غزلی از علی محمد مودب
باز آی به ویرانه ما تا که ببینی/تمثال یقینی است نیالوده به شک هم
19 شهریور 1391
15:48 |
1 نظر
|
امتیاز:
3.8 با 5 رای
باری است برآیینه غباری و ترک هم
با تازگی زخم دلم تازه نمک هم
زان روز که رفتی دلم از گریه نخفته است
این خانه تکان خورده از این پیشترک هم
دل را که طلا یافته در کوره فتنه
باکی نه که کتمان کندش سنگ محک هم
چون سرمه که با خاک سر کوی تو آمیخت
ما را نتوان یافت به غربال فلک هم
این چار ستون قفس ریخته شاهد
ما نیز ندیدیم از آن وعده دو یک هم
تنها نه منم روضه این مجلس خاکی
از لاله ی داغ است چراغان فدک هم
من تیر بلا بر سرم از سقف فرو ریخت
از تیر سه شعبه زده بر عرش شتک هم
باز آی به ویرانه ما تا که ببینی
تمثال یقینی است نیالوده به شک هم
هستی همه آغشته خونی است مقدس
این فدیه عشق است از این بیشترک هم