شهرستان ادب: شاعر، نویسنده، روزنامهنگار و مستندسازِ مشهدی که عمرِ ادبی و هنریاش را صرف مردمِ افغانستان کرده است؛ این مشخصات ما را به یاد کسی جز محمد حسین جعفریان، نمیاندازد.
او که دو دوره رایزن فرهنگی ایران در افغانستان بوده است، درد افغانستان را به چشم دیده، و در این راستا مجلۀ شعر، دایرهالمعارف افغانستان و کتاب پایتخت فراموشی را منتشر کرده است.
در بزرگداشتی که برای جعفریان برگزار شد، محمدکاظم کاظمی، شاعر افغانستانی، دربارۀ او گفت:
«من به عنوان یك نویسنده و شاعر افغان، با جعفریان ارتباط ادبی دارم و شهادت می دهم که او خدمات زیادی را به ادبیات افغانستان ارائه داشته است... جعفریان مانند یك وزارتخانۀ سیار برای افغانستان درحوزه فرهنگ و ادبیات است و خیلی در این زمینه مؤثر بوده است. »
جعفریان، اولین مجموعه شعر خود را با نام «پنجرههای رو به دریا» در سال 69 منتشر کرد ،که غلامعباس ساعی درخصوص آن گفته است: «انشاء این کتاب طوری نگارش شده که همانند سایر شعرهای جنگ، انسان را ترغیب به حضور در جنگ می کند و جنگ با پوست و گوشت این شاعر عجین شده است. وی شاعر ی از جنگ نبوده، بلکه شاعری در جنگ بوده است. » در حاشیۀ شط، کتاب دیگر اوست که مجموعه داستان کوتاه دفاع مقدس است که در سال 72 منتشر شد. «فریادی پشت پنجرۀ جهان» و «شانههای زخمی پامیر» نیز از دیگر آثار اوست.
محمدحسین جعفریان مستندهای بسیاری در سالهای فعالیتش ساخته است، از جمله: بوی جوی مولیان، حماسۀ ناتمام و لعل بدخشان.
او همانطور که در قالبهای کلاسیک، اشعار قابل توجهی نیز در قالب نیمایی و سپید دارد؛ از جمله شعر معروف او «عاشقانههای یک کلمن» که مورد توجه رهبر انقلاب نیز قرار گرفته است.
شعر زیر نیز، از نیماییهای محمدحسین جعفریان است که در انسجام و لطافت هرچه تمامتر سروده شده است:
«اقرار»
- بگو که دوست دارمت !
و او دوباره کوه را
میان پنجه های خود فشرد،
آب شد
درون ظرف تشنه ریخت
- بگو که دوست دارمت !
و او دوباره پهن شد
و جنگلی نمود دشت خشک را
سپس به بوستان روی فرش کهنه خیره شد:
هجوم گل
و ساقههای پیچ پیچِ زنده، نغمه های بی شکیبِ بلبلانِ شاد...
ولی صدای رو به رو دوباره گفت:
- بگو که دوست دارمت !
و او دوباره آب شد
اتاق را فراگرفت
و فوج ماهیان رنگرنگ
از دهان پنجره
گریختند تا گلوی خشک باغ
ولی صدای رو به رو دو پلک روی هم نهاده
خیس و ترسخورده بازگفت:
- فقط بگو!
بگو که؛
دوست دارمت !
ولی دریغ!
مرد، لال مرده بود...