق بهمانی بود که رتبۀ پایین‌تری آورد یا اصلاً رتبه نیاورد و حتی نقد داوران ... و از اینجور فکرها که هرکس حق دارد در حیطۀ خصوصی و حیاط و حیات خلوت شخصی ذهن خودش داشته باشد. با همۀ این احوال آنقدر شعور داشتم که پیش خود بگویم شاید فرد برگزیده شعرهای بهترش را در اینترنت منتشر نکرده است و فقط برای جشنواره فرستاده است. مهم‌تر: شاید هم خیلی چیزها هست که من هنوز نمی‌دانم. بالاخره احتمال که دارد یک نفر از من بیشتر بداند. احتمالش که هست!
پرسش: با اینکه در مقولۀ نقد ادبی گاهی هیچ فروتنی ندارم و خودم را خیلی قبول دارم، و بسیار مغرور و متکبر و مدعی و گستاخانه می‌اندیشم، متاسفانه! (اعاذنا الله من شرور انفسنا!) با اینحال باز هم احتمالات بسیار زیادی وجود دارد که فرد و افرادی در عالم وجود باشند که از دانشمند بزرگی چون من هم بیشتر بدانند. نه؟
پرسش: کسی که دو برابر سن من فقط شاعری کرده است و دوران شاعری‌اش پربرگ‌تر و درخشان‌تر از هزاری چو من و هم نسلانم و هم نسلانش بوده است، احتمال دارد بیشتر و بهتر و دقیق‌تر از من بر ادبیات و نقد ادبی اشراف داشته باشد. نه؟
ظاهرا احتمالش خیلی هم کم نیست! حالا که فکرش را می‌کنم خیلی هم زیاد است!
اینها که گفتم، حیطۀ من بود به عنوان یک ناظر بیرونی. اما کسی که ناظر بیرونی نباشد چی؟ کسی که در جشنواره شرکت می‌کند، یعنی به قوانین و آیین‌های جشنواره اعتقاد دارد و به صداقت و عدالت آن، اعتماد. و اگر جز این است نباید شرکت کند. اگر شرکت کرد باید تمکین کند. مخلص کلام: حق ندارد دبه کند. اینها بدیهیات عقلی و اخلاقی است که فقط نفس اماره و گستاخ می‌تواند قبولش نکند. دارم فکر می‌کنم اینکه امام خمینی(ره) می‌گفت «ریشۀ اختلافات مسئولین حب نفس است» واقعا از مصادیق حکمت بود.
پرسش: واقعاً چرا آنگاه که بعضی از ما نفر اول هستیم یا دوستمان نفر اول است، یا اینکه وظیفۀ داوری و اجرا بر عهدۀ ما و دوستان ماست، در مصاحبه‌ها یک جور حرف می‌زنیم، و آنگاه که خدای نکرده چنین نباشد جور دیگر؟
هرکسی باید حد خودش را بداند. کسی که شرکت می‌کند نباید انتقاد کند، اگر می‌خواهی انتقاد کنی مثل من شرکت مکن. از متاع دنیا و سکه و سکوهایش چشم بپوش و آزاده و آزادانه بیا کنار من، هرچقدر دلت خواست انتقاد کن. البته کسی هم که شرکت نمی‌کند حق ندارد هرچه دلش خواست بگوید. هرکس باید حد خودش را بداند. من مگر چقدر شعر خوب دارم؟ چقدر برای ادبیات زحمت کشیده‌ام که با گفتن چند کلمه اعتبار آنهمه شاعر و ادیبی را که هزار برابر من در ادبیات قد و ریشه دارند، زیر سوال ببرم. من مگر چقدر شاعرم؟ آیا فقط یک سوم یکی از داوران اعتبار دارم که بگویم آنها خودشان شاعر خوبی نیستند؟ این بی تقوایی... که هیچ! آیا بی شعوری نیست؟
پرسش: چرا گاهی ما اینقدر حسودیم؟ آنکس که جایزه می‌گیرد دو حالت بیشتر ندارد، یک اینکه او واقعا استحقاقش را دارد و یک شاعر ارزشمند است، پس نوش جانش! من نباید به هنر او حسودی کنم. حالت دوم آن است که طرف هنرمند نیست ولی جشنواره‌نورد است و قواعد بازی را بلد است. باز هم دمش گرم و نوش جانش! بالاخره زحمتش را _اگر نه پای درخت هنر_ جای دیگری کشیده است. من چرا حسودی کنم؟
پرسش: حالا همۀ اینها یک طرف، آیا کسی که او را به «شاعری» می‌شناسند و خودش هم خود را چنین معرفی می‌کند اینقدر دربند و حریص شهرت و ثروت است؟ آیا این تناقض نیست؟
نمی‌دانم چرا در جامعۀ شعری اینقدر تناقض‌ها دارند با سرعت رشد می‌کنند. و البته این یکی ریشه‌اش فقط در «حب نفس» نیست، در «اعتماد به نفس» هم هست. 
اصل حرف‌هایم را شش ماه پیش در گزارش اردوی آفتابگردان‌ها نوشته بودم:

می‌دانیم که آنهایی که بیرون از عالم شعرند چیز خاصی از ما نمی‌دانند. مخصوصاً از مای شاعران انقلاب (به فرض بودن من در این ماها). مثلا دوستان انقلاب می‌گویند اینها لابد یک سری آدم خوشحال مؤمن دردمند و این حرف‌ها هستند. یا دشمنان انقلاب: یک مشت مزدور بسیجی دیکتاتور آدم‌خور. یعنی سرانجام همۀ ما در یک قشر طبقه‌بندی، و در یک طبقه جاسازی، و پشت یک پرده پوشانده می‌شویم. مثل همۀ قشرهای دیگر و شناخت ما نسبت به ایشان. ولی مثلاً خودمان که می‌دانیم داستان از چه قرار است. خودمان می‌فهمیم در میان این باغچۀ شلوغ و شکوهمند آفتابگردان، تک و توکی هم حسن صنوبری‌وار به جای روشنایی به دنبال تخمۀ آفتابگردانند. این بیماری، هست. هرچند خیلی کم. اما، هست. در بین _مثلا_ شاعران روشنفکر بیشتر، اما در بین ما هم هست. و اگر خودمان را درمان نکنیم می‌شویم عین آنها. هرچقدر هم که شعر و شعارمان ایمانی و ایرانی باشد، درونمان پوسیده و روشنفکری و پوک و پکر خواهد بود. اگر باور نداری نگاه کن به اتفاقاتی که پیش و پس از هر دیدار شاعران با رهبر می‌افتد. یا پیش و پس از هر جشنواره و کنگره. البته اینها اختصاص به شاعران انقلاب ندارد و برای همۀ شاعران چنین مسائلی هست. اما در شاعران جوان انقلاب بروز گاه گاهش خیلی دردناک است. نه آیا حرص، طمع، حسادت، ناجوانمردی، تهمت و تخریب در این برهه‌های زمانی اتفاق می‌افتد؟ می‌دانم کم است، اما اتفاق می‌افتد. نه انصافاً؟ از یک طرف پدیدۀ جشنواره‌نوردی را داریم، برای بعضی از آنها که می‌دانند شعر جشنواره‌پسند چیست. از یک طرف پدیدۀ حسادت و حقارت را داریم. برای بعضی از آنها که نمی‌توانند برگزیده شوند. این‌ها دو نوع بیمارند، که گاه با هم معارضه هم دارند. مطمئنناً سیل جشنواره‌ها و مسابقات شعری که هر سازمان و نهادی برای یکجوری-خرج کردنِ بخش فرهنگی بودجۀ خود راه می‌اندازد، در ویرانی بنیان‌های اخلاق و استعدادهای شعری و بروز این بیماری‌ها نقشی جدی و مهلک دارد. اما از این ور هم که نگاه می‌کنیم آیا این شأن شاعر است که مثلاً امروز برای گرفتن جایزۀ جشنوارۀ امام رضا(ع) راهی خراسان باشد و در راه شعرش برای شرکت در جشنوارۀ ابو لولو را از هواپیما بیاندازد پایین که بیفتد در باغ فین کاشان و مثلاً پیامکی، از داور نیشابوری جشنوارۀ سنگ فیروزه بپرسد امسال مظنۀ قیمت جایزه‌ها چند است که ببیند می‌ارزد یک ایمیل خرجش کند یا نه؟ بعد خودش را هم، شاعر مذهبی بداند هم شاعر مسقل از حکومت و آزاداندیش؟ یا آیا این شأن شاعر است که به خاطر عدم دریافت یک مشت اسکناس یا یک عدد سکه (به قول شاعر: یک سکۀ کامل که نه! یک ربع محقر | زرد است و مریض است و بسی رنگ پریده) به زمین و زمان و داوران و دوستان خودش بد و بیراه بگوید و کلی پیامک و ایمیل و پست وبلاگی را خرج تهمت و بهتان و ادعای تقلب بکند و خودش را نه تنها یک موجود شعورمند بلکه یک شاعر هم بداند؟ حتماً شما هم موافقید این‌ها هرچه باشند شأن شاعر نیستند. شاعر باشکوه‌تر از این مسخره بازی‌هاست.

حسن صنوبری

وبلاگ به رنگ آسمان

در همین رابطه:

فوت و فن شرکت در جشنوارۀ شعر


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • شاعر باشکوه‌تر از این مسخره‌بازی‌هاست
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.