عباس احمدی متولد 1357 از شاعران نسل سوم انقلاب است. نسلی که میتواند دو نسل تجربة پر فراز و نشیب شاعری را پلههای صعود خود کند، نسلی که از لحاظ تجربه و آزمون و خطا دو قدم از نسل آغازین جلو تر است. تاکید میکنم ایشان از شاعران انقلاب است، یعنی دغدغههای آیینی- انقلابی در شعرهایش موج میزند.
احمدی متولد تهران است، او نیز چون بیشتر شاعران زمانة خودش در تقابل میان شهر و روستا طرف روستا را میگیرد، اما این بار به عنوان یک شهری. زندگی شهری برای او آشنایی با زشتیهای شهر را سوغات آورده. معروف ترین و شاید بهترین شعر او "جملههای معترضه" _که نام کتاب پیش روی من نیز هست_ در یک فضای شهری سروده شده، شهری ظاهرا مدرن و پیش رفته، شهری که برج و کافه و و دود و بیمارستان و غرب زدگی دارد.
خواب دیدی شبی که جلادان، فرش دارالخلافه ات کردند
گردنت را زدند با ساطور، به شهیدان اضافهات کردند
میخروشیدی اینکه میبینید، شیمیائی است، مومیائی نیست
نه ابوالهولها نفهمیدند، متهم به خرافه ات کردند
چارده سال میشود، یانه، چارده قرن سخت میگذرد
بی قراری مکن خبر دارم، سرفهها هم کلافه ات کردند
زخمها، ماسکهای اکسیژن، چه میآید به صورتت، مومن
تو بدانی اگر که تاولها چقدر خوش قیافه ات کردند
شهرها برج مست میسازند، برجها بت پرست میسازند
شرق ما حیف غرب وحشی شد، محو در دود کافه ات کردند
فکر بال تو را نمیکردند، روح ترخیص میشد از بدنت
وتو بالای تخت میدیدی، کفنت را ملافه ات کردند
جا ندارند در هبوط خزه،سروها- جملههای معترضه-
زود رفتی به حاشیه ای متن، زود حرف اضافه ات کردند
شهری ترین بیت غزل، بیت پنجم است. به نظر من این بیت خلاصة صریح ابیات و شعرهای دیگر احمدی درمواجهه با مفهوم شهر (و در عصر ما شهر مدرن) است .
ترکیب وصفی "برج مست" _که میتواند تصویر گرِ برجی که افراد مست را در خود دارد باشد _ در میانة "شهرها برج مست میسازند"، حمله ای است به زندگی مدرن مخصوصا از نوع مرفهانه اش، هرچند که شاید از نظر اکثر مردم زندگی مرفه لزوما همراه با بی قیدی نباشد اما شاعر در این قسمت از مصرع اعتقاد دارد ثروت و رفاه زیاد نسبت مشخصی با فساد و خدا گریزی دارد و نیم مصرع بعدی ِ "برجها بت پرست میسازند" در ادامة همین مفهوم است. شبیه به همین ترکیب "برج مست" نام شعر دیگری ست از او : "کوچههای بی وضو" که این غزل انگار شرح بیت بالاست و تماما به جنگ با "شهر" مخصوصا شهر خود شاعر که تهران است رفته است:
خواب مرگ دیده اند، چشمهای نیمه باز
کوچههای بی وضو، خانههای بی نماز
شهر، شهر ِ نا نجیب، شهر، شهر ِ بی مرام
شهرِ ناز ِ خار و خس، شهر ِ دفن ِ سرو ناز
نقش آسمان عسس، معنی زمین قفس
عشق شکلی ازهوس، با کنایه و مجاز
عشق و عاشقی حرام، خون عاشقان حلال
صحبت از سپیده جرم، جار ِ اسم شب، مجاز
بر زبان نرفته جز مویههای زیر لب
بیتهای در خفا، شعرهای بی جواز
شعرها کپک زده، شاعران فلک زده
زخمها شتک زده، زیر سایة کزاز
داغ مزد درد دل، دفن عشق دم به دم
تازیانه مو به مو، درد سیر تا پیاز
دارد این زمان ولی دل سر سحر شدن
بغضها سر ِ شکست، رشتهها سر ِ دراز
شهر من بتی بزرگ، غرق سایه و عفن
بشکنش خدای من ! شهر دیگری بساز
آخر سر هم دوباره رسیدیم به بت بزرگ، همان بت بزرگ که در غزل "جملههای معترضه" خودش برجهای بت پرست ساز میساخت !
(خارج از گود و داخل پرانتز میگویم: این غزل اشتراک وزنی و در بعضی ابیات شباهت فرمی بسیاری با یکی از غزلهای معروف قیصر امین پور در "آیینههای ناگهان" دارد. مقایسه کنید مثلا بیت ششم را با این بیت قیصر :
آسمان ِ بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر )
بیت اول واقعا حسن مطلعی گیراست که خواننده را پایبند خواندن غزل میکند. به جز ظرافت ترکیبهای نوی مصرع دوم مجموعة تصاویر بیت یک فضاسازی ِ بسیار زیبا و هدف دار برای تداعی یک معنی ِ خاص به وجود آورده. ایماژهای "خواب"، "چشم ِ نیمه باز"، "بی نمازی و بی وضویی" انگار متحدا تصویریست از خواب ماندن گروهی بی نماز در هنگام اذان صبح.
اگر بخواهیم نقادانه به غزل نگاه کنیم باید بگوییم بیت آغاز با همه زیبایی وحسن مطلعیش کمی از لحاظ روایی ایراد دارد. چشمهای نیمه باز خواب مرگ دیده اند، خب؟! که چی؟ ادامه اش کجاست؟ انگار این سخن نا تمام رها شده.
ساختمان بیتهای توصیفی ِ میانة غزل در بعضی جاها میلنگد، مثلا بیت هفتم که به جز نیم مصرع اولش بقیة ساختمان روی هواست. دو بیت آخر اما دوباره شاعر از خواب وزن پی پرد و به خودش نگاهی میندازد و بیت هشتم با تکیه بر نظام متناسب مراعات النظیرها به غزل طراوت میبخشد (و به صورت خواب وزن زدة شعر، آب میپاشد) تا مخاطب آمادة خواندن بیت آخر و حرف اصلی شاعر بشود.
برگردیم به همان بیت خودمان :
شهرها برج مست میسازند، برجها بت پرست میسازند
شرق ما حیف، غرب وحشی شد، محو در دود کافه ات کردند
شاعر در نیمة اول مصرع دوم از حملة وحشیانة غرب زدگی به فرهنگ شرقی سخن میگوید، این "غرب وحشی" همان "فرنگ"ی ست که صائب و بیدل از آن اکراه داشتند و این "شرق" به تاراج رفته همان شهریست که زمانی ممدوح شعر و شرع و حکمت بود و حالا در منجلاب شبه مدرن و در توهم مدرن شدن غرق شده است. کافة آخر مصرع نماد پوستة درون تهی ِ شهر مدرن و محل بروز نفسانیات روشنفکر مآبانة قشری ست که در سر سودای زندگی مدرن غربی را دارند.
غزل موفق دیگر احمدی که در حال و هوای شهر سروده شده غزل "خیابان" است :
نشستیم روی مزار خیابان
نشسته ست بر ما غبار خیابان
نشستیم و میشد کنار خیابان
پر از دختران کنار خیابان
کسی کوچه را آب و جارو نکرده ست
کسی نیست در انتظار خیابان
شکمهای راضی، خطوط موازی
همین است دار و ندار خیابان
کلاغان صاحبقران و سواره
ندارند کاری به کار خیابان
گروهی به فکر فروش تراکم
گروهی پی احتکار خیابان
خیابان به پایان رسیده ست و چیزی
نمانده ست تا انفجار ِ خیابان
نه رسم سپیدی، نه اسم شهیدی
دوباره خیابان، دوباره خیابان
این غزل یکی از بهترین غزلهای مجموعه و از نظر بنده حتی یکی از بهترین غزلهایی ست که در فضای شهری سروده شده. حسن مطلع غزل به خوبی اشاره دارد به تاثیر متقابل شهروند امروز و شهر امروز بر یکدگر در فرسودگی. انگار دارد میگوید شهر ِ امروز و شهروند امروز هر دو مثل همند، هر دو تقدیری سیاه دارند و هر دو به یک اندازه نسبت به هم مقصرند.
به نظر من بیت دوم یک روایت شاعرانه از یک معضل اجتماعی ست. بر عکس روایتهای جامعه شناسانه و اخلاق گرایانه در شعر بعضیها که مثلا میخواهند شعر اجتماعی بگویند و تنها چیزی که در شعرشان باقی نمیماند خود "شعر" است. اینجا چشمان شاعر بدون هیچ قضاوت ناشاعرانه و بدون هیچ لحن معلمانه و ناصحانه ای فقط آن چیزی را که دیده است روایت کرده است.
قافیة بیت سوم کاملا غافلگیر کننده و شاعرانه ست. شاید منظور شاعر این است که انقدر غربت بر این وضعیت غلبه دارد که کسی نمیتواند درکش کند، انقدر وضعیت است بد است که کسی قدرت انتزاع "بدی" را ندارد. گرد این غربت روی تمام غزل پاشیده شده و بیت آخر نیز مقطع این غربت نمیشود بلکه نمایانگر تداوم وحشتناک آن است.
روایت غربت خیابانی و اعتراض به ماهیت مدرن آن فقط در غزلهای عابدی نیست، رد پای این نگاه را میتوانیم شعرهای سپیدش (که عموما متاثر از فرم "مولا ویلا نداشت" قزوه است) هم پیدا کنیم، برای مثال در انتهای شعر ِ "عشیرة عطش" میگوید :
مولا !
در عصر ِ پست ِ پسامدرن
نیزهها از ما عوارض میگیرند
اما هنوز
تمام آزاد راهها به تو ختم میشوند
(که البته اشارة شعر را فقط تهرانیها متوجه میشوند که از بزرگراه امام علی خبر دارند !)
یا در انتهای شعر "از رنجی که نمیبریم" میگوید :
سربی سرد که در ریههایم آرام میگیرد
همه سهم من این است از میدان شهدا
و خسته ام
از رنجی که نمیبریم
پس از تو
جالب است که هر دوی این اشارات ِ شهری در انتهای شعر او آمده اند. انگار شعر دارد میگوید: شاعرِ شهری هرچقدر هم شاعر باشد و شاعری کند آخر سر حوالتش با حوالت شهرگره خورده است.
همراه با این غربت درون شهری شاعر غیرت بیرون شهری ای نیز دارد که هنگامی به اوج خود میرسد و شعله ور میشود که شاعر از بیرون و با نگاه مقایسه کننده به شهرش نگاه کند. مانند غزل "اشتعال" :
گرمای سوسنگرد اگر بالای چل بود
آب و هوای شهر تهران معتدل بود
خورشید هم همدرد با بیکاری او
در آسمان بیغبار کوچه وِل بود
چیزی که دنبالش نبوده سهمش از نفت
ارزانی کمپانی توتال و شل بود
همسنگر خوبش که روزی جفت او بود
در پشت میز اکنون ضمیر منفصل بود
میخواست تا درخواستی... رویش نمیشد
میخواست حرفی، نامهای... اما دو دل بود
ـ حاجی مرا یادت میآید؟ کربلای...
همرزم از پیشینهاش گویی خجل بود
حاجی، نه! دکتر روی برگرداند و حل شد
در قهوهاش که مثل بهمنشیر گل بود
آیینهدار زخمهای نسل او شد
اشکی که کنج چشمهایش مشتعل بود
سیم بسیجی وصل بود اما ندانست
حاجی خودش شخصاً به بالا متصل بود
این غزل هم چون بیشتر غزلهای دیگر احمدی روایی و شروعش با یک مطلع قوی است (یک حُسن ِ مطلع). از بیت سوم به بعد روایت یک روایت کهنه و مکرر است و آدم را یاد بعضی فیلمهای قدیمی حاتمیکیا و دیگر کارگردانان موفق دورة پس از جنگ (و البته اخیرا کارهای دهنمکی که خلاصة مشوش کارهای قدیمیهاست) میاندازد. بلاشک این حرفها زمانی باید گفته میشد، اما فکر میکنم الآن برای تکرار آنها کمی دیر شده است.
بر عکس این غزل که با نفی شهر شروع میشود و به مظلومیت روستا میرود، غزل "تخته قاپوی درد" است که از مظلومیت روستا شروع میشود و در آخر به نفی و تمسخر شهر میپردازد، من اینجا فقط ابیات آخرش را نقل میکنم :
معبودتان پای تخت است، دوری ز تهران چه سخت است
ما هم ز مرکز به دوریم، این از عدالت به دور است
مانند ما اسب دارد، مردی که مرکز نشین نیست
روزی میآید... خودش هم در انتظار ظهور است
و این مصرع اول ِ بیت آخر چقدر مرا یاد شاهکار ِ"با آفتاب صمیمی" سرودة مرحوم سلمان هراتی میاندازد :
و او به جای همة ما از سرما میلرزد
او با ما از سرما میلرزد
او بیشتر پیاده راه میرود
اتومبیل ندارد
کفشهایش را خودش پینه میزند
او ساده زندگی میکند
***
یکی از وجوه شاعری عباس احمدی شعر طنز و نقیضه سرایی ست. او در چندین دوره از برگزیدگان جشنوارههای طنز کشور بوده. نگاه اعتراض آمیز او به شهر در شعرهای طنزش نیز رسوخ کرده که از آن جمله نقیضه بر شعر معروف حافظ (خوشا شیراز و وضع بی مثالش / خداوندا نگهدار از بلایش) و زبان ِ شعری ِِباباطاهر، در مورد شهر تهران است :
خوشا تهران و وضع بی مثالش
خداوندا نگهدار از زباله ش !
در ابیات این شعر نیز مانند بیت نخست غزل "اشتعال"، تهران به طور یک دست شهر ِ انسانهای مرفه و بی خیال است :
خوشا آنان که تهران شهرشان بی
هر آن کو بچه تهران، خوش به حالش
به تهران آی اما هیچ آدرس
مپرس از مردمان خوش خیالش
به نظر نگارنده این گونه مطلق نگری کمی بی انصافی و از اشکالات اصلی شاعر در مواجهه با شهر است، البته این نگاه صرفا در اشعار ایشان نیست ؛ در نگاه بیشتر مردم، تهران یعنی مناطق شمال تهران، در این تصور حاکم،گویی تهران صرفا شمیرانات است و هرگز شوش و افسریه و پاچنار ندارد. اشکال دیگر این است که درست است که ایشان بدیها، سیاهیها و مشکلات تهران، تهرانی و زندگی شهری را دیده اند؛ اما فقط بدیها، سیاهیها و مشکلات را دیده اند، که این نوع نگاه کردن خود یک بدی و سیاهی و اشکال است. در همین تهران شلوغ و پر سر و صدا و آسمان-دودی، زیباییها و شگفت انگیزیهای بسیاری وجود دارد که اگر از چشم بسیاری پنهان بماند بعید است از نگاه یک شاعر پنهان بماند. به عقیدة من عباس احمدی یک شاعر است و این زیباییها از چشم او هم پنهان نمانده، اما چرا بیان نشده؟ آیا دلیل این مشکل پیروی بی چون و چرا از غلبة یک تفکر و سنت شعری نیست؟ در عصر ما غلبة نگاه با ستایشگران روستاست اما این غلبه باید آنقدر غالب باشد و شاعر ما باید اینقدر تاثیر پذیر باشد که اصلا نتواند زیباییهای شهر را ببیند و شعرهای شهریش رنگین کمان ِ سیاه نمایی و یاس باشد؟ آیا دود این سیاه نمایی، شبیه ِ مشکلات دیگر شهر، آخر به چشم مردم و خود شاعر نمیرود و کار را بدتر نمیکند؟
در مجموع "جملههای معترضه"ی عباس احمدی در تقابل ِروستا و شهر سعی کرده، واقع بین باشد و بر خلاف بسیاری تنها از جای خود و مقام خود سخن گفته و به همین سبب نیز سخنش صادقانه است و از تزویر و ریای جشنواره پسند _و همچنین دختر مدرسهای پسند_ خالی. امیدوارم شاعر ِ این مجموعه در مجموعههای بعدی که ان شاالله در راه هستند رسالت ِ شاعری خود را با بیشتر دیدن ِ زیباییها و امیدها به پایان برساند و برای مردم سرزمینش مهربان ، سودمند و بی نقص باشد.
منابع اصلی ِ مقاله :
جملههای معترضه / عباس احمدی / نشر تکا
کلیات صائب تبریزی / به اهتمام بیژن ترقی / کتاب فروشی خیام
بیدل به انتخاب بیدل / با مقدمه و تصحیح شریف حسین قاسمی و علی رضا قزوه / سوره مهر
کوه را با صدای من بگذار! / سید محمد عباسیه کهن / سوره مهر
تنفس صبح / قیصر امین پور / سروش
آیینههای ناگهان / قیصر امین پور / نشر افق
مجموعه کامل شعرهای سلمان هراتی / سلمان هراتی / انجمن شاعران ایران
مقالة تقابل شهر و روستا از دیروز تا امروز / دکتر محمد رضا ترکی / وبلاگ فصل فاصله :
http://mr-torki.blogfa.com/post-381.aspx
[لازم به ذکر است به جز یک مورد (شعر ِ قیصر) از آوردن نمونهها و مثالهایی که دکتر ترکی درمقالة خود به آنها اشاره کرده اند پرهیز شده. در مبادی ِ بحث تقابل شهر و روستا برای دیدن نمونههای کامل، خوانندگان را به خواندن آن مقالة محترم دعوت میکنم ]
حسن صنوبری