موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
قلم‌مویۀ علی داودی در سوگ فردی (از پروندۀ امیرحسین فردی)

پدرکيهاني بچه‎‎ها و پدر بچه‎‎هاي کيهاني!

07 خرداد 1392 11:23 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 3.5 با 4 رای
پدرکيهاني بچه‎‎ها و پدر بچه‎‎هاي کيهاني!

 گفتم نمرده! اصلا به او نمي‎آيد؛ احتمالا رفته همين اتاق بغل که تخت دارد دراز بکشد و خستگي در کند و حالا شايد خوابش برده که نيامده. يعني شنبه که بيايم باز او را مي‎بينم، با مو‎هاي سپيدترش و با قلب شکسته‎اش. تمام قد مي‎ايستد و لب‎هايش به خنده آغوش باز مي‎کند که:
- سلام آمدي؟ 
و تعارف مي‎کند که: 
- از اين شکلات‎‎ها بردار! 
و يک سيب مي‎دهد:
- با بچه‎‎ها بخوريد. 
و من هي از هر دري حرف خواهم زد. مجالي نخواهم داد و او با صبوري نگاه خواهد کرد: 
- ماشاالله بچه‎‎هاي انقلاب فعالند! 
و دستي به مو‎هاي سپيدش خواهد کشيد. از فرط حرف، بالأخره راه گريزي پيدا مي‎کند و به خنده مي‎افتد، مثل پدري که رشد بچه‎اش را ببيند و به شگفتي روزگار بخندد. 
- خوب جوانند ديگر علي‎آقا! من جوان که بودم مربي تيم فوتبال بودم! 
دو ساعت بعد از خبرش، مؤمني خواهد گفت: اميرخان دو ساعت تمام در زمين بود و من چرا شک کنم به کسي که ديدم تا نفس آخر در زمين بود. 
      
از دفترش زنگ مي‎زنند که تيم به صف شود و براي بچه‎‎ها حرف خواهد زد با انرژي و جديت يک مربي: 
- نه ما مي‎توانيم! 
بچه‎‎ها يک‎صدا داد مي‎زنند: آقا گفته‎اند پول نيست کار نکنيم! 
مربي با خودش تکرار مي‎کند: بچه‎‎هاي انقلاب فعالند! بعد نگاهش مي‎رود به دهه 60، روي غروب ششم تير 60، از صداي انفجاري به خود مي‎آيد: 
- ما وظيفه و تکليف داريم! 
و اين تکليف را چنان ادا خواهد کرد تا کمي از آن انجام شده و پيش رود! بعد سعي خواهد کرد اين حرف‎‎ها را دور بريزد: 
-مي‎دوني من حرف‎ها رو مي‎شنوم، اما موقع تصميم‎گيري يکي از گوش‎هايم در است و آن يکي دروازه! 
و من باز او را کنار دروازه خواهم ديد که دو ساعت تمام مي‎دود. 
مهدي را دوست داشت، محمود را هم، خودش مي‎گفت. يک روز گفت: اصلا من فاميلي فلاني را صدا نمي‎زنم مي‎گويم يوسف، عليرضا، غلامرضا، مجيد، افشين، کاظم، حبيب. 
حتي به مخملباف مي‎گفت: محسن! 
- اين‎ها بچه‎‎هاي ما هستند. 
 «بچه‎ها» را با همان لحن مربي گفت؛ طوري که علي پروين بعد از 30 سال، برگشت يکبار ديگر ترکيب تيم را نگاه کرد، حرف نداشت. 
–‎ ها شهرستاني‎ها! حواس‎تان تمام و کمال به شهرستاني‎‎ها باشد ليگ فقط تهران نيست! 
      
پيرمرد مي‎دانست حال خوشي ندارم، پرسيد: گردنت چطور است؟ 
- شکر حاجي خوبم! 
مي‎دانست دستم درد مي‎کند و خشکيده و توان بلند کردن تابوت را ندارم. مي‎دانست حالا وقت مردن نيست، پس چرا مرد؟ نه گفتم که خواب مانده يا شايد مربي خود را به خواب زده! اما چرا اين‎‎ها اين‎قدر جدي گرفته‎اند و عکسش را زده‎اند به در و ديوار؟! 
مگر نمي‎گفت کار زياد داريم و دشمن بيدار است و بايد زوزه گرگ‎ها را جدي بگيريم! مي‎گفت: گرگ‎سالي است. 
      
مثل کوهي که در کنارش باشي و از فرط بزرگي نبيني‎اش. شوخي و جدي وقتش را مي‎گرفتيم که استاد اين شعر را فلاني گفته! کتابش را مي‎بست و سراپا گوش مي‎شد – بله! درگزارش روزانه خوانده بود. حاجي نقد فلاني را ديده‎ايد؟ 
ذوق‎مي‎کرد: بچه‎‎هاي انقلاب کار مي‎کنند خوب از زهير بگو من خيلي نقدهايش را دوست دارم! 
 با ادب و آداب و مودب. راستي مودب چه مي‎کند؟ او را به نام بزرگ صدا مي‎کرد. و چه مقيد بود م-قي-يد! مثل همان تکليف! که معناي انجام داشت و مي‎دانستي در سخت‎گيري به‎خود از هيچ نخواهد گذشت. 
فردي که بود؟ 
پدر کيهاني بچه‎‎ها و پدر بچه‎‎هاي کيهاني! که هنوز معدل بالاي (18/5) مي‎گيرند و نقاشي چاپ مي‎کنند بچه‎هايي که از جدول‎‎هاي 9 خانه‎اي افقي مي‎روند و عمودي برمي‎گردند! بچه‎‎هاي خوبي که بزرگ مي‎شوند و به شکل وزير و وکيل مي‎آيند و در مراسم پدر کيهاني سخنراني کنند. 
فردي که بود؟ 
امير و دبير داستان انقلاب؟ بخشي از داستان انقلاب بود. با انگشت اشاره مي‎کرد فلاني اين‎جا کنار نمازخانه ايستاده بود او که حالا در شبکه ماهواره‎هاست. يک احد نامي هم داشتيم، خيلي بي‎ادعا دفاع چپ بود شهيد شد. 
دنيا برايش مستطيل سبزي بود که سنگربندي‎شده باشد. 
      
حياط خلوت حوزه، همان جلوي کتابخانه است که از فرط بي‎آمد و شدي، از شکاف سنگفرشش سبزه روييده. اين خلوتي و سکوت دوست‎داشتني است. 
قديمي‎‎هاي حوزه که جمع مي‎شوند، جاي نگراني دارد؛ دل آدم مي‎ريزد. يعني باز چي شده، يعني باز کي؟ 
-نکنه فلاني؟ 
- آره! 
همين حد کفايت مي‎کند، فلاني هم رفت! 
- کدوم؟ 
اون که گل مي‎زد، اون که پاس مي‎داد، اون که چاي مي‎داد، اون که درس مي‎داد، اون که با اسلحه جلوي حوزه پست مي‎داد؛ واي اين بار خود مربي رفته! 
ما مثل همسايگان شگفت‎زده‎اش مي‎پرسيم - نه بابا! يعني اميرخان اين‎قدر بزرگ بوده؟ پس چرا نمي‎گفت؟ چرا با اتوبوس، با اين قلبش تو اون خيابون؟ 
-به خدا التماس کرديم استاد کاروان بچه‎‎هاي نويسنده است، بيا باهاشون برو. گفت حجشون قبول! خدا قسمت کنه من بايد به مادرم برسم. 
- خونه براش گرفتند، نيومد. گفت دوست دارم بين مردم باشم. 
و مردم جا خورده‎بودند: پيرمرد اين‎جا بوده؟ ساختمان پنج طبقه با چهار طبقه اضافي. بعد مي‎رفت تا اون خونه که نصف دفتر کارش هم نبود؟! 
مردم شب پاي تلويزيون، اشاره‎شان به‎سمتي بود: اين همون باباييه که تو اتوبوس مي‎ديديم. همون که با احوال ناخوش آروم‎آروم از پله‎‎ها مي‎رفت. همون که تا ازدور کسي رو مي‎ديد لبخندش مي‎درخشيد. 
اين پيرمرد همان پيشکسوت سخت‎کوش و از بنيان‎گذاران هسته‎‎هاي جوانان هنرمند انقلابي بود. رحمت خدا بر او! 
      
امروز روز دوم است. خوابم و دنيا را خواب‎آلود دوست دارم. اصلا حوصله فکر کردن به‎کار و رفتن نيست. تلفن زنگ مي‎زند. از من بي‎تفاوتي و از او اصرار. با کاهلي برمي‎دارم. به شماره نگاه مي‎کنم. خوابم مي‎پرد. خودش است. شماره اوست. اين شماره را به نام فردي ذخيره کرده‎ام. انگار از کابوسي بيدار شده‎ام. پيرمرد زودتر از من آمده تا بيدارم کند براي سر کار رفتن. خدا را شکر. پس خواب ديده‎ام اين دو روز را. آن مراسم و تشييع و آن همه گريه را...
راستي تعبير خواب مرگ چيست؟ احتمالا عمرش طولاني‎تر شده! 
مي‎خواهم از خوشحالي خوابم را پشت گوشي برايش تعريف کنم و او قهقه بزند. بگويم حاجي ما را ترسانديد! پس من دو هفته سر کار نمي‎آيم. هر چقدر هم که صحبت از وظيفه و تکليف باشد، مي‎خواهم چند روز استراحت کنم. خيلي خسته‎ام و احتمالا قبول مي‎کند و دست آخر مي‎گويد به خانواده محترم سلام برسان! 
خودم را آماده مي‎کنم: سلام! سردي و گرفتگي صدا مرا به عالم واقعيت باز مي‎گرداند و شيريني يک لحظه خيال را در ذهنم منجمد مي‎کند. 
- سلام آقاي داودي! تشريف داريد؟ دوستان تا يک‎ساعت ديگر مي‎آيند دفتر براي عرض تسليت!  

علي داودي

دیگر مطالب پروندۀ امیرحسین فردی:

پیام تسلیت رهبر انقلاب به مناسبت درگذشت امیرحسین فردی

قلم‌مویۀ علی داودی در سوگ فردی

نگاهي به رمان سياه چمن 

نگاهي به زندگي ادبي فردي

خاطرۀ يکي از شاگردان فردي

نگاهی به جایگاه اثرگذار فردی در ادبیات انقلاب

معرفي مهم‎ترين آثار فردي در قالب کتاب

یادداشت ناصر فیض دربارۀ مدیر پیشین مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه

گفتوگوی حامد شکوري با شاگردان و دوستان فردي

یادداشت جواد افهمی در سوگ فردی

بريده‎اي از رمان منتشر نشده «گرگ‎سالي» فردي

گفتگوی مجید اسطیری با دکتر محسن پرویز

نگاهی به رمان «اسماعیل» فردی

دیدار مرحوم فردی با رهبر انقلاب

یادداشت حامد محقق در سوگ امیرحسین فردی

یادداشتی از مسعود نوروزی در سوگ امیرحسین فردی

گفتاري از وحيد جليلي به مناسبت هفتمين روز درگذشت مرحوم اميرحسين فردي

سوگسرودی از محمدرضا ترکی برای مرحوم فردی

یادداشتی از علی داودی در سوگ امیرحسین فردی


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • پدرکيهاني بچه‎‎ها و پدر بچه‎‎هاي کيهاني!
  • پدرکيهاني بچه‎‎ها و پدر بچه‎‎هاي کيهاني!
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: