شعري از اميرحسين آكار
19 شهریور 1391
12:01 |
0 نظر
|
امتیاز:
با 0 رای
به مولایم علی (ع)
چشم هایم شدند حوض حرم
با نگاه تو اشک شیرین شد
ماه آمد به شب نشینی حوض
پلک هایم عجیب سنگین شد
چشم هایم که بسته شد دیدم
وسط شهر واژه های توام
خط به خط کوچه کوچه مثل کمیل
نیمه شب محو رد پای توام
خار در چشم ماه نخلستان
اشک میریزد، آبرو دارد
بغض جا مانده از غم زهراست
استخوانی که در گلو دارد
دست مولا نوشت : "اما بعد"
دلش از دست کوفیان پر بود
باز هم نامه مینوشت علی
باز هم از صحابه دلخور بود
چند لحظه گذشت و در باران
آسمان کوچه کوچه تر شده بود
ناگهان قطره ای به چشمم خورد ...
در حرم بودم و سحر شده بود
به خودم آمدم ،نمیدانم
به کجای زمان سفر کردم
لابه لای کتاب های حرم
پی نهج البلاغه میگردم
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.