موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
شهید مطهری: احتیاج زیادى به تعریف ندارد!

«جمهوریت» و «اسلامیت» در جمهوری اسلامی

24 تیر 1392 10:23 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.75 با 4 رای
«جمهوریت» و «اسلامیت» در جمهوری اسلامی

* متن زیر خلاصه ای از دو مصاحبه تلویزیونی با استاد شهید مطهری است که در فروردین 1358 در آستانه رفراندوم جمهورى اسلامى انجام شده است. در این مصاحبه استاد شهید به تشریح معنای واژه «جمهوری اسلامی» و تبیین مفهوم آن و بیان تفاوت جمهوریت در اسلام با دموکراسی غربی می پردازد. استاد مطهری در این مصاحبه نسبت میان «جمهوریت» و «اسلامیت» در نظام جمهوری اسلامی و دلایل سازگاری این دو مفهوم با یکدیگر را بیان می کند.



سؤال: آقاى مطهرى! این روزها با نزدیک شدن زمان برگزارى رفراندوم، مسائل عقیدتى و ایدئولوژیک بسیارى بخصوص در میان روشنفکرها مطرح شده. مناسب دیدیم از شما دعوت کنیم تشریف بیاورید اینجا و پاره‏اى از این سؤالها را با شما در میان بگذاریم. به عنوان اولین سؤال، من مفهوم «جمهورى اسلامى» را مطرح مى‏کنم که به زعم بسیارى مفهومى است گنگ و مبهم. مى‏خواستم بپرسم شما چه تعریفى از «جمهورى اسلامى» ارائه مى‏دهید؟

استاد: احتیاج زیادى به تعریف ندارد. «جمهورى اسلامى» از دو کلمه مرکب شده:

کلمه «جمهورى» و کلمه «اسلامى». کلمه جمهورى شکل حکومت پیشنهاد شده را مشخص مى‏کند. مى‏دانیم که حکومتهاى دنیا، چه در گذشته و چه در حاضر، شکلهاى مختلفى داشته‏اند از قبیل حکومت فردى موروثى که نامش سلطنت و پادشاهى است؛ حکومت متخصصان، حکیمان، فیلسوفان، خبرگان، که در قدیم اریستوکراسى مى‏نامیدند؛ حکومت متنفذان، سرمایه‏داران، مالیات دهندگان. یکى از آنها هم حکومت عامه مردم است، یعنى حکومتى که حق انتخاب حاکم با همه مردم است قطع نظر از این که مرد هستند یا زن، سفید هستند یا سیاه و داراى هر فکر و هر عقیده‏اى هستند، فقط شرط بلوغ سنى و رشد عقلى در آن معتبر است و نه چیز دیگر، و بعلاوه این حکومت حکومت موقت است یعنى هر چند سال یک بار باید تجدید شود یعنى مردم حق تجدید نظر دارند که بخواهند آن حاکم را براى بار دوم و احیانا براى بار سوم یا چهارم (اگر قانون اساسى شان اجازه بدهد) انتخاب کنند یا شخص دیگرى را که از او بهتر مى‏دانند.

و اما کلمه «اسلامى» محتواى این حکومت را بیان مى‏کند، یعنى پیشنهاد مى‏شود که این حکومت با اصول و مقررات اسلامى اداره شود و در مدار اصول اسلامى حرکت کند، چون مى‏دانیم که اسلام به عنوان یک دین در عین حال یک مکتب و ایدئولوژى است و طرحى است براى همه شئون زندگى بشر.

بنابراین «جمهورى اسلامى» یعنى حکومتى که شکل آن انتخاب حاکم است از طرف عامه مردم براى مدت موقت و نه شکل موروثى، و محتواى آن اسلامى است یعنى بر اساس معیارها و موازین اسلامى است.

سؤال: شما در توضیحتان اشاره کردید که حکومت جمهورى به معنى اقامه حاکمیت همه مردم است. به نظر مى‏رسد که این حق حاکمیت ملى که حتى در انقلاب مشروطیت هم آن را تأکید کردیم و تثبیت شد و این نکته که قواى سه گانه ناشى و منبعث از ملت است، «جمهورى اسلامى» با طرح مفاهیمى مثل ولایت فقیه و بعلاوه با بیان این مسئله که متکى به یک سلسله قواعد و ضوابط از پیش ساخته است و در عین حال با تکیه بر این نکته که حکومت طبقه روحانى است این توهم را پیش مى‏آورد که مفهوم «جمهورى اسلامى» با مفهوم «جمهورى» به معناى عامش در تعارض باشد. فکر مى‏کنید این تعارض به نحوى حل شدنى است؟

استاد: به هیچ وجه تعارضى نیست. مسئله «جمهورى» مربوط به شکل حکومت است که البته مستلزم نوعى دموکراسى است یعنى مردم حق حاکمیت دارند. حق حاکمیت به معنى این است که مردم حق دارند که سرنوشت خودشان را خودشان در دست بگیرند و این ملازم با این نیست که مردم خودشان را از گرایش به یک مکتب و ایدئولوژى و از التزام و تعهد به یک مکتب معاف بشمارند. من از این سؤال تعجب مى‏کنم. آیا معنى دموکراسى این است که هر فردى براى خودش مکتبى داشته باشد؟

و یا این که هیچ فردى هیچ مکتبى نداشته باشد و به هیچ مکتبى گرایش پیدا نکرده و ملتزم و متعهد نباشد و اصول هیچ مکتبى را نپذیرد؟ چنین چیزى نیست. وقتى که مى‏گوییم «اسلامى» معنایش این نیست که روحانیین را به عنوان طبقه حاکمه مى‏خواهیم بپذیریم. مثل این که در این بیان شما میان حکومت اسلامى و حکومت طبقه روحانى اشتباه شده است.

سوال: توهمى که از جمهورى اسلامى در ذهن بسیارى پیش آمده درست همین است که جمهورى اسلامى به معنى حکومت طبقه روحانى است.

استاد: اگر چنین اشتباهى هم پیش آمده باید این اشتباه رفع شود. اولا عملا در همین حکومت موقت اسلامى مى‏بینید که روحانیین به پستها و مشاغل گماشته نشدند، در صورتى که اگر هم گماشته مى‏شدند مثل سایر افراد بود و اتفاقا خود روحانیین بزرگ نه به این دلیل که اگر روحانیین پستها را اشغال کنند حکومت حکومت روحانیین مى‏شود بلکه به دلایل دیگرى که حالا نیازى به توضیح آنها نیست موافق نیستند که روحانیین پستهاى دولتى را اشغال کنند کما این که در دولت موقت اشغال نکردند و فکر مى‏کنم که در دولت بعد هم اشغال نکنند. ولى به هر حال حکومت اسلامى و جنبه اسلامى بودن حکومت به حاکمیت عملى یک طبقه ارتباط ندارد، به حاکمیت یک ایدئولوژى ارتباط دارد، ایدئولوژیى که اکثریت قاطع مردم در گذشته ابراز کرده‏اند که به این ایدئولوژى مؤمن و معتقدند و گرایش دارند و خواهان آن‏اند و مى‏خواهند در کادر آن حرکت کنند و نه یک ایدئولوژى دیگر. بنابراین، این مسئله که ما فکر کنیم همین قدر که گفته مى‏شود «جمهورى اسلامى» حق حاکمیت مردم را نقض مى‏کند به هیچ وجه درست نیست. حق حاکمیت مردم به معنى این است که‏مردم حق قانونگذارى دارند کما این که در دوره مشروطیت هم قانون اساسى بر مبناى دین اسلام بود و خود قانون اساسى و متمم قانون اساسى در کمال صراحت مى‏گوید هر قانونى که بر ضد قوانین اسلام باشد قانونیت نخواهد داشت و مجلس حق وضع چنین قانونى را ندارد، یا اصل دوم متمم قانون اساسى پنج نفر از فقهاى طراز اول را به عنوان ناظر بر این قوانین [معرفى مى‏کند] که بر خلاف اصول و ضوابط اسلامى نباشد. اینها در قانون اساسى و متمم قانون اساسى آمد؛ هیچ وقت کسانى که انقلاب مشروطیت را بپا کردند اینها را بر ضد دموکراسى و روح مشروطیت و حتى جعل قانون و تقنین ندانستند زیرا قوانین را در کادر اصول کلى اسلامى وضع مى‏کردند و عمده در مسئله دموکراسى همین است که در مرحله اجرا این مردم خودشان باید باشند که مجرى قانون باشند، حال یا مجرى قانونى که خود وضع کرده‏اند یا مجرى قانونى که فرضا به وسیله یک فیلسوف وضع شده است و این مردم مکتب آن فیلسوف را پذیرفته‏اند و یا مجرى قانونى که به وسیله وحى الهى وضع شده است.

بنابراین جمهورى اسلامى و اسلامى بودن این جمهورى به هیچ وجه بر ضد حاکمیت ملى- که به دوره مشروطیت اشاره کردید- نیست و به طور کلى با دموکراسى به هیچ وجه منافات ندارد و هیچ وقت اصول دموکراسى ایجاب نمى‏کند که هیچ مکتبى بر یک جامعه حاکم نباشد. احزاب معمولا خود را وابسته به یک ایدئولوژى معین مى‏دانند و افتخار هم مى‏کنند ولى این را هرگز بر ضد اصول دموکراسى نمى‏شمارند که اگر بناست در کشور ما دموکراسى باشد من چرا قبلا خودم را به یک مکتب متعهد و ملتزم کرده‏ام و چرا مى‏خواهم اصول آن مکتب و به تعبیر شما اصول ازپیش‏ساخته و اصولى را که قبلا به وسیله یک فیلسوف یا فیلسوفانى یا در این جمهورى اسلامى به وسیله وحى وجود داشته [در جامعه پیاده کنم و] هیچ وقت کسى این طور فکر نمى‏کند که این بر خلاف حق حاکمیت ملى است.

مسئله ولایت فقیه هم که مطرح کردید از همین قبیل است. مسئله ولایت فقیه این نیست که فقیه خودش در رأس دولت قرار مى‏گیرد، خودش مى‏خواهد عملا حکومت کند و مجرى باشد. نقش فقیه در یک کشور اسلامى که ملتزم و متعهد به اسلام است و اسلام را به عنوان یک ایدئولوژى پذیرفته است نقش یک ایدئولوگ‏ است نه نقش یک حاکم. وقتى که مردم آن ایدئولوژى را پذیرفته‏اند قهرا براى ایدئولوگ هم نقشى قائل هستند یعنى اوست که نظارت مى‏کند بر این که این ایدئولوژى درست اجرا مى‏شود یا نه، آیا این شخص که مى‏خواهد رئیس دولت بشود و به عنوان مجرى قانون در کادر اصول این ایدئولوژى حرکت کند صلاحیت چنین کارى را از نظر آن ایدئولوژى دارد یا ندارد؟ ولایت فقیه ولایت ایدئولوژیک است و اساسا خود فقیه را مردم انتخاب مى‏کنند. این خودش عین دموکراسى است.

اگر ولایت فقیه یک امر انتصابى مى‏بود، مثلا هر فقیهى به وسیله فقیه قبل از خودش به طور خاص تعیین شده بود ممکن بود بگوییم که این بر خلاف اصول دموکراسى و نظیر سلطنت موروثى است. ولى، فقیه را بر خلاف سلطان و شاه خود مردم انتخاب مى‏کنند، رهبر را خود مردم انتخاب کردند و خود مردم انتخاب مى‏کنند، مرجع را خود مردم به عنوان یک صاحب نظر در این مکتب انتخاب مى‏کنند و بنابراین، این چه منافاتى دارد با اصول دموکراسى و چه تناقضى هست میان جمهورى بودن و اسلامى بودن؟ آیا این که شکل حکومت موقت باشد و محتوا اسلامى باشد تناقض است؟ یعنى اگر شکل حکومت دائمى و موروثى بود دیگر با اسلامى بودن تناقض نداشت؟ چه رابطه‏اى میان این دو است؟

سؤال: سؤال دیگرى که مطرح مى‏شود و این روزها به شدت مطرح است این است که امام در یکى از سخنرانیهایشان فرمودند که من به جمهورى اسلامى رأى مى‏دهم نه یک کلمه بیش نه یک کلمه کم. آنجا که فرمودند «نه یک کلمه کم» به نظر مى‏رسد پسوند اسلامى‏اش مورد نظرشان بوده. شما تذکر دادید که امام بر این نکته تأکید دارند که نه تنها فرم حکومت را مشخص کنند بلکه محتواى ایدئولوژیک آن را هم کاملا تبیین و تعریف کنند. و اماآنجایى که فرمودند هیچ کلمه‏اى اضافه نشود، به نظر مى‏رسد که کلمه «دموکراتیک» مورد نظرشان بوده چرا که ما شاهد بودیم بعضى‏ها عبارت «جمهورى دموکراتیک اسلامى» را به کار مى‏بردند. به نظر مى‏رسد آنجا که امام بر عدم کلمه «دموکراتیک» تأکید مى‏کنند نظرشان به اختلافى است که بین دموکراسى غربى و آزادیهایى که در اسلام مطرح است وجود دارد.

سؤالم این است که تفاوت این دو واژه را روشن کنید.

استاد: بنده نمى‏توانم ادعا کنم که تمام نقطه نظرهاى امام را مى‏توانم در اینجا توضیح بدهم ولى بعضى از آن نقطه نظرها را که به نظر خودم مى‏رسد و نظر امام هم هست برایتان توضیح مى‏دهم. یکى این که- همین طور که خودتان توجه دارید- در مفهوم «اسلامى» و در خود اسلام آزادى فردى و حقوق فردى و دموکراسى که یک اصل اجتماعى مبتنى بر آزادى فرد و حقوق فرد است وجود دارد، به همین بیانى که عرض مى‏کنم. در اسلام آزادى فرد و حقوق فرد هست با تفاوتى که میان بینش اسلامى و بینش غربى هست- که بعدا توضیح مى‏دهیم- و قهرا در اسلام دموکراسىِ مبتنى بر آن نوع آزادى فرد و حقوق فردى هم وجود دارد. بنابراین در «جمهورى دموکراتیک اسلامى» اضافه کلمه «دموکراتیک» یک حشو زائد است. بعلاوه ممکن است در آینده وقتى که مردم در دولت جمهورى اسلامى آزادیها و دموکراسیهایى را خواهند دید و خشنود خواهند شد بعضى پیش خودشان این طور تفسیر کنند که آزادیها و دموکراسیهایى که وجود دارد نه به دلیل اسلامى بودن این جمهورى است بلکه به دلیل دموکراتیک بودن آن است یعنى این جمهورى بنیادهاى دموکراتیک دارد و بنیادهاى اسلامى، دو مبنا دارد، آنچه که به آزادى و حقوق فردى و دموکراسى مربوط است، به بنیاد دموکراتیک این جمهورى بسته است و یک سلسله مسائل دیگر مثل قواعد عبادات و معاملات به جنبه اسلامى این حکومت بسته است. ما مى‏خواهیم بگوییم این طور نیست، «چون که صد آمد نود هم پیش ماست». «جمهورى اسلامى» که گفتیم، آزادى و حقوق فرد و دموکراسى هم در بطن آن هست.

ثانیا اصلا آزادى به آن معنایى که فلسفه‏هاى اجتماعى غرب معتقدند با آزادى به آن معنا که در اسلام هست- و قهرا دموکراسى که یک مفهوم اجتماعى بر مبناى‏آزادى فرد است- تفاوتهایى دارد که ما که مى‏خواهیم کشورى و ملتى بر اساس بنیادهاى اسلامى از نو بنا کنیم و بسازیم نمى‏توانیم این ریزه کارى‏ها و ظرافت‏کارى‏ها را ندیده بگیریم. ریشه و منشأ آزادى و حقوق چیست؟ مى‏گویند انسان آزاد آفریده شده و باید آزاد باشد، انسان داراى حقوقى است و باید حقوقش محفوظ بماند، چرا؟ ریشه قضیه چیست؟ چرا در باره گوسفند یا اسب چنین حرفى گفته نمى‏شود؟ منشأ آزادى انسان چیست؟ در غرب ریشه و منشأ آزادى را- که باز آزادى منشأ دموکراسى است- تمایلات انسان مى‏دانند و اگر مى‏گویند اراده انسان، آنها فرقى میان اراده و تمایلات (میلها) قائل نیستند. از نظر آنها انسان موجودى است که به این دنیا آمده و یک سلسله میلها و خواسته‏ها دارد، دلش مى‏خواهد این جور زندگى کند، میلش این است که اینچنین باشد یا آنچنان باشد. از نظر فلسفه غرب، اصل در میلها و خواسته‏ها و اراده‏هاى انسانها آزادى است و ریشه آزادى همان میلهاست و آزادى را فقط آزادى دیگران یعنى میلهاى دیگران و برخورد با اراده دیگران محدود مى‏کند، چیز دیگر نمى‏تواند خواست و اراده و میل انسان را محدود کند.

آزادى به این معنا- که عرض کردم مبناى دموکراسى غرب قرار گرفته است- در حقیقت حیوانیتِ رهاشده است. انسان به موجب این که میل و خواست و اراده دارد باید آزاد باشد. این آزادى جز همان حیوانیتِ رهاشده چیز دیگرى نیست و حال آن که مسئله در موضوع انسان این است که انسان در عین این که انسان است حیوان است و در عین این که حیوان است انسان است. انسان یک سلسله استعدادهاى مترقى و عالى دارد که ملاک انسانیت اوست، یعنى تفکر منطقى انسان (نه هرچه که نامش تفکر است که اغلب یک سلسله تخیلات است) و تمایلات عالى انسان: تمایل به حقیقت‏جویى، تمایل به خیر اخلاقى، تمایل به جمال و زیبایى و بالخصوص جمالهاى معنوى که از مختصات انسان است، تمایل به پرستش حق.انسان به حکم آن که در سرشت خود دو قطبى آفریده شده است یعنى در ذات خود یک موجود متضاد است که به تعبیر قدما مرکب از عقل و نفس یا جان‏ «1» و تن است، نمى‏شود این دو قسمت (قسمت بالاى ساختمان وجودى انسان و قسمت سافل وجود انسان) رها باشند. رهایى هر یک تا حدى مساوى است با محدود بودن‏ دیگرى.

اگر ما تمایلات انسان را منشأ و ریشه آزادى و دموکراسى بدانیم همان چیزى به وجود مى‏آید که امروز در مهد آزادیهاى غربى در دنیا مى‏بینیم. در مهد آزادیها و دموکراسى غربى، مثلا در انگلستان، مبناى وضع قوانین در نهایت امر چیست؟

خواست اکثریت، دلیلى بالاتر از این وجود ندارد. دموکراسى غربى و حیوانیتِ رهاشده همان است که ما مى‏بینیم در چند سال پیش در انگلستان رسما همجنس بازى بر مبناى دموکراسى و آزادى و به حکم این که دموکراسى باید وجود داشته باشد قانونى مى‏شود. چرا قانونى مى‏شود؟ مى‏گویند لازمه دموکراسى است. چرا لازمه دموکراسى است؟ مى‏گویند ملت ما عملا این را پذیرفته است. اگر از اینها بپرسیم آیا انسان و تکامل انسان صراط مستقیم و راهى دارد که باید مراقب بود از این راه برود؟ مى‏گویند هر طور بخواهد، همان راه است، نه این که راهى هست و انسان باید آن راه را تشخیص بدهد، انتخاب کند و برود. آنچه که اکثریت رفت راه همان است.

این مطلب تئورى معروف ملانصرالدینِ خود ما را به یاد مى‏آورد. ملا سوار قاطر بود و مى‏رفت. گفتند کجا مى‏روى؟ گفت هر جا که میل قاطر باشد. این جامعه دموکراتیک کجا مى‏رود؟ آنجا که در نهایت امر میلها و خواستهاى اکثریت ایجاب کند، معیارى وجود ندارد. حتى شنیدم اخیرا در یکى از کشورهاى معروف غربى که مهد آزادى و دموکراسى است، به عنوان آزادى و دموکراسى به مجازاتهایى که اخیرا در ایران در مورد همجنس‏بازان صورت گرفته اعتراض شده و این مجازاتها بر ضد دموکراسى و اصول آزادى تلقى شده است. از نظر اسلام اینها آزادى نیست، سقوط است نه آزادى، رهایى حیوانیت و زندانى شدن انسانیت است. به تعبیر قرآن اینها خود را فراموش کرده‏اند. اینها خود را چیزى جز همین شهوات و تمایلات نمى‏دانند [و خیال مى‏کنند] «من» یعنى همینها، منِ واقعى خودشان را گم کرده‏اند، انسان را در خودشان گم کرده‏اند. چرا انسان را گم کرده‏اند؟ چرا خود را گم کرده‏اند؟ قرآن مى‏گوید چون خدا را فراموش کرده‏اند. از نظر قرآن انسان آنچنان موجودى است که با یافتن خدا خود را مى‏یابد و با از دست دادن خدا خود را از دست مى‏دهد.

وَ لاتَکونوا کالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَانْسیهُمْ انْفُسَهُمْ اولئِک هُمُ الْفاسِقونَ‏ «2». ریشه فسقها (این‏ گونه کارها) را چه مى‏داند؟ مى‏گوید انسان خودش را فراموش کرده. چون خود را فراموش کرده‏اند در این ورطه‏هاى کثیف مى‏افتند. چرا خود را فراموش کرده‏اند؟ چون خداى خود را فراموش کرده‏اند.

بنابراین دموکراسى اسلامى بر اساس آزادى انسان است اما آزادى انسان در آزادى شهوات خلاصه نمى‏شود. البته اسلام دین ریاضت نیست، دین مبارزه با شهوات به معناى کشتن شهوات نیست- و این مطلب واضح‏تر از آن است که من بخواهم در اطرافش توضیح بیشترى بدهم- ولى دین اداره کردن و تدبیر کردن و مسلط بودن بر شهوات هست. کمال انسان در انسانیت اوست، در عواطف عالى اوست، در احساسات بلند اوست، در احساس حقیقت جویى اوست، در حق‏گویى و حق‏طلبى اوست و در امثال این امور است.

پس ما که مى‏گوییم دموکراسى در اسلام هست، به معنى این است که مى‏خواهیم آزادى واقعى به انسان بدهیم. حال من دو مثال برایتان عرض مى‏کنم، ببینید این آزادى است یا آن آزادى است؟

در تاریخ مى‏نویسند که کوروش وقتى که وارد بابِل شد با این که خودش دین دیگرى داشت (مدعى‏اند که حتى خدا پرست هم بود) ولى مردم را در دینشان آزاد گذاشت یعنى بت پرست‏ها را در بت پرستى، فرضا چوب پرست‏ها را در چوب پرستى و حیوان پرست‏ها را در حیوان پرستى آزاد گذاشت و گفت هر که هر کار مى‏خواهد بکند، من کارى به او ندارم. در معیار غربى کوروش یک مرد آزادیخواه است، همچنان که مى‏گویند یکى از ملکه‏هاى انگلستان (شاید ملکه ویکتوریا) وقتى که به هند رفت و مى‏خواست به یکى از بتخانه‏ها وارد شود، به احترام آن بتخانه اگر دیگران جلوِ صحن آن بتخانه کفشها را در مى‏آوردند او از سر کوچه کفشها را درآورد که من مى‏خواهم به عقیده انسانها احترام بگزارم. ولى ابراهیم خلیل چه کرد؟ آیا ابراهیم خلیل به این عقیده، که اینها عقیده نیست زنجیر است، به این زنجیرهایى که عادات سخیف بشر به دست و پاى او بسته است احترام گزارد؟ خیر، بلکه رفت بتها را در خلوتى شکست، تبر را هم به گردن بت بزرگ انداخت، اول این فکر را در مردم القاء کرد- عملا یا قولا- که این بت بزرگتر کوچکترها را زده، کشته و خرد کرده است، و کارى کرد که همین امر منشأ تفکر در مردم بشود، به خود باز آیند، به تعبیر قرآن: فَرَجَعوا الى‏ انْفُسِهِمْ‏ یعنى به خودباز آمدند. ابراهیم آنها را به خودآگاهى رساند، خودآگاه و خود شناسا شدند، فکر کردند.

با معیارهاى غربى کار ابراهیم خلیل بر ضد اصول آزادى و دموکراسى بوده، چرا؟ زیرا مى‏گویند تو چکار دارى، هر کار دلشان بخواهد انجام مى‏دهند. اما با منطق واقع و حقیقت، ابراهیم به این وسیله غل و زنجیرها را از گردن یک ملت باز کرد و رهایشان کرد.

همین طور رسول اکرم. آیا رسول اکرم وقتى که وارد مکه شد همان کارى را کرد که کوروش کرد که من چکار دارم، هر کسى هر کار مى‏خواهد بکند؟ آیا در باره مردمى که قرنها در زنجیر این بتها قرار گرفته‏اند گفت چون عقیده دارند و عقیده آزاد است، چون خودشان انتخاب کرده‏اند، میل خودشان بوده و به میل خود به این بتخانه‏ها مى‏روند پس اینها آزادند؟! یا نه، این بتها را خرد کرد و دور ریخت و با این وسیله این مردم را آزاد کرد یعنى فکر اسیر و انسانیتِ اسیر حیوانیت اینها را آزاد کرد و رهایى داد.

بنابراین آزادى و دموکراسى بر اساس آنچه که تکامل انسانى انسان ایجاب مى‏کند حق انسان بما هو انسان است، حقِ ناشى از استعدادهاى انسانى انسان است نه حق ناشى از میل و تمایل افراد. یک نوجوان را در نظر بگیرید که مریض است.

سلامت و رشد آینده این نوجوان یک چیز اقتضا مى‏کند: خوردن دواهایى، رعایت کردن رژیمى، محروم شدن از برخى خوراکها. ولى میل او ممکن است بر ضد این باشد. آیا آنچه که مبناى رشد بدنى این نوجوان است میل اوست یا استعداد واقعى بدنى او؟

پس مفهوم آزادى و دموکراسى در اسلام و در غرب متفاوت است. دموکراسى در اسلام یعنى انسانیتِ رهاشده و دموکراسى در غرب یعنى حیوانیتِ رهاشده.

بنابراین ما چندان میل هم نداریم که این کلمه «دموکراسى» را به کار ببریم ولى چاره‏اى نیست، همین کلمه را به کار مى‏بریم اما توضیح مى‏دهیم که آزادى و دموکراسى در قاموس اسلام تفاوتهایى با آزادى و دموکراسى در قاموس غرب دارد. آزادى و دموکراسى در قاموس اسلام جنبه انسانى دارد و در غرب جنبه حیوانى.





(1). جان عِلوى.

(2). حشر/ 19.





کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «جمهوریت» و «اسلامیت» در جمهوری اسلامی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.