زمانی نه چندان دور، وقتی در جلسات داستاننویسی کسی میگفت من چند داستانک برای خواندن دارم، دیگران با پوزخند، به داستانهای کوتاه کوتاه کوتاهش گوش میدادند. این لبخند تمسخر، حرفهای بسیاری در خود پنهان داشت. حرفهایی که چندان هم بی ربط نبودند. داستان کوتاه کوتاه، فلش فیکشن و سایر گونه های داستان کوتاه کوتاه مثل همۀ اجناس تازه وارد دیگر، بد تعریف شده بودند و بد از آنها استفاده میشد. بی هیچ قائده و قانونی. شاید همین بی قید و بند بودنش بود که عدۀ بسیاری را به سمت این نوع داستان جلب کرد.
مخالفان این پدیده فکر میکردند، داستانی به این کوتاهی هیچ قائده ای ندارد و هر کس میتواند هر چه نوشت را به نام داستانک نامگذاری کند و همین مسئله باعث میشود داستانی که هیچ عنصری از داستان را کامل ندارد، داستان نباشد. در نهایت طرحی است برای یک داستان کوتاه.
از سویی موافقان این نوع داستان معتقد بودند که اتفاقا نوشتن این نوع داستان هنر میخواهد. همین که در چند جمله بتوانی فضایی داستانی بوجود بیاوری و طرحی بگشایی اتفاق بزرگی است.
دعوای این دو طایفه البته در این نگاه و نظر راه ندارد. چرا که چه بخواهیم و چه نخواهیم این کودک نو پا راه رفتن یاد گرفته و اتفاقا راه خودش را هم میرود و منتظر نظر و دیدگاه هیچ کس هم نمیماند. آنچه مقصود است از بیان این دو دیدگاه، یک مسئلۀ اساسی است. هر دو گروه بر یک نکته انگشت گذاشته اند. مخالفین در جستجوی معیاری برای بررسی هستند و موافقا میگویند این داستان ها معیار های یک داستان کوتاه را دارند. اما این معیار های در واقع چه هستند؟ آیا میتوان داستانک را با معیار های یک داستان کوتاه سنجید؟ یا محکی تازه لازم است برای این میوه نوبرانه؟
از آنجا که معتقدم تئوری داستانی همیشه موخر بر آفرینش اثر است. بنابر این اکنون و در جامعه امروز زمان مناسبی است. متاسفانه هنوز یک دیدگاه کامل و جامع در مورد این گونه از ادبیات به دست نیامده است. اما از بین داستانک هایی که در نوع خود بهترین بوده اند میتوان معیار هایی را پیدا کرد و بقیه را با این محک سنجید. تا زمانی که تئوری های این گونه در فرهنگ فارسی مستند شود. انچه اکنون وجود دارد نگاه هایی است بر اساس تئوری های داستان کوتاه که بسیاری از آنها بومی نیز نشده است.
آنچه در پیش رو دارید مقایسه این داستان ها با معیار های مشترک داستان های کوتاه موفق است؛ نه الزاما داستان کوتاه.
هر چند داستان کوتاه و داستانک شباهت هایی با هم دارند اما نبود بعضی عناصر کلیدی باعث میشود آنها را از یک گونه ندانیم. خفاش و طاووس هر دو پر دارند، چنگال و بال دارند. اما آیا این دو از یک گونه اند؟
چه چیز باعث میشود جانور شناسان آنها را دردو گروه متفاوت دسته بندی کنند؟
پس نگوییم هر داستانک یک داستان فشرده شده است. همین مسئله باعث میشود به اشتباه بیفتیم. چرا که تعریف غلط ساختار و تفکر غلط به بار میآورد. برای تعریف این گونۀ داستانی جدید به معیار هایی نیاز داریم که الاما معیار های داستان کوتاه نیستند، هر چند به آنها بسیار نزدیک هستند.
شاید بتوان این معیارها را در مقایسه نمونه های خوب و بد داستانک ها احساس کرد و به شکلی طبقه بندیشان کرد. طبقه بندی که هر مخاطب، چه حرفه ای و چه غیر حرفه ای بتواند در مواجهه با یک داستانک به راحتی احساسشان کند. معیار های اصلی را میتوان در دو بخش اصلی تقسیم کرد:
1- معیار های زبانی
2- معیار های ساختاری
در بخش معیار های زبانی ما با کلمات مواجه هستیم. در داستان هایی که به زحمت به صد کلمه میرسند. نقش هر واژه اهمیتی دو چندان مییابد. واژه بار معنایی خاصی میابد و ممکن است تمام لذت متن در یک واژه کلیدی باشد. مثل شوخی ها و طنزها و لطیفه هایی که با کلمات کلیدی بوجود میآیند.
فکاهه ها و طنز های ادبیات قدیم ما نیز بسیار از این امر استفاده کرده اند. عبید زاکانی و سعدی هر دو گاه با کلمات چنان بازی میکنند، که خود به خود معنی سابق یک کلمه مغلوب معانی جدید آن کلمه میشود. چیزی که داستانک های ما را از داستانک های سراسر جهان متمایز میکند، همین نگاه زبان شناسانه به این نوع خاص ادبیات است. البته ممکن است در سایر فرهنگ ها هم داستانک هایی با محوریت زبان وجود داشته باشد که به دلیل عدم تطابق فرهنگی و عدم ترجمه به دست ما نرسیده است. نکته مهم در داستانک این است که نویسنده باید به درستی از این ابزار استفاده کند. کلمات، نحوه چیدمان جمله، همنشینی و جانشینی کلمات باید بگونه ای باشد که مخاطب را به مسیر درک و دریافت پیام هدایت کند و بدون ابهام فضای یک داستانک را بوجود آورد. از سویی دیگر انتخاب بجا یا نا به جای واژه میتواند محتوایی بسیار عمیق را سخیف یا محتوایی بسیار پیش پا افتاده را عمیق جلوه دهد.
استفاده از عناصر شعر در بسیاری از داستانک ها رواج دارد. البته اگر داستانک را در دام قطعه ادبی شدن نیندازد، میتواند بخشی از بار معنایی را بر دوش کشد.
2- معیار های ساختاری
الف – پیرنگ : هیچ داستانی بدون پیرنگ داستان نخواهد شد. رابطه علی و معلولی در یک داستان است که آن را از قصه و افسانه جدا میسازد. بنابر این باید در داستانک یک پیرنگ داشته باشیم. الزاما نه معنای آن در داستان کوتاه بلکه به شکلی که به گونه منطقی بتوانیم ابتدا و اتنهای داستانک را به هم مربوط بدانیم.
ب- داستانک های تاثیرگذار همیشه با عنصر آشنایی زدایی همراه هستند. آشنایی زدایی از عناصری که همیشگی و تکراری بوده اند. شوخی یا بازی با تصاویر کلمات یا اتفاق هایی که همیشگی و عادی بوده اند. بر هم زدن این عادت فکری و تغییر در چهارچوب هایی که مخاطب به این فرصت را میدهند تا به شکل های دیگر یک واقعیت موجود هم توجه کند و تصویر هایی تازه بسازد.
ج- شخصیت ها: به دلیل آنکه مجالی برای پرداخت به شخصیت ها ندارد. عموما نویسنده از تیپ استفاده میکند. گاه این تیپ ها جزئی هستند مانند کارمند، معلم، پلیس، صاحبخانه و... گاه کلی تر هستند مثل زن و مرد. استفاده از تیپ ها به نویسنده فرصت میدهد بسیاری از موقعیت های منجر به فضا سازی را حذف کرده و به طرحی کامل برسد.
د- فضا سازی: شاید بیان این مسئله که داستانک خوب نیازمند فضاسازی است در بدو امر کمی عجیب به نظر برسد. اما البته این فضا سازی دقیقا همان فضا سازی داستان کوتاه نیست. فضا سازی بستری است برای زدن ضربه نهایی و البته بار اصلی مسئله بر دوش زبان است. برف بر درخت نشسته بود با بر درخت برف نشسته بود یک معنا را منتقل میکنند اما در یکی تاکید بر برف است و در دیگری بر درخت. انتخاب درست کلمات و نحوه چیدمان آنها در داستانک بسیار بسیار حیاتی است. چرا که باید بستری باشد برای تا مهمترین اتفاق داستانک در آن شکل گیرد.
پایان بندی – بهترین داستانک ها عموما با یک ضربه نهایی تمام میشوند. بزنگاهی که در داستان وجود دارد به انتهای داستان منتقل میشود تا عمیق ترین تاثیر را بر مخاطب داشته باشد. همه عناصر گفته شده در بالا چنان به خدمت در میآیند که در پایان مخاطب با خواندن داستانک تکانی بخورد و تاثیری بر او داشته باشد.
این عناصر حیاتی ترین و اصلی ترین عناصر یک داستانک هستند. شاید داستانک نیاز به زمان و مکان یا شخصیت و حتی گره افکنی یا گره گشایی نداشته باشد اما به عناصر گفته شده قطعا نیازمند خواهد بود.
اکنون که قید و معیاری برای بررسی داریم. میتوانیم مجموعه را در مقابلمان دهیم و راحتی داستانک ها را به دو یا سه دسته تقسیم کنیم. داستانک های که همه عناصر را با هم دارا هستند و عناصری که فاقد همه این عناصر هستند و دسته سوم داستانک هایی که برخی از این عناصر را دارا هستند.
در دسته اول داستانک هایی چون خمینی فروش، مراسم مجسمه کشی، مجسمه هیز، امام، آزادی بیان، انقلاب، نوشته ای بر دیوار، مردی که در جیب گوجۀ گندیده داشت، انقلاب 57، خوابهای مجرمانه، نشانه گیری، دستهای خونی، اعتراض، جیب بر بهشت زهرا، مسافر جای میگیرند.
این دسته بیشتر عناصر یک داستانک را دارند. اگر اشکالات زبانی و اضافه گویی های داستانک ها را در نظر نگیریم. عنصر آشنایی زدایی و بدیع بودن آنها بسیار به چشم میآید. ضربۀ نهایی خوبی دارند و فضا سازی مناسبی نیز برای آنها صورت گرفته است. یکی از این داستانک ها را برای روشن شدن موضوع باز میکنیم.
مرد از جلوی سربازان گارد ویژه گذشت. به عکس بزرگ شاه که کنار خیابان نصب شده بود نگاه کرد. رد شد. دوباره برگشت به سرباز ها نکاه کرد. بعد به صورت شاه خیره شد. دست کرد توی جیبش؛ گوجه گندیده را لمس کرد. از خیس شدن دستش حالش بدجوری به هم خورد.
داستان یک پاراگراف بیشتر ندارد. اما در همین پاراگراف داستان به راحتی بازگو میشود و تاثیر خود را نیز بر جا میگذارد. پیرنگ داستان کامل شکل میگیرد و تمامی رفتار های مرد از یک توالی منطقی سرچشمه میگیرند. تردید و دو دلی او در رفت و آمدی کاملا تعمدی مشخص میشود و در نهایت ضربه نهایی پرتاب نکردن گوجه گندیده است. چرا که انتظار ما یک عمل قهرمانانه است ولی آنچه در پایان شکل میگیرد خلاف تصور ماست. انچه بسیاری از داستان های این مجموعه را حیف کرده است، نامگذاری غلط و لو دهنده است. نامهایی که کل داستان را بازگو میکنند و یا ضربه نهایی را از بن میبرند. فرض کنیم نام را بر بالای داستانک نمیبینیم شک و تردید مرد ما را به این نکته میرساند که مرد قصد اقدامی اساسی و خطرناک را دارد. حتی بمبگذاری یا قتلی را برنامه ریزی کرده است. آنوقت ضربه نهایی به جا و تاثیر گذار میشد. وقتی میتوجه میشویم همه این شک و تردید ها از گوجه گندیده ایست که میخواسته بیندازد و نتوانسته.
البته داستانک هایی که ضربه نهایی آن اینچنین قوی باشد در کل مجموعه کم است. حتی بعضی از داستانک ها از فرط تکراری بودن به خاطرات روزمرۀ مردم بسیار نزدیک است. هیچ اتفاق نویی را در آنها نمیتوان یافت. البته داستانک هایی چون چهره امام بر ماه تابان هستند. که با وجود نداشتن نگاهی آشنایی زدایانه از زاویه ای دیگر وارد موضوع شده اند و به نحوی که گوشۀ دیگری از واقعیت را بیان کرده اند؛ اما با این وجود در ساختار داستان کوتاه کوتاه نمیگنجند و بیشتر به خاطره پهلو میزنند.
آنچه بیش از همه مجموعۀ چشمهایش گریان... را ضعیف کرده است. اشکالات عمیق زبانی است. از انتخاب اسم گرفته تا چینش کلمات و حتی انتخاب واژگان.
اسمهای داستانک ها در نود درصد موارد همان نکته اصلی و ضربۀ داستان هستند و همین مسئله باعث شده است تا لذتی در خواندن کلمات آخر وجود نداشته باشد. چرا که همه چیز آشکار در بالای صفحه نوشته شده است. در ظرفی به کوچکی داستانک حتی، کاما و نقطه هم مهم میشود. چه برسد به اسم که به نوعی نقش و اثری همپایه با سایر عناصر دارد.
این نام گذاری ها را مقایسه کنید با همان داستانک معروف :
«داستان مردی در لباس خرس»
شلیک نکنید.
به همین سادگی تمامی عناصر داستانک در عنوان پنهان شده اند و همان یک جمله کوتاه ضربه نهایی را وارد میسازد. این یعنی استفاده از تمام ظرفیت زبان و ساختار. چینش غلط واژگان در بسیاری موارد باعث شده است تا لذت کشف از مخاطب گرفته شود. در داستان خائن پس از اینکه مرد جمله را میگوید. بازجو میگوید : «خفه شو خائن» در داستانی که ویژگی آن کوتاهی متن است، آوردن یک جملۀ اضافه، تنها ضربه نهایی را از بین میبرد و این نکته را نشان میدهد که نویسنده میخواهد با تاکیدش حرف خود را بزند و پیام خاصی را تلقین کند. در بسیاری از داستانها این مسئله تکرار میشود. در داستان نشانه گیری زمانی که راوی میگوید: «دید که مادرش دارد چشم های شاه را با انگشتش در میآورد.» ضربه نهایی داستان زده شده است و باید به در همین جا به پایان برسد. چرا که هدف در جملات بعدی کاملا گم میشود. اگر قرار است ما حس کنیم مادران و خواهران همان سربازهای انقلابی هستند، با همین جمله این مسئله درک میشود. جملات بعد فقط تاکید بر این مسئله را زیاد میکند. داستان کوتاه مثل تعارف است. وقتی از حد بگذرد، وقتی از حد بگذرد به جای لذت بخش بودن حس اجبار را به مخاطب انتقال میدهد. انگار نویسنده میخواهد بگوید نه هنوز نفهمیده ای چه میخواهم بگویم. اهمیت پایان بندی و انتخاب صحیح کلمات در داستانک ها تا آنجا زیاد میشود که بعضی ازداستان ها عملا ارزش داستانی خود را از دست میدهند و مخاطب احساس میکند قرار است به زور هم که شده حرف نویسنده را باور کند.
بازی واژگانی یکی از مواردی است که در داستانک های امروزی کمتر به آن پرداخته شده. در یکی از داستانک های اکبری دیزگاه این بازی زبانی به شکلی زیبا به تصویر در آمده. در داستان جارو کش انقلاب با واژۀ انقلاب بازی شده. با کمک همین بازی ذهن سیاسی مسئولین به خوبی نمایش داده شده است. تا جایی که مسئول میگوید: تو برای انقلاب چه کار کرده ای که دو میلیون وام میخواهی از ما؟
پاسخ به این سوال معنای دیگری است که از کلام افاده گشته است. مرد میگوید: من هر روز میدان انقلاب را جارو میکنم. این بازی زبانی با کلمه انقلاب به اندازه کافی لذت بخش است، اما باز هم ادامه دادن داستان لذت این بازی را از بین میبرد. متاسفانه نویسنده به جای مخاطبان فکر میکند و تمام مسئله را واضح و آشکار بیان میکند. حس تعلیقی که در یک داستانک وجود دارد، باعث ماندگاری آن در ذهن مخاطب است. به داستانک هایی که تا کنون شنیده اید دقت کنید. آنهایی که در ذهن شما پایدار هستند که بیش از هر چیز مدتها ذهن را معطوف به باز کردن، مقایسه کردن و جستجوی ذهنی در حس تعلیق آن کرده اند.
با بررسی داستانک های کتاب چشمهایش گریان، دستهایش خونی به نظر میرسد، اگر زمان بیشتری صرف تمرین های زبانی و استفاده از قابلیت های واژگان گردد ما کتابهای خوبی را در آینده از این نویسنده شاهد خواهیم بود. تفاوتی ندارد که کتابی که مینویسیم با چه عنوانی باشد یا چه پیامی را دنبال کند. مهم ان است که ما قوائد صحیح ژانر خاصی را که به آن وارد میشویم، رعایت کنیم.
کاملیا کاکی