نه فقط باغچه، يك مزرعه دارم در آب
و در انديشه كه جز خود چه بكارم در آب؟
شدهام چرخهاي از بارش و تبخير- همين
صبح برخيزم و شب باز ببارم در آب
حسرت گرتۀ خاكي به ضميرم مانده است
بس كه شستند به وسواس غبارم در آب
آب يعني من و هر گمشدۀ بي آمار
هاي از آن گاه كه خود را بشمارم در آب
شوق همبالي مرغان مهاجر دارم
لاك پشتانه اگر زيست تبارم در آب
آسمان باز مرا سهم خودش خواهد ديد
گرچه آمادهترين است تبارم در آب
آب هستي است و من هستم و حرفم اينكه
فرصتي نيست كه حرفي به لب آرم در آب
امینه دریانورد