یادداشتی درباره کتاب بادبادک باز - محمد سرابی
18 شهریور 1391
14:11 |
0 نظر
|
امتیاز:
4 با 1 رای
یادداشتی درباره کتاب بادبادک باز
کاغذ پرانان
محمد سرابی
کتاب بادبادک باز در سال 2003 به زبان انگلیسی نوشته شد و ماجرای زندگی نوجوانی با پدری ثروتمند در شهر کابل است. داستان با بازیهای کودکانه او که « امیر» نام دارد شروع میشود و شرحی از زندگی در خانه بزرگ پدری و همبازی بودن با « حسن »، فرزند مرد خدمتکار خانه میدهد. در ادامه، آشوب و ناامنی شرایط را عوض میکند و سرانجام به مهاجرت پدر و پسر منجر میشود.
نویسنده این کتاب «خالد حسینی» در 11 سالگی به همراه پدرش که به عنوان سفیر افغانستان در فرانسه منصوب شده بود به پاریس رفت و در 15 سالگی به دلیل تحولات افغانستان، همه این خانواده با پناهندگی سیاسی به آمریکا رفتند. خالد حسینی از دانشگاه سانتاکلا را درخواست پذیرش کرد و از مدرسه «یو - سی» سن دیگو در رشته پزشکی فارغالتحصیل شد. او از سال ۱۹۹۶ به تحصیل در رشته پزشکی داخلی پرداخت و الان به همین حرفه مشغول است. دو کتاب او پرفروش شدند و همین باعث شهرت وی شد.
قسمت زیادی از داستان بین پسران نوجوان میگذرد و سرگرمیها و دغدغههای آنها را بیان میکند و همزمان موضوعات قومی، مذهبی، تاریخی و سیاسی را به دقت بیان میکند. ظرافت و تسلط نویسنده بر وقایع تاریخی باعث شده است که خواننده با خواندن این کتاب بتواند با بخشی از تاریخ معاصر افغانستان آشنا شود.
با این حال چند نکته در کتاب جای توجه دارد. بسیاری از دیالوگها شبیه عبارات و کلماتی نیستند که از زبان افغانی انتظار میرود و خواننده فارسی زبان را به یاد داستانهای انگلیسی می اندازد.
(ترجمه مهدی غبرایی –انتشارات نیلوفر 1389 )
صحبتهای دو مرد. صفحه 28
«بابا گفت
- راهش کجاست؟ پسری که نتواند روی پای خود بایستد مردی میشود که نمیتواند در مقابل هیچ چیز ایستادگی کند
- مثل همیشه داری موضوع را زیادی ساده می کنی.»
گفتگوی دو نوجوان قبل از دعوا صفحه 46
« آصف نگاه سردی به من انداخت و گفت
- تو خودت قسمتی از مشکلی امیر. اگر آدمهای احمقی مثل تو و پدرت نبودند... »
گفتگوی ارباب و خدمتکارش صفحه 111
«بابا بلندشد. صورتش غم و غصه را نشان میداد.
- علی، مگر من در حقت کوتاهی کردم؟ مگر با تو و حسن بدرفتاری کردم؟ تو جای برادری هستی که نداشتم، علی. خودت که میدانی. لطفا این کار را نکن.
علی گفت
- کار را مشکل تر از اینکه هست نکن آقا صاحب.»
ممکن است این ناهمخوانی به علت استفاده از زبان انگلیسی باشد ولی در بخشی از توصیفات هم به شیوه نگاه اروپایی برخورد میکنیم همینطور در بیان افکار درونی شخصیت اصلی داستان. گویی داستانی افغانی با چشمی اروپایی –آمریکایی دیده شده و مناسب با درک و دریافت خواننده غربی ساخته شده است.
میتوان این فرضیه را هم مطرح کرد که داستان در میان قشر ثروتمند و اشرافزاده افغان میگذرد. شاید هم بتوان گفت ادبیات انگلیسی به کشورهای مستعمره اش در شبه قاره هند و اطراف آن چنان فشاری وارد کرده که نویسندگان آن را تحت تاثیر خود نگه داشته است. چنان که در برخی از داستانهای هندی هم این دیدگاه حس میشود. ولی بهترین دلیل آن زندگی خود خالد حسینی در کشور انگلیسی زبان است که چنین لحنی را ناگزیر میکند.
با این حال و با توجه به اینکه میدانیم نویسنده هیچگاه ساکن طولانی مدت افغانستان نبوده است بادبادک باز ( و بهتر از آن «هزار خورشید درخشان» ) به شکل رمانی قوی و موثر از سرزمین افغانستان درآمده است. جالب ترین نکته مثبت این رمان، طرح موضوع طالبان به عنوان مشکلی «قومی» و نه «صرفا مذهبی» است. اشتباهی که بیشتر تماشاگران خارجی به آن دچار میشوند و خالد حسینی با بیان آن نشان داده که از عمق جامعه افغان با خبر است.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.