برادر بزرگتر و هدايتگر نسل ما...
محمد ناصري (نويسنده)
آقاي فردي در بين انسانهاي هنرمند و فرهيخته ويژگي منحصربهفردي داشت که تبيين آن در اين مجال نميگنجد و نيازمند مرور تمامي سالهاي مجاهدت ايشان در جبهه فرهنگي کشور است. اما بهطور کل نوع نگاه آقاي فردي است به هستي، زندگي و مقولههاي فرهنگي يک نگاه ويژه و متفاوت و مبتني بر بينش يک انسان بسيار مؤمن و متقي بود. آقاي فردي در زندگي 64ساله خود که من توفيق داشتم از سال سوم ابتدايي در همين کتابخانه مسجد به مدت سيوشش سال از نزديک در محضرشان باشم؛ در مقام يک استاد و معلم، پدر و برادر بزرگتر راهنما و هدايتگر نسل ما بود. چهار روز قبل از رحلتشان به مدت چند ساعت با هم بوديم و من هنوز اين اتفاق را باور نميکنم.
اينها از اعجاز مسجد جوادالائمه است
حميد شريفي آلهاشم (هنرمند تجسمي، استاد دانشگاه)
من از روزي که خودم را پيدا کردم در اين محله و مسجد جوادالائمه (عليهالسلام) آقاي فردي را ديدم. از روزهاي نوجواني و جواني و بهخصوص در آغاز پيروزي انقلاب که حوزه انديشه و هنر اسلامي شکل گرفت، ارتباط ما با کيفيت بيشتري ادامه پيدا کرد. ويژگي اصلي آقاي فردي اين بود که ارادت خاصي به انقلاب و شهدا داشتند و هميشه خودشان را وامدار انقلاب ميدانستند و در اين مسير هم بسيار مجاهدت کردند. هميشه در مقابل کساني که در مقابل اين انقلاب ميايستادند و رفتار ناصوابي داشتند سينه سپر ميکردند. يادم هست بعد از کتاب اسماعيل، آقاي فردي داشت بخش دوم را هم مينوشت که به دلايل مختلفي به تأخير ميافتاد. بعد از جريانات 88 که به اتفاق هنرمندان رفته بوديم خدمت حضرت آقا، وقتي نوبت به آقاي فردي رسيد، حضرت آقا بدون مقدمه گفتند من کتاب شما را خواندم و جاي اين کتاب خالي بود. آقا در ادامهي فرمايشاتشان اشاره ميکنند که آيا اين کتاب قسمت دومي هم دارد؟ آقاي فردي گفت بله و من مشغول نوشتن آن هستم... و حضرت آقا ايشان را به ادامه کار سفارش و تشويق کردند. آقاي فردي بعد از جلسه من را کشيد کنار و گفت حميد خيلي برايم تعجببرانگيز است. گفتم چطور، گفت من اين مسئله را هيچ کجا عنوان نکردام نه در خبري و نه در پايان کتاب اسماعيل. آقا از کجا متوجه شدند که اين کتاب قسمت دومي هم دارد؟! بعد از آن ديدار هر وقت يکديگر را ميديديم ميگفت دارم قسمت دوم اسماعيل را مينويسم. اگر آن صحبتهاي آقا نبود ما امروز بخش دوم آن کتاب را در اختيار نداشتيم. آخرين بار او را در مراسم بزرگداشت گلعلي بابايي در خبرگزاري فارس ديدم. تا حوزه هنري با هم قديم زديم و حالا که برميگردم و به آن حرفها فکر ميکنم، احساس ميکنم انگار براي من وصيت ميکرد. دغدغه اين را داشت که در راه «آرمانهاي انقلاب» در ابعاد فرهنگي و هنري قدمهاي پررنگتري بردارد و من استنباط ميکردم در حرفهايشاشاره به موانعي هست که نميگذارد آن خواستههاي رهبري شکل بگيرد. بچههاي هنرمند متعهد نگاهشان به هنر نگاه مادي نيست و آن را يک تکليف ميدانند. اميرحسين فردي اينگونه بود. ايشان بعد از مراسم آقاي بابايي به من گفت که اينها از اعجاز مسجد جوادالائمه(عليهالسلام) هست که اين چنين فرزنداني را تحويل انقلاب داده است.
حالا بايد دقيق بنويسيم...
اکبر خليلي (نويسنده)
اولين بار ايشان را در حوزه هنري ديدم. آن روزها حوزه هنري تازه تشکيل شده بود. در آنجا با اميرحسين فردي گفتوگو کردم. الان اين خاطره بهمحض ورودم به مسجد برايم تداعي شد. در اين نقطه جنوب شهر يک نسل برخاست و ايشان در تمام اين ساليان کنار آن نسل استوار ايستاد. حالا هم همانها جنازهاش را از اينجا بردند. آيا وفادارتر از ايشان در ادبيات داستاني سراغ داريد؟ وفاداري ايشان به ادبيات متعهد را ميگويم. اميرحسين فردي به دليل اينکه در يک مرکز اسلامي انقلابي به نام مسجد بود، انقلاب را زودتر از ما درک کرد. زماني که ما رسيديم ايشان چندين سال جلوتر از ما بود. ما در حد يک رفع تکليف با مسجد در ارتباط بوديم. اما او «بچه مسجدي» بود. لقبي که براي ايشان گذاشتهاند «امير نويسندگان» به حق است. ايشان آنقدر صفا داشت که در سال 58 دستنويس سردار جنگل را ميآورد ما به اتفاق ميخوانديم. برنامه گذاشته بوديم هر شب منزل يکي جمع شويم و شبي آمديم منزل ما و تا نماز صبح اين رمان را ميخوانديم و نماز صبح رمان تمام شده بود. من گفتم آقاي فردي ميدانيد يک چيزي را همه ما در اين رمان فراموش کرديم؟ گفت چه چيزي؟ گفتم سرادر جنگل با آن همه شهامت آمد وارد ميدان شد ولي يک زخمي نداد، زخميها کجاي داستان هستند؟ گفت واي چه مشکل بزرگي! تو باعث شدي من يک بار ديگر بروم و ببينم که اين سردار جنگل چه کسي بوده است، تا حالا ما همينطوري مينوشتيم، حالا بايد دقيق بنويسيم. اين بود که «دقيقنويسي» از همان زمان براي ما يک حجت شده بود، که دقيق مسائل را پيگيري کنيم. ايشان بهحقيقت امير ما بود. ما طاقت حوزه را نداشتيم، ما طاقت آدمهاي جورواجور را نداشتيم؛ اما ايشان بهخاطر سعه صدري که داشت با همه جور آدمي نشست اما خوي کسي را به خود نگرفت. الان اميرحسين فردي کجاست؟ بيشک ايشان نزديک پيامبر اکرم (صلياللهعليهوآله) هستند. آخرين ديدار من با امير در نکوداشت آقاي عليرضا قزوه بود. در تاريک و روشن سالن ديدم که کسي ميآيد سمت من. صدا زد اکبر. گفتم صبر کن. دست تکان داد به نشانهي اين که کار دارم. خيس عرق بود. پلهها را گرفت و رفت سمت بالا. اين آخرين ديدار ما بود.
نفس خود را از بين برده بود
کامران شرفشاهي (نويسنده، شاعر، روزنامهنگار)
آشنايي من با ايشان به دهه شصت بازميگردد، بهخصوص در دهه هفتاد که در کيهان فرهنگي بودم. اين آشنايي عميق شد. سخن از ايشان دشوار است. هم در کسوت ژورناليستي به گردن روزنامهنگاري ما حق دارند، هم به عنوان يک نويسنده که آثار ارزندهاي ارائه کردهاند. همچنين بخش ديگري از تلاشهاي ايشان جريانآفريني در حوزه ادبيات و تلاش براي رونق ادبيات و رفع مشکلات اهل قلم بود. گذشته از تمام اينها آن وجه از شخصيت اميرحسين فردي که نبايد بهسادگي از کنار آن رد شد اين بود که بهرغم موقعيت و جايگاهي که داشت داراي شخصيتي متواضع بود و تلاش داشت باعث رنجش کسي نشود. حضور آن جمعيت در مراسم ايشان گوياي همين مطلب است. او نفس خود را از بين برده بود. موقعيتها و موفقيتها موجب اين نشده بود که ايشان فراموش کنند قبل از اينکه نويسنده، سردبير و شخصيت ممتاز ادبي هستند، ميبايست يک مسلمان باشند. فردي مسلماني بود که بدون هيچگونه چشم داشت و خودنمايي فعاليت مؤثري داشت. تصوير آن مسلمان متبسم هيچگاه از چهرهام پاک نخواهد شد.
چهره صميمي روستايي اميرحسين
محمدعلي گوديني (نويسنده)
از مشيت الهي گريزي نيست. مرگ هم حق است. اما چه مرگي که در سوگ ايشان رهبر معظم انقلاب پيام تسليت گفتند. بنده ايشان را از سال 58 که حوزه هنري شکل گرفت ميشناسم. من چون خودم روستاييام، همواره آن چهره صميمي روستايي ايشان در خاطرم هست. از سالها پيش هرگاه که ايشان را ميديدم شاهد بودم که او هر چقدر که مسئوليتها و سمتهايش بيشتر ميشود همچون يک درخت تناور و پرميوه متواضعتر ميشود. سالها زودتر از آنچه که بايد از بين ما رفت و بعدها ضايعه فقدانش در ادبيات ما مشخص خواهد شد.
سرآغاز نويسندگي در کيهان بچهها...
اصغر استاد حسن معمار (نويسنده)
نوجوان بودم که ايشان عکس من را در ستون «دوستدار کيهان بچهها» چاپ کرد. من آن روزها کارگر چاپخانه بودم و همان باب آشنايي من با آقاي فردي بود. اين خاطره سرآغاز نويسندگي من بود.
فردي، تفکري جريانساز داشت
اصغر نقيزاده (بازيگر)
اميرخان معلم و پيشکسوت ما در مسجد و مربي ما در فوتبال بود. کسي که نسل ما را که آن موقع، جوانهاي بيستسالهاي بوديم از طريق فوتبال و کوه، جذب مسجد جوادالائمه(عليهالسلام) و درحقيقت جذب فرهنگ جبهه و شهادت کرد. انسان بسيار آرام و متيني بود. شخصيت بسيار جدياي داشت، درعينحال انسان شادي بود. فردي، فردي بود بسيار معتدل که احترام زيادي به نسل ما ميگذاشت. به همين دليل ما به ايشان «امير خان» ميگفتيم. داراي فرهنگ تعقل و منطق بود. به جوانهايي مثل ما که از او ده بيست سال کوچکتر بوديم شخصيت ميداد و احترام ميگذاشت و اين باعث جذب نسل ما به اميرخان بود. موفق شد کساني که امروز در سطوح مختلف فرهنگي کشور هستند را جذب کتابخانه مسجد جوادالائمه (عليهالسلام) کند. اميرخان از سالهاي پيش از انقلاب اسلاميکه شروع به درست کردن کتابخانه کردند تا سالهاي پس از انقلاب، بچهها را جذب ميکرد. يکسري گرايش نويسندگي داشتند مثل شهيد غنيپور، آقاي محمد ناصري و يکسري هم مثل ما گرايش سينمايي پيدا کردند. اما علت اصلي گردآمدن همه ما شخص اميرخان بود. ايشان داراي «تفکر جريانسازي» بود و با اين تفکر آدمها را هدايت ميکرد. بيشتر خاطره من از اميرخان سواي دوران طلايي مسجد، يکي مربوط به تيم فوتبال مسجد بود که با ايشان بازي ميکرديم، يکي هم درباره کوهي بود که با شهيد «اکبر قدياني» به اتفاق امير خان و باقي بچهها، بعد از عمليات «فتح المبين» رفتيم. بعد از ماجراي سفر کوه، اکبر قدياني رفت و شهيد شد. ايشان با آن همه وجه فرهنگياي که داشت، هنوز هم در همين محله و نزديک مسجد جوادالائمه (عليهالسلام) زندگي ميکرد. او بهحقيقت دنبال کار فرهنگي بود و اعتقاد راسخ داشت که بايد آدمها را جذب دين کرد، جذب مسجد کرد و بايد «فرهنگ مسجدي» را در بين جوانها گسترش داد. چهارشنبه گذشته در مراسم بزرگداشت آقاي بابايي آخرين ديدار ما بود. ديدار به قيامت...
سرآغاز قصه نويسي انقلاب...
فرجالله سلحشور ( نويسنده، کارگردان)
زماني که مسجد هنوز ديوار هم نداشت و کتابهاي کتابخانه حدود دويست جلد بيشتر نبود، با آقا امير کتابخانه را فعال کرديم. بچهها از مدرسه که ميآمدند، کتاب ميدادند و تحويل ميگرفتند و کار به جايي رسيد که اعضا به ششهزار نفر هم رسيدند. با امير همدبستان بوديم. بچهها را دستهجمعي مينشانديم و قصه ميگفتيم. براي بچههاي مسجد مينيبوس ميگرفتيم و آنها را به کوه و صحرا ميبرديم. سرود و دکلمههاي سياسي و خطرناک ميخوانديم. از سال45 تا خود روزهاي انقلاب و سالهاي بعد در اين مسجد فعاليت کرديم. اين مسجد سرآغاز قصهنويسي انقلاب بود که با آقا امير شروع شد.
رمان انقلاب به عنوان يک ضرورت...
ابراهيم زاهدي مطلق ( نويسنده، روزنامهنگار)
آقاي فردي در ادبيات بهشدت وسعت نظر داشت. گاهي يکي هست نگاهش کهنه است و يکي هست نگاهش کاملا نو است. استاد فردي نگاه کاملي داشت. مثلا ادبيات نو را بهتر از کساني که در اين زمينه ادعا دارند ميشناخت. فردي هيچگاه فريب جريانات تازه را نميخورد. يکبار در حين مصاحبه با من گفت که هر گاه يک جريان تازه پيدا ميشود من ابتدا خودم را کنار ميکشم، با مسئله قاطي نميشوم، گوش ميدهم ببينم چه ميگويند و بعد که حرفهايشان را شنيدم قضاوت ميکنم. خيلي خوب کتاب ميخواند و اطلاعات وسيعي داشت. وجه تمايز ايشان با کساني که در حوزه داستان هستند همين بود. به همين دلايل قدرت تشخيص بالايي داشتند و آثار خوب و ضعيف را بهخوبي تفکيک ميکرد. در آخرين ديدارمان وقتي از مراسم آقايي بابايي بازميگشتيم، پيرامون رمان کلت 45 آقاي مطهري صحبت کرديم. در آن ديدار ايشان بحث رمان انقلاب را بهعنوان يک ضرورت مطرح کردند. در اين سالهاي اخير اهم صحبتهاي ايشان درباره «رمان انقلاب» بود.
گويي هزار سال است او را ميشناسي
عزت الوندي (نويسنده)
مهرباني ايشان آنقدر زياد بود که گويي هزارسال است او را ميشناسي. با آن همه تواضع خيلي راحت ميشد با او ارتباط برقرار کرد. سال 76 در کانون پرورش فکري ايشان را ديدم. آن سالها با جناب فردي که سکان کيهان بچهها را بر دست داشتند ارتباط داشتيم و از راهنماييهايشان استفاده ميکرديم. خلاصه بگويم «مهرباني» ويژگي اصلي ايشان بود.
مثل نم باران تازه بود
کمال شفيعي ( شاعر، روزنامهنگار)
آقاي فردي يک موهبت الهي بود و او در کلمه نميگنجد. نگاه پدرانهاي داشت به ادبيات و نسل آينده. نسلي که بايد به تعالي ميرسيد. فردي اين ضرورت را حس کرده بود و سالها از عمر خود را وقف اين جريان کرد. اتفاقي که شايد هيچوقت تکرار نشود. دغدغه گسترش ادبيات متعهد را داشت. دغدغه جوانان اين کشور بهخصوص جوانان مناطق محروم را داشت. اين دغدغه بسيار مقدس است. او قلمش و نگاهش بهسمت مناطق محروم بود و اين مشرب آقاي فردي بود. اين خصلت هم در گفتار، هم در نوشتار و هم در شاگرداني که تربيت کرده، نمود پيدا کرده است. اين اتفاق براي جامعه ادبي کشور غمانگيز است و بههيچ عنوان جبران نميشود. اتفاقي که به نام فردي در ادبيات اين کشور رقم خورد اتفاق شگرفي بود. اين انسان دقيقا مثل آب زلال بود هم درونش هم برونش. هم طراوت داشت مثل آب، هم زندگيبخش بود. آقاي فردي يک الگوي کامل بود. اميرحسين فردي «پدر ادبيات متعهد» کشور بود. فردي مثل نم باران تازه بود، مثل گل محمدي هميشه تبسم بر لب داشت و مثل يک خاطره رفت. من اين مصيبت را عميقا تسليت ميگويم.
انسان بزرگي را از دست داديم
محسن مؤمني ( نويسنده، رئيس حوزه هنري)
ما انسان بزرگي را از دست داديم. کسي را از دست داديم که «مايه وحدت» ما بود. هر جا ايشان بودند همه ميآمدند و اگر هم کدورتي بود به احترام اميرخان کنار ميگذاشتند، چراکه در حضور او کدورت جايي نداشت. شخصيت انساني آقاي فردي بالاتر از ساير وجوه ايشان بود.
خود را وقف مسائل فرهنگي کرد
حسين فتاحي ( نويسنده)
ايشان را از سال 62 تا به امروز در کيهان بچهها ميشناسم. آقاي فردي هرجا که بود انسان مؤثري بود. از راهاندازي کتابخانه مسجد جوادالائمه (عليهالسلام)، راهاندازي حوزه هنري و داستان انقلاب تا جشنواره شهيد غنيپور و... که هر کدام در جريانات ادبي بعد از انقلاب بسيار موثر بودند. همه اينها ماحصل کار فردي است. من چهارشنبه گذشته او را ديدم. يکسالي بود که قلبشان را عمل کرده بودند. اما ايشان به جاي استراحت در مرکز آفرينشهاي ادبي بهشدت مشغول فعاليت بود. خيلي تعجب کردم. از آقاي موسي بيدج شنيدم که حالشان بد شده است. همين فداکاريها منجر به اين ضايعه شد. ايشان تمام عمر خود را وقف مسائل فرهنگي کرد.
تمام نويسندگان ما مديون آقاي فردي هستند
حميد رضا داداشي (نويسنده، روزنامهنگار)
از سال 59 بهواسطه کيهان بچهها با ايشان آشنا شدم. هرکسي که در حوزه فرهنگي فعاليت کرده است خبر از فعاليتهاي مؤثر آقاي فردي دارد. نکته جالب در مورد ايشان اين است که او جزو معدود انسانهايي است که همه طيفها دوستش دارند. هم نويسندگان انقلاب، هم نويسندگان روشنفکر از ايشان به نيکي ياد ميکنند. از سرمقالههاي ايشان ميشد فهميد که او چقدر فرد دغدغهمندي است. او هيچوقت آرمان خود را تغيير نداد و همواره بر آن پافشاري کرد و از اين ميشود فهميد که آرمانهاي خود را درست انتخاب کرده بود. کيهان بچهها هميشه کنار نويسندگان بود و آقاي فردي بالاي سر کيهان بچهها و اينگونه تمام نويسندگان ما حتي اگر کتمان کنند، مديون آقاي فردي هستند. من افتخار همکاري با ايشان را در کيهان بچهها داشتم.
نديديم هيچگاه به کسي بتازد
مصطفي رحماندوست (شاعر)
ويژگي اصلي آقاي فردي دو وجه بود. يکي از لحاظ انساني؛ نديديم هيچگاه به کسي بتازد، به کسي خداي نکرده فحش بدهد، نقد شمشير از رو بستهاي را عليه کسي بنويسد. ايشان هم خوبي را گوشزد ميکرد و هم بدي را. و يک وجه ديگر از لحاظ فني و شاگردهايي که درون مسجد جوادالائمه(عليهالسلام) و بيرون مسجد تربيت کرد. قبل از انقلاب کتابهاي دکتر شريعتي را با سختي براي شاگردهاي خودش تهيه ميکرد و بعد از انقلاب هم خيلي از رمانهايي را که الان هم وزارت ارشاد به آنها مجوز نميدهد، براي کسب اطلاعات در اختيار شاگردان خود قرار ميداد. شاگردان آقاي فردي به طيفهاي متعدد فکري تبديل شدند و همگي توانستند که اثرگذار باشند.
گفتگو از حامد شکوری
دیگر مطالب پروندۀ امیرحسین فردی:
پیام تسلیت رهبر انقلاب به مناسبت درگذشت امیرحسین فردی
قلممویۀ علی داودی در سوگ فردی
نگاهي به رمان سياه چمن
نگاهي به زندگي ادبي فردي
خاطرۀ يکي از شاگردان فردي
نگاهی به جایگاه اثرگذار فردی در ادبیات انقلاب
معرفي مهمترين آثار فردي در قالب کتاب
یادداشت ناصر فیض دربارۀ مدیر پیشین مرکز آفرینشهای ادبی حوزه
گفتوگوی حامد شکوري با شاگردان و دوستان فردي
یادداشت جواد افهمی در سوگ فردی
بريدهاي از رمان منتشر نشده «گرگسالي» فردي
گفتگوی مجید اسطیری با دکتر محسن پرویز
نگاهی به رمان «اسماعیل» فردی
دیدار مرحوم فردی با رهبر انقلاب
یادداشت حامد محقق در سوگ امیرحسین فردی
یادداشتی از مسعود نوروزی در سوگ امیرحسین فردی
گفتاري از وحيد جليلي به مناسبت هفتمين روز درگذشت مرحوم اميرحسين فردي
سوگسرودی از محمدرضا ترکی برای مرحوم فردی
یادداشتی از علی داودی در سوگ امیرحسین فردی