* متن زیر خلاصه ای از دو مصاحبه تلویزیونی با استاد شهید مطهری است که در فروردین 1358 در آستانه رفراندوم جمهورى اسلامى انجام شده است. در این مصاحبه استاد شهید به تشریح معنای واژه «جمهوری اسلامی» و تبیین مفهوم آن و بیان تفاوت جمهوریت در اسلام با دموکراسی غربی می پردازد. استاد مطهری در این مصاحبه نسبت میان «جمهوریت» و «اسلامیت» در نظام جمهوری اسلامی و دلایل سازگاری این دو مفهوم با یکدیگر را بیان می کند.
سؤال: آقاى مطهرى! این روزها با نزدیک شدن زمان برگزارى رفراندوم، مسائل عقیدتى و ایدئولوژیک بسیارى بخصوص در میان روشنفکرها مطرح شده. مناسب دیدیم از شما دعوت کنیم تشریف بیاورید اینجا و پارهاى از این سؤالها را با شما در میان بگذاریم. به عنوان اولین سؤال، من مفهوم «جمهورى اسلامى» را مطرح مىکنم که به زعم بسیارى مفهومى است گنگ و مبهم. مىخواستم بپرسم شما چه تعریفى از «جمهورى اسلامى» ارائه مىدهید؟
استاد: احتیاج زیادى به تعریف ندارد. «جمهورى اسلامى» از دو کلمه مرکب شده:
کلمه «جمهورى» و کلمه «اسلامى». کلمه جمهورى شکل حکومت پیشنهاد شده را مشخص مىکند. مىدانیم که حکومتهاى دنیا، چه در گذشته و چه در حاضر، شکلهاى مختلفى داشتهاند از قبیل حکومت فردى موروثى که نامش سلطنت و پادشاهى است؛ حکومت متخصصان، حکیمان، فیلسوفان، خبرگان، که در قدیم اریستوکراسى مىنامیدند؛ حکومت متنفذان، سرمایهداران، مالیات دهندگان. یکى از آنها هم حکومت عامه مردم است، یعنى حکومتى که حق انتخاب حاکم با همه مردم است قطع نظر از این که مرد هستند یا زن، سفید هستند یا سیاه و داراى هر فکر و هر عقیدهاى هستند، فقط شرط بلوغ سنى و رشد عقلى در آن معتبر است و نه چیز دیگر، و بعلاوه این حکومت حکومت موقت است یعنى هر چند سال یک بار باید تجدید شود یعنى مردم حق تجدید نظر دارند که بخواهند آن حاکم را براى بار دوم و احیانا براى بار سوم یا چهارم (اگر قانون اساسى شان اجازه بدهد) انتخاب کنند یا شخص دیگرى را که از او بهتر مىدانند.
و اما کلمه «اسلامى» محتواى این حکومت را بیان مىکند، یعنى پیشنهاد مىشود که این حکومت با اصول و مقررات اسلامى اداره شود و در مدار اصول اسلامى حرکت کند، چون مىدانیم که اسلام به عنوان یک دین در عین حال یک مکتب و ایدئولوژى است و طرحى است براى همه شئون زندگى بشر.
بنابراین «جمهورى اسلامى» یعنى حکومتى که شکل آن انتخاب حاکم است از طرف عامه مردم براى مدت موقت و نه شکل موروثى، و محتواى آن اسلامى است یعنى بر اساس معیارها و موازین اسلامى است.
سؤال: شما در توضیحتان اشاره کردید که حکومت جمهورى به معنى اقامه حاکمیت همه مردم است. به نظر مىرسد که این حق حاکمیت ملى که حتى در انقلاب مشروطیت هم آن را تأکید کردیم و تثبیت شد و این نکته که قواى سه گانه ناشى و منبعث از ملت است، «جمهورى اسلامى» با طرح مفاهیمى مثل ولایت فقیه و بعلاوه با بیان این مسئله که متکى به یک سلسله قواعد و ضوابط از پیش ساخته است و در عین حال با تکیه بر این نکته که حکومت طبقه روحانى است این توهم را پیش مىآورد که مفهوم «جمهورى اسلامى» با مفهوم «جمهورى» به معناى عامش در تعارض باشد. فکر مىکنید این تعارض به نحوى حل شدنى است؟
استاد: به هیچ وجه تعارضى نیست. مسئله «جمهورى» مربوط به شکل حکومت است که البته مستلزم نوعى دموکراسى است یعنى مردم حق حاکمیت دارند. حق حاکمیت به معنى این است که مردم حق دارند که سرنوشت خودشان را خودشان در دست بگیرند و این ملازم با این نیست که مردم خودشان را از گرایش به یک مکتب و ایدئولوژى و از التزام و تعهد به یک مکتب معاف بشمارند. من از این سؤال تعجب مىکنم. آیا معنى دموکراسى این است که هر فردى براى خودش مکتبى داشته باشد؟
و یا این که هیچ فردى هیچ مکتبى نداشته باشد و به هیچ مکتبى گرایش پیدا نکرده و ملتزم و متعهد نباشد و اصول هیچ مکتبى را نپذیرد؟ چنین چیزى نیست. وقتى که مىگوییم «اسلامى» معنایش این نیست که روحانیین را به عنوان طبقه حاکمه مىخواهیم بپذیریم. مثل این که در این بیان شما میان حکومت اسلامى و حکومت طبقه روحانى اشتباه شده است.
سوال: توهمى که از جمهورى اسلامى در ذهن بسیارى پیش آمده درست همین است که جمهورى اسلامى به معنى حکومت طبقه روحانى است.
استاد: اگر چنین اشتباهى هم پیش آمده باید این اشتباه رفع شود. اولا عملا در همین حکومت موقت اسلامى مىبینید که روحانیین به پستها و مشاغل گماشته نشدند، در صورتى که اگر هم گماشته مىشدند مثل سایر افراد بود و اتفاقا خود روحانیین بزرگ نه به این دلیل که اگر روحانیین پستها را اشغال کنند حکومت حکومت روحانیین مىشود بلکه به دلایل دیگرى که حالا نیازى به توضیح آنها نیست موافق نیستند که روحانیین پستهاى دولتى را اشغال کنند کما این که در دولت موقت اشغال نکردند و فکر مىکنم که در دولت بعد هم اشغال نکنند. ولى به هر حال حکومت اسلامى و جنبه اسلامى بودن حکومت به حاکمیت عملى یک طبقه ارتباط ندارد، به حاکمیت یک ایدئولوژى ارتباط دارد، ایدئولوژیى که اکثریت قاطع مردم در گذشته ابراز کردهاند که به این ایدئولوژى مؤمن و معتقدند و گرایش دارند و خواهان آناند و مىخواهند در کادر آن حرکت کنند و نه یک ایدئولوژى دیگر. بنابراین، این مسئله که ما فکر کنیم همین قدر که گفته مىشود «جمهورى اسلامى» حق حاکمیت مردم را نقض مىکند به هیچ وجه درست نیست. حق حاکمیت مردم به معنى این است کهمردم حق قانونگذارى دارند کما این که در دوره مشروطیت هم قانون اساسى بر مبناى دین اسلام بود و خود قانون اساسى و متمم قانون اساسى در کمال صراحت مىگوید هر قانونى که بر ضد قوانین اسلام باشد قانونیت نخواهد داشت و مجلس حق وضع چنین قانونى را ندارد، یا اصل دوم متمم قانون اساسى پنج نفر از فقهاى طراز اول را به عنوان ناظر بر این قوانین [معرفى مىکند] که بر خلاف اصول و ضوابط اسلامى نباشد. اینها در قانون اساسى و متمم قانون اساسى آمد؛ هیچ وقت کسانى که انقلاب مشروطیت را بپا کردند اینها را بر ضد دموکراسى و روح مشروطیت و حتى جعل قانون و تقنین ندانستند زیرا قوانین را در کادر اصول کلى اسلامى وضع مىکردند و عمده در مسئله دموکراسى همین است که در مرحله اجرا این مردم خودشان باید باشند که مجرى قانون باشند، حال یا مجرى قانونى که خود وضع کردهاند یا مجرى قانونى که فرضا به وسیله یک فیلسوف وضع شده است و این مردم مکتب آن فیلسوف را پذیرفتهاند و یا مجرى قانونى که به وسیله وحى الهى وضع شده است.
بنابراین جمهورى اسلامى و اسلامى بودن این جمهورى به هیچ وجه بر ضد حاکمیت ملى- که به دوره مشروطیت اشاره کردید- نیست و به طور کلى با دموکراسى به هیچ وجه منافات ندارد و هیچ وقت اصول دموکراسى ایجاب نمىکند که هیچ مکتبى بر یک جامعه حاکم نباشد. احزاب معمولا خود را وابسته به یک ایدئولوژى معین مىدانند و افتخار هم مىکنند ولى این را هرگز بر ضد اصول دموکراسى نمىشمارند که اگر بناست در کشور ما دموکراسى باشد من چرا قبلا خودم را به یک مکتب متعهد و ملتزم کردهام و چرا مىخواهم اصول آن مکتب و به تعبیر شما اصول ازپیشساخته و اصولى را که قبلا به وسیله یک فیلسوف یا فیلسوفانى یا در این جمهورى اسلامى به وسیله وحى وجود داشته [در جامعه پیاده کنم و] هیچ وقت کسى این طور فکر نمىکند که این بر خلاف حق حاکمیت ملى است.
مسئله ولایت فقیه هم که مطرح کردید از همین قبیل است. مسئله ولایت فقیه این نیست که فقیه خودش در رأس دولت قرار مىگیرد، خودش مىخواهد عملا حکومت کند و مجرى باشد. نقش فقیه در یک کشور اسلامى که ملتزم و متعهد به اسلام است و اسلام را به عنوان یک ایدئولوژى پذیرفته است نقش یک ایدئولوگ است نه نقش یک حاکم. وقتى که مردم آن ایدئولوژى را پذیرفتهاند قهرا براى ایدئولوگ هم نقشى قائل هستند یعنى اوست که نظارت مىکند بر این که این ایدئولوژى درست اجرا مىشود یا نه، آیا این شخص که مىخواهد رئیس دولت بشود و به عنوان مجرى قانون در کادر اصول این ایدئولوژى حرکت کند صلاحیت چنین کارى را از نظر آن ایدئولوژى دارد یا ندارد؟ ولایت فقیه ولایت ایدئولوژیک است و اساسا خود فقیه را مردم انتخاب مىکنند. این خودش عین دموکراسى است.
اگر ولایت فقیه یک امر انتصابى مىبود، مثلا هر فقیهى به وسیله فقیه قبل از خودش به طور خاص تعیین شده بود ممکن بود بگوییم که این بر خلاف اصول دموکراسى و نظیر سلطنت موروثى است. ولى، فقیه را بر خلاف سلطان و شاه خود مردم انتخاب مىکنند، رهبر را خود مردم انتخاب کردند و خود مردم انتخاب مىکنند، مرجع را خود مردم به عنوان یک صاحب نظر در این مکتب انتخاب مىکنند و بنابراین، این چه منافاتى دارد با اصول دموکراسى و چه تناقضى هست میان جمهورى بودن و اسلامى بودن؟ آیا این که شکل حکومت موقت باشد و محتوا اسلامى باشد تناقض است؟ یعنى اگر شکل حکومت دائمى و موروثى بود دیگر با اسلامى بودن تناقض نداشت؟ چه رابطهاى میان این دو است؟
سؤال: سؤال دیگرى که مطرح مىشود و این روزها به شدت مطرح است این است که امام در یکى از سخنرانیهایشان فرمودند که من به جمهورى اسلامى رأى مىدهم نه یک کلمه بیش نه یک کلمه کم. آنجا که فرمودند «نه یک کلمه کم» به نظر مىرسد پسوند اسلامىاش مورد نظرشان بوده. شما تذکر دادید که امام بر این نکته تأکید دارند که نه تنها فرم حکومت را مشخص کنند بلکه محتواى ایدئولوژیک آن را هم کاملا تبیین و تعریف کنند. و اماآنجایى که فرمودند هیچ کلمهاى اضافه نشود، به نظر مىرسد که کلمه «دموکراتیک» مورد نظرشان بوده چرا که ما شاهد بودیم بعضىها عبارت «جمهورى دموکراتیک اسلامى» را به کار مىبردند. به نظر مىرسد آنجا که امام بر عدم کلمه «دموکراتیک» تأکید مىکنند نظرشان به اختلافى است که بین دموکراسى غربى و آزادیهایى که در اسلام مطرح است وجود دارد.
سؤالم این است که تفاوت این دو واژه را روشن کنید.
استاد: بنده نمىتوانم ادعا کنم که تمام نقطه نظرهاى امام را مىتوانم در اینجا توضیح بدهم ولى بعضى از آن نقطه نظرها را که به نظر خودم مىرسد و نظر امام هم هست برایتان توضیح مىدهم. یکى این که- همین طور که خودتان توجه دارید- در مفهوم «اسلامى» و در خود اسلام آزادى فردى و حقوق فردى و دموکراسى که یک اصل اجتماعى مبتنى بر آزادى فرد و حقوق فرد است وجود دارد، به همین بیانى که عرض مىکنم. در اسلام آزادى فرد و حقوق فرد هست با تفاوتى که میان بینش اسلامى و بینش غربى هست- که بعدا توضیح مىدهیم- و قهرا در اسلام دموکراسىِ مبتنى بر آن نوع آزادى فرد و حقوق فردى هم وجود دارد. بنابراین در «جمهورى دموکراتیک اسلامى» اضافه کلمه «دموکراتیک» یک حشو زائد است. بعلاوه ممکن است در آینده وقتى که مردم در دولت جمهورى اسلامى آزادیها و دموکراسیهایى را خواهند دید و خشنود خواهند شد بعضى پیش خودشان این طور تفسیر کنند که آزادیها و دموکراسیهایى که وجود دارد نه به دلیل اسلامى بودن این جمهورى است بلکه به دلیل دموکراتیک بودن آن است یعنى این جمهورى بنیادهاى دموکراتیک دارد و بنیادهاى اسلامى، دو مبنا دارد، آنچه که به آزادى و حقوق فردى و دموکراسى مربوط است، به بنیاد دموکراتیک این جمهورى بسته است و یک سلسله مسائل دیگر مثل قواعد عبادات و معاملات به جنبه اسلامى این حکومت بسته است. ما مىخواهیم بگوییم این طور نیست، «چون که صد آمد نود هم پیش ماست». «جمهورى اسلامى» که گفتیم، آزادى و حقوق فرد و دموکراسى هم در بطن آن هست.
ثانیا اصلا آزادى به آن معنایى که فلسفههاى اجتماعى غرب معتقدند با آزادى به آن معنا که در اسلام هست- و قهرا دموکراسى که یک مفهوم اجتماعى بر مبناىآزادى فرد است- تفاوتهایى دارد که ما که مىخواهیم کشورى و ملتى بر اساس بنیادهاى اسلامى از نو بنا کنیم و بسازیم نمىتوانیم این ریزه کارىها و ظرافتکارىها را ندیده بگیریم. ریشه و منشأ آزادى و حقوق چیست؟ مىگویند انسان آزاد آفریده شده و باید آزاد باشد، انسان داراى حقوقى است و باید حقوقش محفوظ بماند، چرا؟ ریشه قضیه چیست؟ چرا در باره گوسفند یا اسب چنین حرفى گفته نمىشود؟ منشأ آزادى انسان چیست؟ در غرب ریشه و منشأ آزادى را- که باز آزادى منشأ دموکراسى است- تمایلات انسان مىدانند و اگر مىگویند اراده انسان، آنها فرقى میان اراده و تمایلات (میلها) قائل نیستند. از نظر آنها انسان موجودى است که به این دنیا آمده و یک سلسله میلها و خواستهها دارد، دلش مىخواهد این جور زندگى کند، میلش این است که اینچنین باشد یا آنچنان باشد. از نظر فلسفه غرب، اصل در میلها و خواستهها و ارادههاى انسانها آزادى است و ریشه آزادى همان میلهاست و آزادى را فقط آزادى دیگران یعنى میلهاى دیگران و برخورد با اراده دیگران محدود مىکند، چیز دیگر نمىتواند خواست و اراده و میل انسان را محدود کند.
آزادى به این معنا- که عرض کردم مبناى دموکراسى غرب قرار گرفته است- در حقیقت حیوانیتِ رهاشده است. انسان به موجب این که میل و خواست و اراده دارد باید آزاد باشد. این آزادى جز همان حیوانیتِ رهاشده چیز دیگرى نیست و حال آن که مسئله در موضوع انسان این است که انسان در عین این که انسان است حیوان است و در عین این که حیوان است انسان است. انسان یک سلسله استعدادهاى مترقى و عالى دارد که ملاک انسانیت اوست، یعنى تفکر منطقى انسان (نه هرچه که نامش تفکر است که اغلب یک سلسله تخیلات است) و تمایلات عالى انسان: تمایل به حقیقتجویى، تمایل به خیر اخلاقى، تمایل به جمال و زیبایى و بالخصوص جمالهاى معنوى که از مختصات انسان است، تمایل به پرستش حق.انسان به حکم آن که در سرشت خود دو قطبى آفریده شده است یعنى در ذات خود یک موجود متضاد است که به تعبیر قدما مرکب از عقل و نفس یا جان «1» و تن است، نمىشود این دو قسمت (قسمت بالاى ساختمان وجودى انسان و قسمت سافل وجود انسان) رها باشند. رهایى هر یک تا حدى مساوى است با محدود بودن دیگرى.
اگر ما تمایلات انسان را منشأ و ریشه آزادى و دموکراسى بدانیم همان چیزى به وجود مىآید که امروز در مهد آزادیهاى غربى در دنیا مىبینیم. در مهد آزادیها و دموکراسى غربى، مثلا در انگلستان، مبناى وضع قوانین در نهایت امر چیست؟
خواست اکثریت، دلیلى بالاتر از این وجود ندارد. دموکراسى غربى و حیوانیتِ رهاشده همان است که ما مىبینیم در چند سال پیش در انگلستان رسما همجنس بازى بر مبناى دموکراسى و آزادى و به حکم این که دموکراسى باید وجود داشته باشد قانونى مىشود. چرا قانونى مىشود؟ مىگویند لازمه دموکراسى است. چرا لازمه دموکراسى است؟ مىگویند ملت ما عملا این را پذیرفته است. اگر از اینها بپرسیم آیا انسان و تکامل انسان صراط مستقیم و راهى دارد که باید مراقب بود از این راه برود؟ مىگویند هر طور بخواهد، همان راه است، نه این که راهى هست و انسان باید آن راه را تشخیص بدهد، انتخاب کند و برود. آنچه که اکثریت رفت راه همان است.
این مطلب تئورى معروف ملانصرالدینِ خود ما را به یاد مىآورد. ملا سوار قاطر بود و مىرفت. گفتند کجا مىروى؟ گفت هر جا که میل قاطر باشد. این جامعه دموکراتیک کجا مىرود؟ آنجا که در نهایت امر میلها و خواستهاى اکثریت ایجاب کند، معیارى وجود ندارد. حتى شنیدم اخیرا در یکى از کشورهاى معروف غربى که مهد آزادى و دموکراسى است، به عنوان آزادى و دموکراسى به مجازاتهایى که اخیرا در ایران در مورد همجنسبازان صورت گرفته اعتراض شده و این مجازاتها بر ضد دموکراسى و اصول آزادى تلقى شده است. از نظر اسلام اینها آزادى نیست، سقوط است نه آزادى، رهایى حیوانیت و زندانى شدن انسانیت است. به تعبیر قرآن اینها خود را فراموش کردهاند. اینها خود را چیزى جز همین شهوات و تمایلات نمىدانند [و خیال مىکنند] «من» یعنى همینها، منِ واقعى خودشان را گم کردهاند، انسان را در خودشان گم کردهاند. چرا انسان را گم کردهاند؟ چرا خود را گم کردهاند؟ قرآن مىگوید چون خدا را فراموش کردهاند. از نظر قرآن انسان آنچنان موجودى است که با یافتن خدا خود را مىیابد و با از دست دادن خدا خود را از دست مىدهد.
وَ لاتَکونوا کالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَانْسیهُمْ انْفُسَهُمْ اولئِک هُمُ الْفاسِقونَ «2». ریشه فسقها (این گونه کارها) را چه مىداند؟ مىگوید انسان خودش را فراموش کرده. چون خود را فراموش کردهاند در این ورطههاى کثیف مىافتند. چرا خود را فراموش کردهاند؟ چون خداى خود را فراموش کردهاند.
بنابراین دموکراسى اسلامى بر اساس آزادى انسان است اما آزادى انسان در آزادى شهوات خلاصه نمىشود. البته اسلام دین ریاضت نیست، دین مبارزه با شهوات به معناى کشتن شهوات نیست- و این مطلب واضحتر از آن است که من بخواهم در اطرافش توضیح بیشترى بدهم- ولى دین اداره کردن و تدبیر کردن و مسلط بودن بر شهوات هست. کمال انسان در انسانیت اوست، در عواطف عالى اوست، در احساسات بلند اوست، در احساس حقیقت جویى اوست، در حقگویى و حقطلبى اوست و در امثال این امور است.
پس ما که مىگوییم دموکراسى در اسلام هست، به معنى این است که مىخواهیم آزادى واقعى به انسان بدهیم. حال من دو مثال برایتان عرض مىکنم، ببینید این آزادى است یا آن آزادى است؟
در تاریخ مىنویسند که کوروش وقتى که وارد بابِل شد با این که خودش دین دیگرى داشت (مدعىاند که حتى خدا پرست هم بود) ولى مردم را در دینشان آزاد گذاشت یعنى بت پرستها را در بت پرستى، فرضا چوب پرستها را در چوب پرستى و حیوان پرستها را در حیوان پرستى آزاد گذاشت و گفت هر که هر کار مىخواهد بکند، من کارى به او ندارم. در معیار غربى کوروش یک مرد آزادیخواه است، همچنان که مىگویند یکى از ملکههاى انگلستان (شاید ملکه ویکتوریا) وقتى که به هند رفت و مىخواست به یکى از بتخانهها وارد شود، به احترام آن بتخانه اگر دیگران جلوِ صحن آن بتخانه کفشها را در مىآوردند او از سر کوچه کفشها را درآورد که من مىخواهم به عقیده انسانها احترام بگزارم. ولى ابراهیم خلیل چه کرد؟ آیا ابراهیم خلیل به این عقیده، که اینها عقیده نیست زنجیر است، به این زنجیرهایى که عادات سخیف بشر به دست و پاى او بسته است احترام گزارد؟ خیر، بلکه رفت بتها را در خلوتى شکست، تبر را هم به گردن بت بزرگ انداخت، اول این فکر را در مردم القاء کرد- عملا یا قولا- که این بت بزرگتر کوچکترها را زده، کشته و خرد کرده است، و کارى کرد که همین امر منشأ تفکر در مردم بشود، به خود باز آیند، به تعبیر قرآن: فَرَجَعوا الى انْفُسِهِمْ یعنى به خودباز آمدند. ابراهیم آنها را به خودآگاهى رساند، خودآگاه و خود شناسا شدند، فکر کردند.
با معیارهاى غربى کار ابراهیم خلیل بر ضد اصول آزادى و دموکراسى بوده، چرا؟ زیرا مىگویند تو چکار دارى، هر کار دلشان بخواهد انجام مىدهند. اما با منطق واقع و حقیقت، ابراهیم به این وسیله غل و زنجیرها را از گردن یک ملت باز کرد و رهایشان کرد.
همین طور رسول اکرم. آیا رسول اکرم وقتى که وارد مکه شد همان کارى را کرد که کوروش کرد که من چکار دارم، هر کسى هر کار مىخواهد بکند؟ آیا در باره مردمى که قرنها در زنجیر این بتها قرار گرفتهاند گفت چون عقیده دارند و عقیده آزاد است، چون خودشان انتخاب کردهاند، میل خودشان بوده و به میل خود به این بتخانهها مىروند پس اینها آزادند؟! یا نه، این بتها را خرد کرد و دور ریخت و با این وسیله این مردم را آزاد کرد یعنى فکر اسیر و انسانیتِ اسیر حیوانیت اینها را آزاد کرد و رهایى داد.
بنابراین آزادى و دموکراسى بر اساس آنچه که تکامل انسانى انسان ایجاب مىکند حق انسان بما هو انسان است، حقِ ناشى از استعدادهاى انسانى انسان است نه حق ناشى از میل و تمایل افراد. یک نوجوان را در نظر بگیرید که مریض است.
سلامت و رشد آینده این نوجوان یک چیز اقتضا مىکند: خوردن دواهایى، رعایت کردن رژیمى، محروم شدن از برخى خوراکها. ولى میل او ممکن است بر ضد این باشد. آیا آنچه که مبناى رشد بدنى این نوجوان است میل اوست یا استعداد واقعى بدنى او؟
پس مفهوم آزادى و دموکراسى در اسلام و در غرب متفاوت است. دموکراسى در اسلام یعنى انسانیتِ رهاشده و دموکراسى در غرب یعنى حیوانیتِ رهاشده.
بنابراین ما چندان میل هم نداریم که این کلمه «دموکراسى» را به کار ببریم ولى چارهاى نیست، همین کلمه را به کار مىبریم اما توضیح مىدهیم که آزادى و دموکراسى در قاموس اسلام تفاوتهایى با آزادى و دموکراسى در قاموس غرب دارد. آزادى و دموکراسى در قاموس اسلام جنبه انسانى دارد و در غرب جنبه حیوانى.
(1). جان عِلوى.
(2). حشر/ 19.