چرخش مضمون در حلقه سراب و سمرقند
سيد حسين موسوي نيا
با توجه به اینکه نوشتنِ از مسائل اخلاقی و معنوی و تجربه های روحانی اشخاص در ادبیات جدی داستانی و برای مخاطبان آگاه و آشنا به داستان در این سال های اخیر به دلیل سختی و مشقت این موضوعات، مورد توجه نویسندگان قرار نگرفته، شاید بهتر باشد در همین ابتدای کار موضع و نگاه خودم را نسبت به تولید و نگارش این اثر بیان کنم و از یک سو رنج و زحمت نویسنده را برای تولید چنین رمانی گرامی بدارم و همین طور از سوی دیگر پذیرش ریسک توسط ناشر برای انتشار اثری با چنین موضوعی با توجه سلیقه این روزهای مخاطبین ادبیات داستانی را مورد قدردانی و تشکر قرار دهم. باشد که بابی شود برای توجه نویسندگان به تولید آثاری با موضوعات اخلاقی و معنوی.
يکم ) قصه اثر :
به علت وجود و تأثیر شخصیت های متعدددر داستان نمی توان قصه اثر را از جایی شروع کرد و در جایی پایان داد و تعدادی از این ماجراها همزمان و موازی اند و هر شخصیتی هم با حضورش قصه و ماجرای خودش را در مضمونی تقریبا ًمشترک دنبال می کند. و خطوط مختلف ماجرا در پی هم نیستند اما به صورت خلاصه می توان قصه اثر را این گونه بیان نمود: ماهان جوانی است که از شهرستان به تهران آمده در یک آژانس هواپیمایی کار می کند و قصد دارد سنگ هایی را که دارای ارزش تاریخی هستند از چوپانی خریداری کند دکتر افراشته معلمی است که به واسطه خریدن بلیت از ماهان با او آشنا می شود و در ماجرای خرید سنگ ها با او همراه می شود. خانم شامی زنی با تجربه در کار آژانس های هواپیمایی است که به دلیل شکستی که در زندگی مشترکش داشته خودش را وقف کمک به دیگران نموده و ماهان را به گونه ای مانند فرزند نداشته خود می داند و می داند و می خواهد او را از اتفاقات ناگوار دور نگه دارد . سرانجام از فروش سنگ ها باز می ماند و در خلال بازجویی های پلیس ماجرایی زیادی از زندگی شخصیت های داستان بازگو می شود.
دوم ) اشتراک در انتخاب :
شخصیت های موجود در رمان دارای یک وجه مشترک در زندگی شان هستند و آن هم اینکه در گذشته زندگی شان دارای یک سرگشتگی، یک شکست، اشتباه و خطایی بزرگ و مهم هستند که ادامه زندگی شان را تحت تأثیر قرار داده . به عنوان نمونه می توان به موارد زیر اشاره کرد:
- ماهان خواهرش را در شهر دیگری رها کرده، رشته های مختلفی رابرای تحصیل امتحان کرده
- خانم شامی که نسبت به فساد علنی شوهرش بی تفاوت بوده
- افراشته که زندگی اش با سیمین دچار شکست شده و سیمین به او خیانت کرده
- سمنانی که صاحب خانه ماهان است، زندگی اش را رها کرده و در کشوری دیگر زندگی می کند
به صورت کلی تا اینجا مقوله ای به نام گناه در زندگی شخصیت های داستان به نوعی باعث ایجاد شباهت و هم زیستی آنها شده است و زندگی شخصیت های مؤثر دارای دو قسمت است . بخشی که نوعی گناه وعادت به گناه با آنها همراه است و بخش دیگری که با انتخاب آگاهانه نوع دیگری از زندگی را پیش گرفته اند.
سوم ) شخصیت هایی با عينک معنوی – اسطوره ای :
در کل اثر و نیز بیشتر پیرامون سه شخصیتی که تأثیرو نفوذ بیشتری در روند داستان دارند (خانم شامی، دکتر افراشته و ماهان) و حجم بیشتری از اثر به آنها اختصاص داده شده، نوعی نگاه معنوی - اسطوره ای وجود دارد وقسمت اعظم این نگاه با توجه به مضمون اصلی اثر و تأثیر شخصیت خانم شامی مربوط به این شخصیت و تدایی عقاید مسیحیت در به صلیب کشیده شدن مسیح (ع) است که آنها این اتفاق را کفاره گناهان قوم، می دانند و در اندازه کوچک تر و شخصی شده این اعتقاد، خانم شامی نیز به سبب بی توجهی و گناهی که در زندگی مشترکش مرتکب شده می خواهد خودش را از چیزهایی محروم کند و خودش را تنبیه کند. نمونه هایی دیگر در متن از حالت های اسطوره و تاریخ را می توان این گونه پیدا نمود. و بهترین نمونه قابل ذکر مربوط به فصلی از رمان است که خانم شامی قسمتی از یک رمان را به بازجو می دهد تا بخواند که مربوطبه صفحات 117الی 119 می باشد.
و نیز از جمله دیگر قسمت هایی که با این نگاه در متن می توان یافت موارد زیر است:
• نگاه اسطوره ای ماهان به عشق(توصیف نامزد قبلی کامیل در ترکیه ص 59) و پیرامون خود که البته در کنار تلاشش برای تصاحب و فروش سنگ های قیمتی در مجموع به نوعی تضاد در این شخصیت که دارای حالت هایی سرگشته و بی ثبات در انتخاب شده است.
• داستان قربانی شدن مسیح در عوض گناهان قوم خود (ص104 پاراگراف 2 )"...طنز ماجرا در این است که او را قاطی گناهان جوانانی می داند که از آژانس او به جزایر اباحه می روند و این اواخر حتی از زبان ماهان شنیده ام که می خواهد دانگ خودش را از مالکیت آژانس سوا کند و به این ترتیب مقدمات تعطیلی آنجا را فراهم بکند)
• و همین طور اجرام آسمانی و یوفوها ص 64 و 65 ( بی شک سحرم کرده بودماهان . کاری که خانم شامی در حمایت از او می خواست انجام دهد به من احاله شده بود.آن هم طی سحری که تنها از آن دیار اساطیری بر می آمد.... وقتی تخته نرد باز بود و تاس می ریخت از ترکه ی چوب خبری نبود و بعد به صورت اسرار آمیزی در دست هایش هویدا می شد ..... چند ماه قبل یک پرنده آهنی در شبی سخت که ستاره باران بود پشت همین تپه ماهورها اشیایی بر روی زمین ریخت)
• وص 104 پاراگراف2( این را اینجا یادداشت می کنم که یادم باشد. شامی فکر میکند که اگر دچار وسوسه شده در مناسک خودش، قسمتی از آنها تداخل گناهان شوهرش بوده که او را بسته به فکر قبولی اعمالش یا بطلان آنها.)
چهارم ) دیالوگ یا مکالمه
دیالوگ ها در بیشتر مواقع با حضور خود نقشی پررنگ و تأثیر گذار و هدایت کننده ندارند و حتی لحن غیر داستانی تعداد زیادی از آنها در متن مشهود است و در اکثر موارد دیالوگ ها جنبه ای آنی و درجا دارند و مقدمه چینی، فضا و شخصیت سازی و سرعت بخشیدن به ماجرا در استفاده از دیالوگ ها تا حدودی مورد غفلت واقع شده است. به عنوان نمونه می توان موارد زیر را مورد توجه قرار داد:
• ص61 خط12 (من حیرت زده پرسیدم: آثار حقوقی، آثار علمی این بحث برای من برای این دو ماهی که از تو خبری نبود چی هست؟)
• ص 79 خط 19 (سیمین خانم تبریک! اگر سایز کفشتان مناسب پای تان نیست می توانم عوضش کنم- این دیالوگ را افراشته در سن کودکی می گوید)
• ص 112 خط4 : بسیار خب پاسخ شما مثبت است حالا اجازه می خواهم خاطره ای بگویم اندر احوالات فرهنگی این پرونده
پنجم ) شروعی مبهم برای فصلی نو
علت نام گذاری فصول و کارکرد این شیوه فصل بندی دارای ابهام است و به نظر نگارنده این یادداشت کمکی به ساختار و معنا نکرده است؛ تا فصل ششم نویسنده برای نامگذاری فصول از اعداد به صورت ترتیبی استفاده نموده است ولی از فصل هفتم همراه اعداد که دنباله اعداد فصول قبل است عباراتی را نیز درج کرده.
• مثلاً در عنوان فصل 7 آورده " حکایت نامه جهان مستأصل دارندگان پرونده" که در این فصل روایت بازجویی از ماهان بابت قاچاق سنگ های قدیمی را می خوانیم.
• در فصل 8 به عنوان " نوشته ی راجع به خانم شامی" در این فصل افراشته با ذهنیتی که از بانو شامی یافته چیزهایی را در مقایسه با سیمین همسر سابقش یادآوری و مقایسه می کند و چیزهایی را نیز یادداشت می کند.
• فصل 9 با عنوان "ادریس" شروع می شود که در این فصل بازجویی از ادریس چوپان بابت همکاری با ماهان در مورد قاچاق سنگ های قدیمی را می خوانیم
• در فصل 10 روایت علی راغب همان خبرنگاری که یک تیزر برای فروش سنگ ها از ماهان ضبط کرده را می خوانیم. راغب خبرنگاری با چند ملیت و چند زن که با حالت شخصیتی طماع که تلاش می کند با راضی کردن شیخ جابر سنگ های ماهان را بخرد - و کلاهبردار و کلاش – و فریب زنان و داشتن چند ملیت برای فرار از دست قانون در این فصل به تصویر کشیده شده است که تأثیر حضورش در ماجرا و مضمون اصلی واضح نیست.
فصل 11 گزارش مأمور بازجوی متهمان قاچاق سنگ ها
فصل 12 لایحه ماهان بعد از اطلاع نسبی از وضعیت خانم شامی در سیل پاکستان
فصل 13 ضمیمه خانم شامی
فصل 14یادداشت های سارا
ششم ) قدرتی که به قاعده خرج نشد:
توصیف صحنه در سراب وسمرقند همه چیز در حال گذر و عبور است و چیزی رنگ ماندن نمی گیرد تا در صحنه بنشیند و ما به آن خو کنیم یا نویسنده آن را توصیف کند و اگر جایی نیز برای مدتی با شخصیتی همراه هستیم باز هم فضایی برای ساخته شدن نیست و این ذهنیت است که برملا می شود. ولی نویسنده با معدود صحنه هایی که خلق نموده توانایی خود را در فضا سازی و خلق صحنه نشان داده است.
به عنوان نمونه در صفحه 63 می خوانیم: " تخته نرد را پهن کرد و تاس ریخت. ریش توپُر سیاه یکدستی داشت که به اندازه یک دست از چانه اش آویزان بود. پیشانی بلندی داشت و دندان های سفید و درشتش می درخشیدند. از چشم های گودافتاده اش نه مهربانی می بارید نه خشونت بیشتر به رازی شبیه بودند آن چشم ها ... صورتش بیضی بود و دماغی عقابی شکل داشت. از موهای سرش که زیر دستار بود، کف دستی – مثل انیمیشن سندباد – بیرون زده بود و سیاهی مطلقی بود آن یک کف دست که با صورتش همخوانی داشت..."
اما گاهی نیز توصیفات زیبای نویسنده با موقعیت و ظرفیتی که از شخصیت ها ساخته شده ناهمگون می نماید به عنوان نمونه در صفحه 69 افراشته سنگ های آسمانی و اجرامی که از ماه به زمین افتاده را هنگام خرید از ادریس چوپان توصیف می کند ولی توصیف های ذهنی او در موردسنگ ها گویا از زبان فردی مجرب و دارای تجربه های اصیل و کهن و یا یک روستایی اصیل و کهن سال یا یک چوپان پیر که سینه اش پر است از داستان های قدیمی و اسطوره ها و از فردی که فیزیک خوانده وغرق روابط شهری و اجتماعی است بعید است.
هفتم ) خواب جايی برای تغییر :
در مورد نقش و تأثیر خواب در تغییر مسیر زندگی شخصیت ها می توان به نمونه های زیر اشاره نمود:
صفحه 47 پاراگراف2 خواب خانم شامی در خواب پدربزرگش را که روحانی بوده می بیند و پدربزرگ او را امر و نهی می کند که به حج برود "... پدر بزرگم روحانی بود. یک شب در همان پاریس خوابش را دیدم. به من امر نهی داشت می کرد. زیر یک درخت سدر در شهر خودمان؛که: راضیه چرا مکه نمی روی؟ مگر مستطیع نیستی ذلیل مرده؟ .... بعد از حج ارادتم به حضرت حق بیشتر شد .... طلاقم را گرفتم، هرطور شد به آن زندگی گذشته پشت پا زدم....از همه گریران بودم.... تا دوباره آن خواب را دیدم. پدر بزرگم اینبار نهیب زد:" چرا خودت را آش و لاش کرده ای زن؟ دوباره به مکه برو..."
درصفحه 68 پاراگراف3، ادریس چوپان زمانی که از سنگ هایی که ادعا دارد از ماه به زمین آمده حرف می زند می گوید خواب دیده ام که صاحب دلی به سراغم می آید "... چون خوابش را دیده بودم؛ جوان رعنایی می آید و مرا از دل این کویر به شادی می کشاند.( ص65 پاراگراف 3)
و همین طوردرصفحه 77، خواب دکتر افراشته از نخل کتان پیچ شده و قاچاقچی ها و صحرایی که ادریس چوپان در آن بوده می گوید "... بعد از ظهر کاری ام بود. به آموزشگاه رفتم. خواب عجیبی دیده بودم در آن خواب وسط میدان گاهی که ادریس چوپان قلمرو حکمرانی اش بود، نخل ادریس بزرگ شده بود، کتان پیچیده بر دور نخل تا بالا، تا آنجایی که چشم کار می کرد دور فضایی خالی پیچیده بود و گم بود.... ماشینم را پارک کردم و پیاده، قدم زنان به سمت آموزشگاه رفتم.... آموزشگاه پلمب شده بود...."
با توجه به موارد ذکر شده به عنوان نمونه در بالا، خواب در این اثر به عنوان یک نقطه تغییر در زندگی شخصیت ها مورد استفاده قرار گرفته که خانم شامی را به سمت حج و توبه ،ادریس را به سمت معامله سنگ ها با ماهان، افراشته را به سمت مرور زندگی و خاطرات همسرش سیمین و مقایسه او با خانم شامی، می کشاند و در همه موارد بعد وقوع خواب شخصیت ها از تردید و سستی جدا می شوند و توانایی انتخاب و تصمیم پیدا می کنند.
هشتم ) نگاهي کلي:
قصه در رمان سراب و سمرقند در هر فصل با شخصیت هایی جدید، دغدغه هایی تازه و سمت و سویی نو مخاطب را مواجه می کند، گرچه این مورد به خودی خود نمی تواند نقطه ایراد باشد اما به شرطی که این گسترش، محوری مشترک و ماجرایی اصلی را دنبال نمایند. اولاً آنکه در سراب و سمرقند این نخ تسبیح و محور مشترک در عنصر"ماجرا" نیست و حتی این اشتراک در شخصیت ها نیز مطرح نیست بلکه این رشته شباهت ها را باید در مضمون و محتوا جستجو نمود و یکی از دلایلی که نمی توان شخصیتی را به عنوان شخصیت اصلی در نظر گرفت همین است که با آغاز هر فصل شخصیت و ماجرایی نو شروع می شود. به عنوان مثال وقتی سنگی را درون برکه ای می اندازیم حول سنگ دوایری مدام شروع به گسترش می نمایند تا رفته رفته محو و محو تر شوند و اتفاق به وقوع پیوسته پایان پذیرد و این سنگ هرچه بزرگ تر باشد یا از ارتفاع بالاتری به درون آب بیفتد گرچه دوایر دارای تعداد و وسعت و گسترش بیشتری خواهند بود ولی باز همه هم محوراند. در سراب سمرقند این دوایر در هر فصول رو به گسترش می گذارند ولی این گسترس شخصیت و ماجرا در طول اثر کمتر دارای محوری مشترک در ماجرا و شخصیت می باشد و با مثال سنگ در آب برکه حالت موجود در سراب و سمرقند به لحاظ گسترش و اتصال سست ماجراها و شخصیت ها در طرح باهم، حالت سراندن هنرمندانه سنگی تخت روی سطح آب برکه را دارد که با هرپله ای که سنگ روی آب برخورد می کند موج و تنشی از خود به جا می گذارد و بیننده که چشم هایش دنبال حرکت هنرمندانه سنگ روی سطح آب است فقط برخورد بعدی و بعدی و بعدی سنگ با سطح آب را دنبال می کند و حتی شاید حرکت های موج گونه برخوردهای ابتدایی سنگ با آب را فراموش کند. به این ترتیب خواننده نه با فضایی اُخت می شود و نه با شخصیتی انس می گیرد و مانند آلبوم عکسی از یک مراسم جشن که عکس ها از آدم های مختلف در آن چیده شده و اشتراکشان خوشحالی و حضور در جمعیت است .
محورهای فرعی و خطوط ماجرایی و شخصیتیِ موازیِ ماجرا و شخصیت اصلی در اثر باید پلی برای رسیدن و بازگشت به محور اصلی اثرجهت درک بهتر شخصیت ها و بروز و شناخت دقیق تر آنها باشد ولی در سراب و سمرقند در واقع به جای محور اصلی ماجرا و شخصیت، نویسنده مضمون را به عنوان محور اصلی مورد توجه قرارداده شخصیت ها که هر کدام در نقاطی مسئولیت بیشتری می یابند با حضورشان و با قصه خودشان مضمون را پی می گیرند و نبود شخصیت و ماجرای اصلی دلیلی برای کم رنگ شدن و به مرور حذف شخصیت ماهان بعد از چند فصل ابتدایی اثر می باشد.
سراب و سمرقند به تکه های پازلی می ماند که به جای اینکه روی یک صفحه مشخص در کنار هم چیده شوند تا هر کدام از این اجزا که یک جزء از کل هستند، تصویر واحدی را به نمایش بگذارند، اما این تکه های معنا دار پازل مانند دانه های تسبیح به نخ کشیده شده اند گرچه در داشتن نخ اتصال با هم مشترک هستند ولی دانه های جدای از هم و بدون پیوند هستند و در اینجا نیز مضمون مشترک در کل اثر مانند همان نخ تسبیح عمل می کند و فصل ها وشخصیت هایی که تقریباً از هم جدا افتاده اند حکم دانه های تسبیح را پیدا می کنند و در واقع به بیان دیگر داستان از جنبه دخالت و پیوند و یاری رسانی و اتصال های مختلف شخصیتی و ماجرایی به هم مانند یک موج دیجیتال است که دو حالت برایش متصور است صفر یا یک، گرچه مطلوب رمان در پیوند شخصیت ها و گره خوردن ماجراها به یکدیگر باید بیشتر شبیه موج آنالوگ (پیوسته) باشد که حالت های متغیر بیشماری بین صفر و یک را شامل می شود.
و در پایان از جمله ویژگی های قابل توجه اثر که نمودی از توانایی و آگاهی نویسنده در خلق رمان است؛ سرعت پیشروی و گسترش داستان، زبان ساده، منسج و سالم سراب و سمرقند است که به همراه تعلیق قابل قبول در فصول مختلف به مضمونی ارزشمند جلائی در خور و کششی هنرمندانه عطا کرده است.