مرحوم محسن پزشکیان (1326 ـ 1358) مردمشناس، هنرمند، مبارز و زندانی سیاسی در سالهای پیش از انقلاب اسلامی و از شاعران ارزشمند ادبیات انقلاب اسلامی است که تاکنون جز به ندرت و پراکنده، نامی از او به میان نیامده و آثار او به رغمِ پختگی و زیباییهای فنی و مضمونی، متأسفانه در سی و چند سال اخیر شناسانده نشده است.
از مرحوم پزشکیان، شش دفتر شعرِ چاپ نشده در حجم نزدیک به 400 صفحه بر جای مانده است. این سرودهها در قالبهای کهن، نو و سپید هستند. بخشی از اشعار ایشان نیز به لهجه محلی مردم کازرون (زادگاه شاعر) سروده شده است.
کارنامه شاعری پزشکیان، یک دهه پُرتلاطم از سال 1348 تا 1358 را در بر میگیرد. مجموعهای از تغزلهای لطیف و اشعاری با محتوای سیاسی و اجتماعی، صبغه اصلی سرودههای این شاعر جنوبی را شکل میدهد. رفتهرفته با نزدیک شدن به پیروزی انقلاب اسلامی، پرداختن به مفاهیم اسلامی در شعر او اوج میگیرد، به گونهای که در سالهای 1357 و 1358 با توجه به ضرورتها و شرایط اجتماعی بیشتر به سرودن تصانیف و اشعار انقلابی میپردازد.
زندگانی کوتاه و پُربار این شاعر متعهد در سال 1358 هنگامی که بههمراه جمعی از فرهنگیان و مردم زادگاهش به دیدار رهبر فقید انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی (رحمتاللهعلیه)، میرفت، براثرِ سانحه رانندگی در جاده قم به پایان رسید.
اشعار بر جای مانده از مرحوم پزشکیان به خوبی جایگاه او را به عنوانِ شاعری جدی، توانا و دارای حساسیتهای انقلابی تثبیت میکند. شعر پزشکیان بسیار گیرا، پخته و پیشگامتر از شعر بسیاری از شاعران دیگر ارزیابی میشود. تسلط پزشکیان بر زبان و ادبیات فارسی، به واسطه تحصیل وی در این رشته کاملا آشکار و تواناییهای او در سرودن قالبهای کهن از جمله غزل، قصیده و رباعی در کنار قالبهای نو کاملا بارز است.
تاکنون بخشی از تحقیقات و اشعار ایشان به همت خانواده و دوستانش به چاپ رسیده است:
قصههای مردم کازرون (مشتمل بر ۵۳ قصه محلی مردم ممسنی و کمارج)؛ با گردآوری محسن پزشکیان و به اهتمام عبدالنبی سلامی؛ ناشر: کازرونیه، اردیبهشت، 1384
سنتهای کازرون؛ به قلم محسن پزشکیان و بهکوشش سیده فرزانه پناهی؛ ناشر: مرکز نشر زرینه، خرداد 1392
شش دفتر (مجموعه اشعار محسن پزشکیان، ۱۳۲۶-۱۳۵۸)، به کوشش عمادالدین شیخالحکمایی و علی میرافضلی؛ ناشر: فرهنگستان زبان و ادب فارسی/ انتشارات کازرونیه، ۱۳۹۰
انتشار مجموعه اشعار مرحوم محسن پزشکیان به کوشش گروه ادبیات انقلاب اسلامی در فرهنگستان زبان و ادب فارسی، یکی از نمونههای قابلِ تأمل شعر پیشگام ادبیات انقلاب اسلامی را فراروی دوستداران شعر قرار میدهد.
امید است، انتشار شش دفتر محسن پزشکیان، غبار غربت از چهره دیوان او بزداید و اسباب توجه منتقدان و سخنشناسان به این مجموعه نفیس را فراهم آورد.
نمونههایی از اشعارپزشكيان :
در روزهای خلوت دلگیر برفی
نام مرا
بر شیشه سرد زمستان
با آههه
بنویس!
تاب نسیم و رقص ناب نسترن، من
عطرتر باران و آواز چمن، من
رفت آن شبان همخانه هیهات بودن
اشراق صبحْآغاز و نور شبشکن، من
دیری چو مرغ کورِ شب بودم دریغا
گفتی که مُهر مرگ دارم بر دهن، من
گردیدهام، گردیدهام، بسیار بسیار
بر آتش حسرت، چو مرغ بابزن، من
در من کسی میکند گور خود به ناخن
وینم عجب هم مُرده من، هم گورکن من
گندیدن است آری سزای ماندگاری
کی دادهام بر ماندن مرداب، تن، من
من ماهی آبِ توام ای عشق، دریاب
تا وارَهم زین رنج مرداب عَفَن، من
رودم، بلندای سرودم، گرم و نارام
پیچنده در غوغای سودای «شدن» من
تا بولهبوارم نگندد تن به خواری
بوجهل خود را کشتهام در خویشتن، من
گمگشته در ظلمات خود بودم زمانی
در وحشتستان درون، فریادزن من
از سر مپرس، از پا مگو، نشناسم اینک
پا را ز سر، در شادی خود یافتن من
مهتاب شب، شبخوانی مرغان شنیدی؟
شور تمام عاشقانم در سخن، من
تا صبح رحمان سر زد از آفاق جانم
صد کهکشان خورشید، گرمِ تافتن، من
وینک سرآغاز گُلم، خون بهارم
سرسبز من، پیروز من، گلگونکفن من
تاب نسیم و رقص ناب نسترن، من
عطرتر باران و آواز چمن، من
خدعه میبارد از این ابر که بارانش نیست
بوی خون میوزد، این عطر بهارانش نیست
قفل بر حنجره شهر تو گویی زدهاند
که دگر ولوله نعره مردانش نیست
دردمندان جهان در پی درمان رفتند
درد ما چیست که امید به درمانش نیست؟
واژگونی سزد آن کاخ که از بیخ بنا
خشتی از راستی اندر همه ارکانش نیست
به عیان پنجه به خون کرده فرو این جلاد
شرمی از رنگ و ریاکاری پنهانش نیست
روی این دیو پریچهر مبین کز همه ننگ
لکهای نیست که بر گوشه دامانش نیست
به قصاص همه گلها که برآشفت به باغ
دست هر شاخه دراز است و گریبانش نیست
ایبسا جان دلاور که به خون غلتیدهست
خون اینان تو مپندار که تاوانش نیست
باش تا شهر مصیبتزده بیدار شود
که دمی بیشتر این شعبده مهمانش نیست
آنکه را خانه و شهر و در و کو زندان است
بیم بیمونسی گوشه زندانش نیست
گر بگیرند و ببندند و به دار آویزند
نقش اندوه به چشمان پریشانش نیست
تشویش
چه غمناک و سردَرگریبان و خستهست!
چه سرخ است چشمانش
-از گریه گویی-
نسیمی که از مرز آگاهی خاک
میآید امشب
خدا را کدامین پرنده
بر اندیشه باد پَرپَر زد امشب
و بر غنچه سُربی سُرخفام گلوله غزل خوانْد
که اینسان دلم شور دیوانگی دارد امشب؟
تصویر
پا تا به سرش جامه فولاد
با آینه استاده برابر
از هیبت تصویر
شمشیر بر آیینه کشیدهست
بگذار بجنگد
بگذار که با خویشتن خویش بجنگد
آنگاه که آیینه فروریخت
بیگانهتر از او
در خاک کسی نیست
تنهاتر از او در همه افلاک کسی نیست
درخت و باغ و بهارم! چه بر تبار تو رفت؟
به باد وحشت توفنده برگ و بار تو رفت
تو ذات جنگلی اما بلند و بالنده
دوباره، چندی اگر رونق دیار تو رفت
ز خون سرخ شقایق ـ شهید دشت ـ ببین
سموم ظلم سیاهی که بر بهار تو رفت
بسا نثار تو خونهای بیدریغ شدهست
نمیشود به دریغایی از کنار تو رفت
تو را سلامت و مردان مرد بیتسلیم
اگر به خندق تزویر تکسوار تو رفت
اجابـت همه استغـاثههای سیـاه!
بیا که عمر اسیران در انتظار تو رفت
به کار توست همه دست و دیده و دل و جان
مباد آنکه بگویم ز دست، کار تو رفت
مراست ظلمت اگر، پیرهن ببخشای نور
نمیشود به سیاهی در استتار تو رفت
تنهایم و در جهان کس انبازم نیست
صد شعله به دل دارم و آوازم نیست
ای بال بلند، زین سکون شِکوه مکن
با شبْپرگان رغبت پروازم نیست
مناظره خزه و جگن
دل گیردم از ماندن، شوق سفری دارد
دُزدانه پی رفتن، پایی و پری دارد
آن را که سکون مرگ است چون آب نمیماند
از ماندن و گندیدن،گر خود خبری دارد
ای پای توام رفتار، ای بال توام پرواز
دریابم اگر لطفت با ما نظری دارد
جانمایه سپر کردند مردان خدا، چون گل
کز برگ تن خونین، بر سر سپری دارد
باکت نه اگر چون تاک، از درد به خود پیچی
کین شاخ خَم اندر خَم، شیرین ثمری دارد
آن کاخ ستم خوش سوخت در آتش خشم خلق
آن سوز نهان، باری، اینسان شرری دارد
بر معبر طوفانها، رشک آیدم از لاله
کو خنده به لب، اما خونینجگری دارد
دیشب خزه جوبار، با طعنه جگن را گفت
کای سربههوا! هستی زیر و زبری دارد
افراشتهای قامت در باد و نمیبینی
پای ستم و دست تاراجگری دارد
زیباست به رعنایی سربَرزدنت از آب
تا خلق بگویندت بالندهسری دارد
اما نه ز روی رشک، من گویمت این معنی
بینامونشان مُردن، لطف دگری دارد
خندید جگن کای خام! اینم نه عجب از تو
این منطق ویران، هر بیپاوسری دارد
آرامش عمق آب، یکسر به تو ارزانی
ما سرکش و آزادیم، ور شور و شری دارد
بنگر همه تن شمشیر در پیکر بادم من
کاینسان ز چه از بیداد بر ما گذری دارد
گاهش بدرم سینه، گاهش بخراشم تن
ور بشکندم قامت، بر خود ضرری دارد
کز ریشه من، فردا، صد شاخ دگر روید
وآن یاوه ز هر سویی، جان در خطری دارد
گفتند بس این تمثیل، تازهست هنوز اما
هر تیره شب مُظلم، خونینْسحری دارد
گفتی که چو نِی پوکی، تلخ آمدت این، لیکن
نِی با همه بیمغزی، گاهی شکری دارد
شعری از مرحوم پزشکیان با لهجه کازرونی خطاب به عکس شاه که در کلاس نصب شده بود
دِ بَسَن اُی عامو وَردار بُرو اَروا مُردَت
اَرزونیت باشه هَمَش رُفته و خورده و بُردَت
موشو سَر سُمباقِ نَحسِت بِبَره عَسکِ دیوار
ایزو سِیلُم نکُ وُ چیش قَلاغ دَروُردَت
خلقِ ایرون دُز ُ راهزن شده یار سفرت
حیف راه بیم و درازَن وُ اینا سربُردَت
روز روشن می بَرَن دارُ ندارِت پیشِ روت
خَر تو خور تو درزو دوز و جمله و خُردَت
بشری؟ سنگی؟ چِنی ؟ مِی نَم بینی شُو روز؟
می زَنَن شلاق بیداد ا زنده وُ مُردت
انگا عُمرِش رَسیده کرده آخر که ایزو
می کنه همسون خاک آفت ظلمش کردت
پُش حواست خو کو مَحضیک تا بِپِلکی مِیلن
هر چی گالت بیگیره بار ستم رو گُردت
-----------------------------
1. بسن: بس است
2 . اروا مردت: تو را به ارواح مرده ات قسم
3 . موشو: مرده شور (موشوت ببره: مرده شورت را ببرند)
4 . سرسمباق: ترکیب بد، چهرة زشت
5 . عسک: عکس
6 . نک: نکن
7 . چیش: چشم
8. قلاغ دروردت: کلاغ آن را بیرون آورده است (وصف چشمی که از حدقه برآمده باشد؛ قلاغ: کلاغ)
9 . دز: دزد
درزودوز: همهچیز (درز: ناز و نعمت دنیا و لذت آن)
10 . چني: چگونهاي
11. همسون: همسان، یکسان
12 . پش: پاشو
13 . خو: كه
14 . محضیک: برای اینکه (محض: برای)
15 . بپلکی: تکان بخوری (پلکیدن «از پلك زدن»: تکان خوردن بدن)
16 . میلن: می گذارند (از هلیدن)
17 . گالت: خورجینت (گاله: جوال)
18 . گردت: شانه ات، دوشت (گرده: شانه)
دیگر مطالب پرونده:
مقدمۀ پروندهای برای مرحوم محسن پزشکیان
مروري اجمالي بر زندگي کوتاه محسن پزشکيان
یادداشت شفاهی یوسفعلی میرشکاک دربارۀ مرحوم محسن پزشکیان
ميزگرد نقد و بررسي مجموعه شعر شش دفتر محسن پزشکيان در شهر كتاب
گفتوگو با مليحه کشاورز همسر محسن پزشکيان
یادداشت علی داودی به ياد شاعري که در جاده از ياد رفت
خاطرۀ محمدعلی اینانلو از محسن پزشکیان
گفتگو با مصطفي رحماندوست از دوستان و همكلاسيهاي محسن پزشكيان
انتشار طرحهایی از محسن پزشکیان برای اولینبار
قلممويهاي از محمد تمدن در سوگ محسن پزشکيان
خاطرهخوانی فرامرز طالبی از روزهای صحنه و نمایش محسن پزشکیان
غزلی از مرحوم نصرالله مردانی، تقدیم به مرحوم محسن پزشکیان
محسن پزشکيان به روايت دوست و همکلاسياش محمدعلی شاکری یکتا
یادداشت شفاهی دکتر محمدرضا ترکی دربارۀ محسن پزشکیان
مقدمۀ سیدعلی میرافضلی بر کتاب «شش دفتر»
مقدمۀ عمادالدین شیخالحکمایی بر کتاب «شش دفتر»
شعری از محدعلی شاکری یکتا، به یاد محسن پزشکیان و نازنینش
اهدای جایزه «صبح بنارس» به همسر مرحوم پزشکیان