امشب خبر كنید تمام قبیله را
بر شانه میبرند امام قبیله را
ای كاش میگرفت بهجای تو دست مرگ
جان تمام قوم، تمام قبیله را
برگرد ای بهار شكفتن كه سالهاست
سنجیدهایم با تو مقام قبیله را
بعد از تو، بعد رفتن تو، گرچه نابجاست
باور نمیكنیم دوام قبیله را
تا انتهای جاده نماندی كه بسپری
فردا به دست دوست، زمام قبیله را
زخمیم، خنجر یمنی را بیاورید
زنجیرهای سینهزنی را بیاورید
ای خفته در نگاه تو صد كشور آینه
شد مدتی نگاه نكردی در آینه
رفتی و روزگار سیه شد بر آینه
رفتی و كرد خاك جهان بر سر آینه
رفتی و شد ز شعلهبرانگیزی جنون
در خشكسال چشم تو خاكستر آینه
چون رنگ تا پریدی از این خاكخورده باغ
خون میخورد به حسرت بال و پر آینه
دردا فتاده كار دل ما به دست چرخ
یعنی كه دادهاند به آهنگر آینه
در سنگخیز حادثه تنها نشاندیاش
ای سرنوشت رحم نكردی بر آینه
امشب در آستان ندامت عجیب نیست
ای مرگ اگر ز شرم بمیری هر آینه
ای سنگدل دگر به دلم نیشتر مزن
بسیار زخمها زدهای، بیشتر مزن
محمدكاظم كاظمی