ميخواهم در اين مجال كوتاه، دربارۀ وجه تمايز محمدحسين جعفريان بهعنوان يكي از شاعران دفاع مقدس در قياس با ديگر شاعران اين عرصه سخن بگويم. سخنم سه محور خواهد داشت:
1. شعر ـ خاطرهها يا روايتهاي شعري شاعر از ميدان جنگ
2. جنگستايي
3. حفظ شمايل رزمنده/ كهنهسرباز/ جنگجو در شعرهاي ديگر شاعر
نخست دربارۀ محور اول سخن بگويم. يك نكته كه نزد آشنايان با شعر جنگ و دفاع مقدس، نكتهاي بيگانه بهنظر نميرسد، اين است كه شعر جنگ و دفاع مقدس، بيشتر جنبهاي فرهنگي دارد و ثبت وقايع يا ثبت تجربههاي روحي ـ رواني مستقيم و متأثر از ميدان جنگ در شعر دفاع مقدس، كمشمار است. در ادبيات غرب، «ادبيات جنگ» به ادبياتي گفته ميشود كه توسط سربازان و رزمندگان توليد ميشود. برخي از آثار ماندگار و نمونۀ ادبيات جنگ در غرب، به تمامي، ديدهها و شنيدهها و تجربههاي شخصي نويسنده از ميدان جنگند؛ مثل رمان معروف «در جبهۀ غرب خبري نيست» اثر اريش ماريا رِمارك. در ايران، اين اتفاق بيشتر در خاطرهنگاشتهها يا احياناً آثار داستاني رزمندگانِ اكنون نويسنده منعكس شده است؛ مثلاً در غالب داستانهاي كوتاه مجيد قيصري، ردّ پادي خاطرات شخصي نويسنده حس ميشود.
اگر آثاري را كه متأثر از جنگ در عرصههاي مختلف خلق ميشوند، به منزلۀ متنهايي تلقي كنيم كه بشود از خلال بررسي نشانهشناختي آنها، بازنمايي جنگ را مطالعه كرد؛ يكي از شيوههاي مطالعۀ بازنمايي جنگ از طريق بررسي نظام نشانهشناسي اين آثار، «روايت» جنگ است. سؤال اين است كه اگر صد سال ديگر يك مورّخ فرهنگي بخواهد با مطالعۀ شعرهاي جنگ و دفاع مقدس به روايتي از جنگ برسد، چقدر كامياب خواهد بود؟ ارجاع مكاني و زماني شعرهاي جنگ و دفاع مقدس به حوادث ميدان جنگ، پرشمار نيست. علت چيست؟ بهعنوان يك ايدۀ خام، چند فرضيه را مطرح ميكنم: نخست اينكه شعر جنگ و دفاع مقدس بهخصوص در سالهاي جنگ، توسط كساني خلق ميشد كه خود در جبههها بهعنوان رزمنده چندان حضور نداشتند. نگاهي به شاعران شاخص آن دوره اين ادعا را تأييد ميكند: نصرالله مرداني، قيصر امينپور، سهيل محمودي، ساعد باقري، سيدحسن حسيني، محمدرضا عبدالملكيان و... دقت شود كه مراد بنده در اينجا ارزشگذاري شاعران يا شعرها نيست بلكه قصدم توصيف بيطرفانه و منصفانۀ يك واقعيت است. بودند شاعراني كه در جبههها بهعنوان رزمنده حضور داشتند ولي از ميان شاعران شاخص دهۀ 60 يعني شعري كه مقارن با حادثۀ جنگ سروده ميشد، كمتر شاعري ميشناسيم كه رزمنده بوده باشد و قلم و تفنگش همركاب در جنگ شركت داشته باشند.
دوم آنكه آن دسته از رزمندگان جنگ كه شعر جنگ و دفاع مقدس گفتند نيز به دلایلی رو به وقايعنگاري شاعرانة جنگ نياوردند. نخستين سبب آن است كه سنت ادبي شعر دفاع مقدس بر مبناي ذهن و زبان همان شاعران پيشگفته شكل گرفت، شاعراني كه شاخص بودند و ديگران خواهناخواه از آنان متأثر ميشدند يا دنبالهروي آنان بودند.
دومين سبب آن است كه ذهن و زبان سنتگرا و كلاسيك تا هنوز هم بر شعر جنگ و دفاع مقدس غلبه دارد و ريختن خاطرات در قالب شاعرانه و تولد روايتي در هيأت شعر، چندان با غزل و مثنوي و رباعي و دوبيتي سازگار نيست و دستكم، كار هر كسي نيست.
سبب سوم آن است كه اصولاً شعر جنگ و دفاع مقدس از همان ابتدا تاكنون، بار اداي رسالت معنوي و نگاهداشت امانت آرمان و ايمان را به دوش كشيده است و به همين سبب، وجه فرهنگ در روايتِ شعري جنگ بيشتر نمود دارد تا وجه عيني و تاريخي و جغرافيايي آن. يكي از علتهاي اينهمه تقديمنامچه در شعرهاي جنگ و دفاع مقدس به شهيدي خاص از همين نكته فهميده ميشود، زيرا شخصيت شهيد نقطۀ اشباع و تبلور آرمانها و ارزشهايي است كه ما از فرهنگ جنگ ميشناسيم. اساساً در جنگ هشتسالۀ ايران، وجه معنوي و ايماني بر وجه زميني و تاريخي و جغرافيايي غلبه داشت و ارجاع اصل فرهنگ جنگ در همان هشت سال به اسوههاي ديني و جهادهاي صدر اسلام بود. طبيعي است كه از ميان همۀ هنرهاي كلامي و غيركلامي، شعر كه در تاريخ خود در زبان فارسي، بيش از همه آيينگي و منشوروارگي براي اضلاع مختلف يك فرهنگ را به دوش كشيده است، در جنگ نيز پا پيش بگذارد و آيينۀ «فرهنگ» جنگ، نه خود جنگ بشود.
اما سبب چهارم را در حد طرح مسئله و پيشنهادي براي فكر كردن تلقي كنيد. بهنظر ميرسد كه رزمندگان ايراني وقتي پاي به جبههها ميگذاشتند، در خود جامعۀ جنگي، با آنچنان هويت مستقلي از فضاي شهر و اصولاً پشت جبهه مواجه ميشدند و آنقدر اين روح جمعي كه بر جبههها غالب بود، قوي و جذاب و رباينده بود كه هرچه عناوين و القاب و حيثيات ديگر با خود داشتند، آنجا در آستانۀ جبهه وامينهادند و در جبهه بهعنوان يك بسيجي یا يك رزمنده خود را ميشناختند و از دريچهاي به جبهه و ميدان جنگ مينگريستند كه فقط مال خود آنجا بود. شاعرِ رزمنده وقتي به جبهه وارد ميشد، ديگر رزمنده بود و بسيجي بود و از منظر يك شاعر يا نويسنده به وقايع پيرامونش نگاه نميكرد؛ بلكه از زاويۀ ديد يك بسيجي و رزمنده با همهچيز روبهرو ميشد. اينجا ميخواهم تأكيد كنم بر تفاوت ميان جبهۀ جنگ و جامعۀ جنگي ايران با ساير جنگهاي بزرگي كه از دل آنها ادبياتي زاده شده است. وقتي بهعنوان مثال «دختري كه من ميشناختم» يا «تقديم به ازمه با عشق و نكبت» را از سالينجر ميخوانيم، ميبينيم كه او شخصيت نويسندۀ خود را با خود به جبهۀ جنگ برده است و آنچه بعد از جنگ نوشته است، انقطاعي از دوران حضور او در جنگ جهاني دوم ندارد، زيرا آن زيستبوم فرهنگ خودبسندۀ منحصربهفرد يكهاي كه در جبهههاي ما بود، آنجا نبود. جنگ، جنگ بود و بس ولي اينجا در اينسوي آبها، جنگ يك نشانهگاه كلان بود و هويتهاي فردي و قومي و حتي هويت ملي را به تأويل ميبرد. بر اين نكته بايد يك ملاحظۀ جامعهشناختي را هم افزود و آن گسل بزرگي است كه ميان جبهه و شهر بود و همين دو عنصر يعني زيستبوم جبهه و گسل ميان جبهه و شهر در آثار شاعران رزمنده در سالهاي پس از جنگ، منجر به درونمايههاي اعتراض، مرثيههاي تلخ و شعر شكست و جنگستايي ميشود.
حال پس از اين مقدمة طولاني، ميگويم كه محمدحسين جعفريان در كنار برخي از شعرهاي سلمان هراتي، در كنار پارهای از آثار عبدالرضا رضايينيا و برخي آثار اندكشمار ديگر (مثلاً غزل رنگينكمان سيد ضياءالدين شفيعي) شعرهايي دارد كه نوعي خاطرة تولديافته در هيأت شعر هستند. خاطرة ميدان جنگ؛ مثل شعر «امروز چهارم خرداد است». اين شعر، خاطرهاي است از روز چهارم خرداد 1367. شاعر در انتهاي كتاب، فصلي را با فونت ريز و فاصلة كم سطور به پاورقيهاي شعرها اختصاص داده است، زيرا ارجاعات شعرها به وقايع يا نشانههايي خاص كه در فرهنگ جبهه معنا پيدا ميكند، فراوان است. در پاورقي مربوط به اين شعر، درمييابيم كه چهارم خرداد 67 روزي است كه «عراق با چندين تيپ و لشكر و استفاده از امكانات وسيع زرهي خود از جبهة شلمچه اقدام به تك سنگيني نمود. اگرچه رزمندگان ايراني براي ساعاتي چند جلوي هجوم دشمن را با پايمردي خود گرفتند اما خصم به مدد و مساعدت تجهيزات و آتش پشتيباني خارقالعادهاي كه او را همراهي ميكرد، (به طوري كه به قول فرماندهان ارشد جنگ، در پايان كار حتي قاشق چنگالهاي بچهها تركش خورده بود) موفق به پيشروي و اشغال بخشي از خاك شلمچه گرديد. البته چند ساعت پس از شروع درگيري، گروههايي از رزمندگان بسيجي با مقاومت سرسختانه و پافشاري شجاعانهاي موفق شدند در سر مرزهاي سياسي دو كشور دشمن را از ادامة پيشروي بازدارند. بسياري از دوستان صاحب اين مجموعه و دو تن از صميميترين آنها در اين روز به شهادت رسيده و يا به واسطة پيشروي دشمن مفقودالاثر شدند. غروب چهارم خرداد سنگينترين غروب زمين بود... ريشه و جوانة اين شعر در لحظه لحظة آن روز در محل زده شد و مدتي بعد به مرور ويرايش و كامل گرديد»
از ديگر شعرهاي اين مجموعه كه همين حالت شعر ـ خاطره را دارند، ميشود به اين شعرها اشاره كرد: «نماز آخر»، «شب شلمچه»، «كرانههاي شرجي شب»، «نقبي به آسمان»، «هنگامي كه زمين از جاي برميخيزد» و...
در كنار اين تمايز، جنگستايي و حفظ شمايل يك رزمنده، يك كهنهسرباز و یا يك بسيجيِ منقلب در زمانة متقلب در شعرهاي پس از جنگ اين شاعر، بهخصوص آنجا كه خود جنگ فارغ از هر چيز بهعنوان تنها وجه استعلايي در تجربة زيستة شاعر بهعنوان ديروز غير قابل تكرار با مؤلفههاي حماسي در رشتة تداعيهاي شاعر گاهبهگاه رخ مينمايد، خواننده را با شاعري روبهرو ميسازد كه جنگ را ميزيد. او حتي در عاشقانههايش هم اينجا و آنجا به تداعي جنگ دچار ميشود و آن را ميپذيرد. عاشقانههاي او به نظر صاحب حقير اين قلم، هيچ دستكمي از نظر جوهرة شعري از عاشقانههاي شاملو ندارد. شعر «فرشتهاي آمده است بر دستانم خودكشي كند» نمونۀ اعلای این گونه است.
زهیر توکلی