شهرستان ادب: با یادداشتی از پرستو علیعسگرنجاد درخصوص کتاب «سهدختر گلفروش» پروندهپرترۀ مجید قیصری را ادامه میدهیم:
اگر بخواهیم نقدی، نظری و یا حتی یادداشت کوتاهی پیرامون اثر « سه دختر گلفروش» بنویسیم، پیش از هر چیز باید توجه داشته باشیم که با یک اثر حرفهای از یک نویسندۀ حرفهای طرفیم. نویسندهای که خود، حضور در جبهه را تجربه کرده و لحظههای متلاطم آن روزها را زندگی کرده است. بنابراین، باید به این کتاب به دید یک اثر تخصصی در حیطۀ ادبیات مقاومت نگریست و ردپای فضای ذهنی نویسندۀ باتجربه را درآن جستجو کرد و این خود آن امری است که در آغاز خوانش، انتظار مخاطب را بالا میبرد و او را آمادۀ رویارویی با توصیفاتی ظریف و هوشمندانه و در عین حال مطابق با حقیقت مینماید. چنان که ذکر شد، کتاب «سه دختر گلفروش» اثری در ژانر ادبیات مقاومت- و یا به بیان دقیقتر، ادبیات دفاع مقدس- است. آن چه که غالبا در آثاری که پیرامون دفاع مقدس نوشته میشوند میبینیم، داستانهای بلند و کوتاهی است که در بطن روزهای جنگ اتفاق میافتند و فضای آنها غالبا بین خط مقدم، سنگر و تدارکات ترسیم میشود. اما آن چه « سه دختر گلفروش» را به اثری متمایز و ویژه تبدیل میکند، انتخاب برهۀ زمانی ده الی دوازده سال پس از جنگ است که در داستانهایی همچون« بوم غلتون»، « نفر سوم از سمت چپ» و... به خوبی دیده میشود. این برهۀ زمانی، بستر مناسبی را فراهم میکند تا به بررسی آدمها و اتفاقات پس از جنگ بپردازیم و با دور شدن از فضای اصلی خود جبهه در سالهای جنگ، بتوانیم با نگاهی دقیقتر، به اثراتی که این تجربۀ عظیم باقی گذاشته، نظری بیفکنیم. در این مجال است که نویسنده، احوالات انسانهایی را که هر یک به نوعی متاثر از جنگاند،- از نوجوانی که ترس از قبرستان و گورهای دسته جمعی آن همواره با اوست تا رزمندهای که خود واقعیاش را در عکسهای به یادگار مانده از جنگ میجوید- با دقت نظر هنرمندانهای بیان میکند و عمق آن تاثیرات ابدی را به ما نشان میدهد؛ گرچه که در برخی از داستانها نیز، نویسنده مخاطب را در مواجهۀ مستقیم با روزهای جنگ قرار میدهد و داستان را از دریچۀ دوربین یک دیده بان برایش روایت میکند. زبان منحصر به فرد، یکی از خصوصیات ویژۀ این اثر است. در عین حال که داستان، با یک خط روایی ساده و ملایم پیش میرود، نویسنده گاه به گاه در میانۀ داستان با تردستی ویژۀ خود، چنان که به فضا و لحن آسیب نزند، توصیفات بکر و خلاقانه را وارد میکند و مخاطب را به تامل وامی دارد. جملات منقطع که گاه با برهم ریختگی دستوری عرضه میشوند، حاوی نوآوری هایی هستند که به مخاطب اجازۀ چشم پوشی نمیدهند و با زبانی استوار و قاطع، وی را در میان میگیرند. این زبان منحصر به فرد که بیشتر در توصیفات خود را نشان میدهد، یکی از آن نقاط قوتی است که در آغاز هر داستان، خواننده را به دنبال خود میکشاند و او را مشتاق دانستن ادامۀ ماجرا میکند. علاوه بر این، توصیفات به دور از تکرارزدگی و کلی نگری عرضه میشوند و مخاطب را به همذات پنداری با شخصیتها وامی دارند. چرا که احساسات شخصیتها در این توصیفات خلاقانه است که برای مخاطب ملموس و قابل فهم میشود:« سرش را در دستم گرفتم؛ میخواستم معنی مردن را بیشتر حس کنم»( داستان بار)، « من هر وقت میرفتم طرف قبرستان، صدای استخوانهای خرد شدۀ مردهها را میشنیدم»( داستان بوم غلتون)، « پسرک از خوشحالی روی گونیها آب میپاشید. انگار ماهی تازه از آب گرفته باشد، میخواست نمیرد. هول شده بود»(داستان صلح) و... غالب داستانهای این مجموعه، به سبک و سیاق داستانهای کوتاه دهۀ نود، حال و هوایی روایی دارند و به اصطلاح «پیرنگ محور» نیستند. نقطه قوت آنها نه در پیرنگ و چند و چون و چرایی اتفاقات، که در نحوۀ بیان آن هاست واین امر را میتوان نه به عنوان یک کاستی، که یک تفاوت نگریست که در بسیاری از مواقع به کمک نویسنده آمده است تا به جای آن که ذهنش را بیشتر روی چینش اتفاقات و فراز و فرود گره افکنیها و گره گشاییها معطوف کند، از نقطه منظر صادقانهای به روایت آنها بپردازد و به جزییات کوچک اما اثرگذار اشاره کند؛ چه آن که همین صداقت است که اعتماد مخاطب را جلب میکند و او را مطمئن میسازد که با فضاسازیهای اغراق شده، توصیفات سرهم بندی شده و شخصیتهای به هم بافته شدهای مواجه نیست. چنان که در همان اولین داستان که دروازۀ ورود به کتاب است، میخوانیم:« مجروح آن قدر سنگین بود که چند بار سعی کردم تا به طریقی از دستش خلاص شوم»(داستان بار). این توصیفات صادقانه است که به مخاطب این باور را میبخشد که میتواند شبیه آدمهای خوب آن روزگار باشد و آن شخصیتها را برایش قابل دسترس کند. در عین حال، در کنار روایی بودن، بعضی داستانها نیز کشش بالایی برای رسیدن به پایان ماجرا در مخاطب ایجاد میکنند و حتی در مواقعی، توصیفات نفس گیر میشوند. مانند آنچه در داستان« دیدگاه» و یا « صلح» میبینیم و درمی یابیم که ساختار روایی استوار اثر، ولع خواندن را در مخاطب برمی انگیزد و او را مشتاق گره گشایی میکند و باز در همین سربزنگاه است که نویسنده با هنر خود، نقطه نظر و ایدئولوژی اش را به آرامی در لفافۀ داستان عرضه میکند:« پسرک با قایقش راه افتاده بود در شط و میرفت وتورش روی آب، میان ما و سربازانی که آن طرف پایکوبی میکردند، خط میکشید...»( داستان صلح) غالبا زاویه دید هر داستان، با توجه به محتوای آن انتخاب شده و کارکردهای ویژۀ هر زاویۀ دید، به درستی به خدمت داستان درآمده اند (البته با چند استثنای ناخوشایند مانند داستان بار). مثلا در داستان «سه دختر گلفروش»، زاویۀ اول شخص مفرد، آن سرباز عراقی است که در توهمات حقیقت وار افسرش گرفتار شده و یا در داستان « بوم غلتون»، این اول شخص به نوجوانی تبدیل شده که با زبان نه چندان بالغ خود، این گونه با ما حرف میزند: «برادرش، عبدالله، سنگ ریزههای کنار جاده را جمع میکرد و جلوی چرخهای بوم غلتون میریخت. طوری این کار را میکرد که انگار به مرغ و خروس هاشان دانه میدهد». جایی، در داستان« نفر سوم سمت چپ» با تغییر لحظهای در زوایۀ دید مواجه هستیم که اگرچه به جا اتفاق افتاده و ما را به سمت افکار و احوالات درونی شخصیت هدایت میکند، در عین حال میتوان به عنوان ضعفی تعمدی به آن نگریست:« برگشت نگاهی به ردیف پنجرهها کرد. کسی آن پشت نبود. کجا بود؟ کجام من؟» و « راستی چند سال گذشته. ده سال؟ دوازده سال؟ یا بیشتر! چقدر بچه بودم!» از همۀ این نکات که بگذریم، در مجموع باید گفت « سه دختر گلفروش» با توجه به زمان چاپ اول آن، اثر موفقی است. اثری افتخارآمیز در ادبیات دفاع مقدس که توانسته است به خوبی، حال روزهای ملتهب جنگ را وصف کند، چالشهای ریز و درشت آدمهای آن روزها را نشان دهد و با ظرافت و هنرمندی، حقیقت این برهۀ تاریخی را به مخاطب آگاه خود عرضه کند.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز