پیشخوان: اولین باری که صدای محسن چاوشی را شنیدم سریع دستگاه پخش را خاموش کردم. دومین بار و سومین بار هم. برای کسی که با آوازهای سنتی و قرائتهای مجلسی موسیقی را شروع کرده است راه زیادی باید پیموده میشد تا بتواند چاوشی را گوش بدهد.
برخلاف شعر «چاووشی» اخوان که میگفت «سه ره پیداست» ... اینجا تنها دو گروه هستند که بدنۀ موسیقی پاپ را تشکیل دادهاند. و البته این دو گروه به طور کلی در همۀ اقسام هنر مقابل یکدیگر وجود دارند.
یک: گروهی که پروای حقیقت دارند و هنر.
دو: خیلی که حرص تجارت دارند و مخاطب.
حقیقت یعنی همۀ زندگی. با همۀ خوبیها و بدیهای تقدیرش. با همۀ هزینهها و پیروزیهای انتخابهایش. همان که شجاع است. اما تجارت یعنی فهم پیشنهاد زمانۀ جماعت برای فروش بیشتر. همان که از رسوایی میترسد. همان که ترسوست.
امروز بازار پر است از خوانندههای ابرو برداشته و دخترسان که محتوای تمام آلبومهایشان را فقط یک سری عاشقانههای شدید تشکیل میدهند. آن هم چه عشقی؟ سطحیترین تلقی از عشق. پیش از انقلاب هم بیشتر کارهای پاپ چنین بود، خیلی هم بیشتر از امروز. اما دست کم ابرویشان را بر نمیداشتند. حالا هرچه پیشتر میرویم دخترتر میشوند. هم بر و روها، هم بلندای موها، هم خط ابروها، هم لحن گفتگوها و هم بدتر از همۀ این موارد صداها و لحن آوازخوانیها. شاید ممنوعیت قانونی صدای خانمها (مخصوصاً به این شدت که در موسیقی پاپ شاهدش هستیم) خود به چنین چیزی دامن زده است؛ که: آهای مردم! ما جنس نایابش را هم داریم!
در کنار این گروه تاجران ثروتپرست و شهرتجو که تا قیام قیامت کاری به جز تخریب و تغییر ماهوی معنای عشق ندارند، گروهی هستند که به دنبال هنر و حقیقتاند. اینان به جای آنکه موسیقی را آنقدر برای مخاطب پایین بیاورند که چون زبالهای زیر پای رهگذران بیفتد، سعی میکنند دست مردم را بگیرند و به تماشای موسیقیِ حقیقت-آواز، بالا بکشند. و این گروه همیشه در اقلیت بودهاند. در موسیقی ایشان به جای «ابتذال» و «الکی خوشی»، این «شادی» و «شگفتی» است که حضور دارد. به جای «ناله» و «غر غر کردن»، «درد» است و «فریاد». به جای «تحریک غرایز» و «توهم»، خود «عشق» است که هست. و حتی به جای «ژستهای سیاسی و روشنفکرانه» هم «حرمانها و آرمانهای حقیقی مردم» فریاد میشود. همۀ زندگی ایشان خلاصه نمیشود در به دست آوردن دختر همسایه و یا گلایه از معشوقۀ پیشین. اینها از «فقر و ستم» هم خبر دارند. و از «عدالت و آزادی». و از «حماسه». و از «مهر». و از «سرزمین». و از «مرگ». و از «دین و آیین».
خوبی انقلاب اسلامی این بود که تا سالهای سال درِ اینگونه موسیقیهای مصرفی را تخته کرده بود و موسیقی هنری توانست برای مدتی نفسی بکشد و خودش را احیا کند و مخاطبانش را به دست بیاورد و گسترش دهد. وقتی هم که موسیقی پاپ پس از انقلاب دوباره اجازۀ حضور پیدا کرد، در کنار تدابیر و تمهیدات بسیاری بود تا این موسیقی هم گونهای از موسیقی هنری باشد. به همین خاطر گمان نمیکنم هیچ وقت _لااقل از لحاظ کمی و دست کم در داخل مرزهای ایران_ به وضع اسفناکی مشابه دوران پیش از انقلاب برگردیم.
پیش از انقلاب نماد آن موسیقی هنرمند و حقیقتمدار در شاخۀ «پاپ»، «فرهاد» بود. در آغاز کار موسیقی پاپ پس از انقلاب هم، کسانی چون «سید علیرضا عصار» و «محمد اصفهانی» و ... خب آن دوره تعدادشان بیشتر از آنی بود که بتوانیم به راحتی نمادی را برایشان برگزینیم! اما اگر صرفاً «دردمندی» را ملاک قرار دهیم «عصار» شاخصتر میشود. و در اکنونِ موسیقی این جایگاه بیشک به «محسن چاوشی» میرسد. هم اگر «دردمندی» را صرفاً ملاک قرار دهیم، و هم اگر در کل «هنرمندی» را. و البته به نظر من!
اولین و سادهترین دلیلی که چنین میگویم این است که وقتی یکی از آهنگهای چاوشی پخش میشود، صدای یک «مرد» میآید. یک لحن مردانه. این خیلی مهم است. نه اینکه بحث برتری مردان نسبت به زنان مطرح باشد. بحث این است که آن کس که میگوید مرد است واقعاً مرد باشد. این در تمام مراحل موسیقی تاثیر دارد. مثلا وقتی دارم به موسیقی یکی از این آقایانی که جز نام کوچکشان تمام وجودشان زن است و زنانه، گوش میدهم، اگر شعر عاشقانه باشد خیلی گیج میشوم. مخصوصا وقتی در شعر تاکید شود معشوق دختر است. میفهمید چه میگویم؟ وقتی ببینیم که یک دختر عاشق و طالب وصال یک دختر دیگر باشد چه حالی میشویم؟ روشن است چه میگویم؟
و دلیل اصلی: گاهی خوانندهای که به دنبال مجوز گرفتن یا کسب اعتماد و اقبال عمومی است یا به بودجههای هنری یکی از سازمانها و نهادها برای خرید ماشین گران قیمتش احتیاج دارد؛ یکی دو آهنگ ملی یا مذهبی یا اجتماعی میخواند. خواه قوی (چون ربنای آن استاد که اکنون در بیبیسی به اسلام هم طعنه میزند) خواه ضعیف (که مثالهایش کم نیستند!). اما کمیت و کیفیت آثار چاوشی در این گونههای موسیقایی به من ثابت میکند که او هم چون هموطنانش درد دین دارد و عشق وطن. مردم برای او وسیلۀ کسب شهرت و ثروت نیستند، مردم برای او هدفند. مذهب و میهن برای او بازیچه نیستند، مسئلهاند. مسئلههایی جدی که در تمام لحظات زندگی او حضور و واقعیت دارند. عاشقانههای او هم واقعا عاشقانهاند. لااقل بیشترشان. و هنگام عاشقانهسرایی هم، از دین و وطن و مردم غافل نمیشود.
ذیل همین دلیل اصلی نکاتی را بر میشمارم:
یک: چاوشی از آغاز تا کنون در بسیاری از آلبومهایش (پیش از آنکه مجوز بگیرد و مدتها بعد از آنکه مجوز گرفت) سراغ مسائل، مشکلات و خطرهای مهم و امروزین نوجوانان و جوانان جامعهاش رفته است که سخن گفتن از آنها هم درایت بسیاری را میطلبد هم جسارت پهلوانواری. مسائلی مثل خودکشی و اعتیاد. اولین و آخرین آهنگهای آلبوم قدیمی و بیمجوز «خودکشی ممنوع» به ترتیب به این دو موضوع میپردازد که مخصوصا آهنگ «خشخاش» به نظرم کار بسیار زیبایی بود. و حتی موضوعی مثل «نامادری» که چاوشی در آلبوم بیمجوز «متاسفم» در آهنگ «گل سر» با زیبایی و تأثیرگذاری بینظیری سراغش رفته است. و البته شاید این یکی از لحاظ محتوایی و اخلاقی خیلی خوب نشده باشد. توگویی این آهنگ به مشکلات آن پدیدۀ اجتماعی بیشتر دامن میزند! و در ادامه خواهیم گفت چاوشی از این آهنگ هم توبه کرده است. علی ایحال رفتن به سراغ چنین موضوعی و درک دردهای اینچنینی به خودی خود برای من بسیار موضوعیت دارند.
دو: اصلا خود همین مقولۀ «توبه». توبه یک اصل دینی است و به معنای بازگشت به سوی خدا. یعنی یک تصمیم ناگهانی برای یک تغییر تدریجی از وضعیت بد به وضعیت خوب. این هم در پیکره (ساختار و فرم) آثار چاوشی اتفاق افتاده است هم در پیام (محتوا و معنا) کارهایش. در بخش پیکره، من دو انقلاب ساختاری را در کارهای چاوشی میبینم. یکی دور شدن از همان قسم آهنگهای عاشقانۀ سطحی و شلوغ پلوغ که یا به درد بعضی از عروسیها میخوردند یا سر کار گذاشتن جوانان به تهییج و توهم. انقلاب دیگر هم پیدا کردن تشخص و امضای هنری خود است. در کارهای اولیۀ چاوشی شباهتهای زیادی به کارهای «سیاوش قمیشی» دیده میشد. که به خاطر همین حس و حال تقلیدی و همان ضعفهای ساختاری (که در انقلاب قبلی گفتم) این آهنگها در بهترین حالتشان ذیل کارهای قمیشی قرار میگرفتند. چون قمیشی هم اول بود، هم بهتر. اما اکنون کار به جایی رسیده است که خود قمیشی در مصاحبهاش هم بر تشخص چاوشی تاکید میکند، هم آرزو میکند که کاش میتوانست با او یک آهنگ مشترک بخواند.
گفت: ما نسلی بودیم که با چاوشی از قمیشی گذشتیم.
و اما تغییری که در بخش پیام (محتوا و رویکرد معنایی) آثار چاوشی اتفاق افتاد، دور شدن او بود از آهنگهایی که بی توجه بودند به اثرات مخربی که ممکن است بر جامعه بگذارند. آهنگهایی مثل همان آهنگ «گل سر» و یا همان آهنگ «خدا الهی بزنه تو کمرت»! در اولین آلبومش «نفرین». که ظاهراً توبه از اینگونه آهنگها با خواندن و انتشار تک آهنگ «توبه نامه» (با شعری از زنده یاد ژولیدۀ نیشابوری) همراه بوده است:
دلت را خانۀ ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد خود افشا کن مداوا کردنش با من
بیاور قطرۀ اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطرۀ اخلاص، دریا کردنش با من
به ما گو حاجت خود را اجابت میکنم آنی
طلب کن هرچه میخواهی، مهیا کردنش با من
بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع، منها کردنش با من!
اگر گم کردهای ای دل! کلید استجابت را
بیا یک لحظه ما باش پیدا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو توبهنامه را بنویس امضا کردنش با من
چنین حرکتی در عرف تاجران ترسوی موسیقی امکان ندارد اتفاق بیفتد. اما در زندگی یک مسلمان اتفاق میافتد. تغییر همهجا وجود دارد. در زندگی هنرفروشان هم تغییر وجود دارد، اما آن تغییر از جنس رنگ عوض کردن است و نان به نرخ روز خوردن، به همین خاطر عموماً نامحسوس است. اما یک مسلمان به خاطر حقیقت تغییر میکند، و اگر اشتباهی انجام داده است هم سعی میکند آن را بپذیرد هم تبعاتش را از بین ببرد و جبران مافات کند.
سه: قدم و قلم زدن در راه علی و آل؛ و نام محمد و آل محمد (صلوات الله علیهم) را بر زبان آوردن، مخصوصا در عالم هنر، و مشخصا در دنیای موسیقی، فقط بیان پیروی از یک مذهب و طریقت نیست. بلکه نشان دهندۀ شجاعت این بیان و عمق ارادت به آن خاندان است. این ویژگی حق طلبانه هم از آغاز در کارهای چاوشی حضور داشت. آهنگ «غریب مادر» در آلبوم «نفرین» (گوید: غریب مادر! ای یادگار حیدر! | فردا بریده حنجر در دشت کربلایی) که اولین آلبوم او بود. آهنگ «امام رضا» در آلبوم «خودکشی ممنوع» و «سنتوری» با دو تنظیم متفاوت (تو دل یه مزرعه یه کلاغ روسیا | هوایی شده بره پابوس امام رضا)، آهنگهای ظهر «عطش» (با شعر زنده یاد محمدرضا آقاسی) و «غدیر خون» در آلبوم مشترک «سلام آقا» که در عزای حضرت سیدالشهدا کار شده بودند. آهنگ «کاشکی» در آلبوم مشترک «هشت» که به مناسبت هشتِ هشتِ هشتاد و هشت برای امام رضا (ع) آماده شده بود و ...
چهار: اهمیت دادن به مسائل ملی میهنی و ارج نهادن به ارزشهای دفاع مقدس نیز چنان شجاعت و شرافتی میخواهد که در بخش پیشین گفتیم. آهنگ «فلسطین» در آلبوم بی مجوز «متاسفم»، آهنگ «پرچم سفید» در آلبوم «پرچم سفید»، آهنگ «نفرین به جنگ» در آلبوم مشترک «دلصدا» و مهمتر از اینها تک آهنگهایی مثل «نخلای بیسر»، «ماهی سیاه کوچولو» (برای همدردی با زلزله زدگان آذربایجان شرقی) ، «مام وطن» و اخیراً «واسه آبروی مردمت بجنگ» (در بزرگداشت افتخارات ایران در المپیک و پارا المپیک) آهنگهایی هستند که غیرت ملی و عمق احساسات وطن دوستانۀ یک هنرمند را نشان میدهند.
پنج: و البته که یک هنرمند واقعی همانطور که در مقام نخست دینش، و در مرتبۀ دوم به وطنش اهمیت میدهد، در جایگاه سوم شهر و دیار خود را هم ارج مینهد. این توجه به زادگاه را هم در تک آهنگ «نخلهای بی سر» میبینیم، هم پیش از آن در آهنگ «بازار خرشمهر» در آلبوم «ژاکت» میشنویم و هم پیش از این دو در آلبوم «متاسفم» :
اگه بچههای اهواز که نه ابرن نه پرنده ن
توی بازیم ببازن توی عشقشون برنده ن ...
شش: همین که بسیاری از این آهنگهای «دردمندانه» نه برای جایی ساخته شدهاند نه در آلبومی به فروش رسیدهاند و به صورت تک آهنگ و رایگان منتشر شدهاند نشان میدهد این اعتقاد، اعتقاد است، نه سفارش و کالا.
هفت: جالب اینکه رد پای این اعتقادات و دردمندیها حتی در آهنگهایی که موضوعشان چیز دیگری است (مثلا عاشقانهاند) هم دیده میشود. که یعنی اینها در جان هنرمند وجود دارند و فقط یک نمود ظاهری نیستند. چون «عطر قرآن»ی که در تک آهنگ «لباس نو» به مشام میرسد. و چون نشانههای آیینی و حتی انگیزۀ عدالتی که حتی در آهنگی مثل «بازار خرمشهر» (آلبوم ژاکت) شنیده میشود. و یا حدیثی که چاوشی خود پس از آهنگ خودکشی ممنوع میخواند. یا حدیثی که در ترانۀ تک آهنگ عاشقانۀ «دیوار بی در» مورد استفاده قرار گرفته است (الدنیا سجن المومن.) یا مرگآگاهیِ در کارهای او، که درخشانتر از قطعۀ «مام وطن»، اینبار در آخرین قطعۀ جدیدترین آلبومش «من خود آن سیزدهم» یعنی آهنگ «بهرام گور» با شگفتی و زیبایی هرچه تمامتر به گوش جان میرسد. به گوش جانهای مرگآگاه. در حالیکه این آلبوم به ظاهر قرار است فقط عاشقانههای گذشته را مرور کند. یا آنهمه حماسه و جوانمردی که در کارهای او هست و خداکند که بیشتر شود و در همین آلبوم آخر هم در آهنگ «شیر مردا» دیدنی و شنیدنی است. یا گفتگو «از خدا» و «با خدا» که در جای جای آثارش شنیده میشود.
هشت: چنین خواننده و موسیقیدان دردمندی آنگاه که از عشق سخن میگوید هم بر مدار حقیقت است. البته تاکید میکنم همۀ آهنگهای عاشقانه او چنین نیستند. اما در مواجهه با بسیاری از این ترانهها حس میکنی موسیقی دروغگو نیست. تک آهنگی مثل «دیوار بی در» که یک شاهکار بی بدیل است. و تک آهنگهای «دلتنگ»، «مترو» و «لباس نو». یا عاشقانههای آلبوم «حریص» و آلبوم «سنتوری». یا آهنگ «قطار» آلبوم «پرچم سفید». یا در گذشته، آهنگ «کلاف» (کلاف سر در گم زندگیمو میشکافم | به عشق تو اونو دوباره از نو میبافم) در «آلبوم خود کشی ممنوع». و بعضی قطعات همین آلبوم جدید. از جمله اجرای دو سه غزل شهریار که از بهترین عاشقانههای معاصر (و حتی: قرنهای اخیر) هستند. غزلِ «از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران» و یا غزل «پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم» غزلهایی هستند که زندگی چند نسل عاشق را احاطه کردهاند.
مقام محسن چاوشی به مثابه مردمیترین و هنرمندترین آهنگساز و خوانندۀ موسیقی پاپ، تا پیش از این هم برای من ستودنی و سرودنی بود. باری این بار در مواجهه با آلبوم جدید او که به سراغ گنجینۀ شعر پارسی رفته است مقامی دیگر و فراتر یافت. لااقل در چشمان من!
آهنگسازی تمام قطعات «من خود آن سیزدهم» بر عهدۀ خود محسن چاوشی بوده است. اما فقط تنظیم دو قطعه را خودش انجام داده است. شعرها آنچانکه بر جلد اثر نوشته شدهاند از «وحشی بافقی»، «مولوی»، «باباطاهر»، «شهریار» و «خیام» هستند. و وقتی آلبوم را به دقت گوش بدهیم میبینیم در قطعۀ هشتم دوبیت از «حافظ» هم اجرا میشود. البته به آواز خوش خوانندۀ مهمان اثر، جناب آقای «حجت اشرفزاده».
با همۀ علاقهام به این اثر شگفت و شنیدنی، انتقادهایی هم به آن دارم. هم به تنظیمها (مثلا آغاز یکی از قطعهها دیگر زیادی شبیه یک ملودی معروف ونجلیز میشود) هم به یکی دو تا از انتخاب شعرها، و هم به یکی دو خوانش ابیات که فعلا به آنها نمیپردازم.
سرانجام مشخص است که شما را دعوت میکنم به «خریدن» و سپس «شنیدن» آلبوم زیبا و شگرف «من خود آن سیزدهم»
حسن صنوبری