موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

تمام اي عمليات از خاطر اي ادبيات است خاطره محمد حسین جعفریان از احمد شاه مسعود

02 شهریور 1391 21:10 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 3.13 با 8 رای
تمام اي عمليات از خاطر اي ادبيات است  خاطره محمد حسین جعفریان  از احمد شاه مسعود

از سال 1358 تا سال 1367 ارتش سرخ اتحاد شوروي سابق 9 مرتبه به دره پنجشير افغانستان حمله برد، اما هر بار ناكام و دست خالي عقب نشست. آرزوي تسخير پنجشير را براي هميشه بر دل ژنرال بوريس گروموف روس و مقامات كاخ كرملين گذاشت.
مي گفت: « اشعار حافظ را دوست دارم وآن را هميشه و بار بار (مكرر) ميخوانم. اين اشعار در من اثر دگر گون ساز و الهام بخشي دارد.»
از ميان داوطلبان مقاومت، كساني را انتخاب مي كرد كه يگانه سرپرست و نان آور خانواده خود نباشند . او براي داوطلبان مبارزه مي گفت و روشن مي ساخت كه سرپرستي و غمخواري خانواده و فاميل هم بخش ضروري مقاومت است.
سال 1359 يك سرباز جوان با استفاده از تاريكي، از فاصله سه متري به سويش آتش كرد اما جان به سلامت برد. به جوان گفت: «وطندار! (هموطن) دست هايت مي لرزد، خوب نشان زدن بلد نيستي!» و او را بخشيد.
يك بار ديگر كه حكومت كمونيستي افغانستان قصد جانش را كرد، كامران -دوست كودكي اش- را به سراغش فرستاد. مي دانستند او دوستانش را با آغوش بازمي پذيرد. كامران به پنجشير رفت و چند روزي با او همنشين شد. وقتي از راه و هدف و علت مبارزه او با خبر شد، خودش همه چيز را گفت و تفنگ بي صدايي كه قرار بود با آن شير پنجشير را ترور كند، تحويل داد و رفت.
رابرت كپلان، نويسنده كتاب « سربازان راه خدا » به او لقب « برنده جنگ سرد» داده بود. بن لادن مي گفت؛ تا او زنده است ما پيروز نمي شويم.
سال 1372 بنياد فرهنگي غزالي را تاسيس كرد. نويسندگان، شاعران، نقاشان و خلاصه هنرمندان را گردهم جمع كرده بود.
وقتي طالبان بيش از 90 درصد خاك افغانستان را اشغال كرده بود، برادرش احمد ولي و جمعي از دوستانش از او مي خواهند براي مدتي كشور را ترك كند. مي گويد: آيا اين انصاف هست كه زماني به كابل بوديم ، بر مردم حكومت كرديم . مردم ما را قبول داشت . و ما تعهد سپرديم بخاطر دفاع از مردم ، بخاطر دفاع از استقلال ، به خاطر دفاع از افغانستان. حال كه مردم در مشكل قرار دارند ، آيا آنها را ترك بگوييم ؟ آيا واقعاً اين انصاف است؟ من فكر نمي كنم كه اين انصاف باشد . من تا آخرين قطره خون در اين كشور مي ايستم . مقاومت
مي كنم . خدا خواسته باشد ، مطمنن هم هستم و اميد وار كه افغانستان روزي آزاد مي شود.
9 سال است كه افغانستان ميدان جنگ زرگري آمريكا با طالبان و القاعده است. كاش افكار عمومي دنيا كمتر فراموشكار بود. خانم «رابين رافائل» معاون وزير خارجه وقت ايالات متحده در فاصله سالهاي 1996 تا 1998 سه بار او را تشويق به پيوستن به طالبان كرد. و او در حالي كه كلاه پكولش را روي ميز گذاشته، گفته بود كه اگر به مساحت همين كلاه خاك در اختيار داشته باشم، مبارزه را ادامه مي دهم.
بالاخره در سن 49 سالگي و ناجوانمرادنه به شهادت رسيد، آن هم دقيقاً دو روز پيش از حادثه 11 سپتامبر. مردم افغانستان داغدار شدند و مردي بزرگ را از دست دادند. اما خيلي ها هم خوشحال شدند. جنگ سالاران طالبان و حاميان منطقه اي آنها، عروسك هاي خيمه شب بازي القاعده، سازمان سيا و البته ژنرال هاي از رده خارج شده شوروي سابق.
به او لقب قهرمان ملي افغانستان داده اند. سالروز شهادت او تعطيل و روز شهيد است. مردان بزرگ هميشه و همه جا بزرگ اند و عزيز و صد البته عزيزتر اگر اين همدلي با همزباني هم همراه باشد. ما نيز براي اداي احترام به روح مقاومت اسلامي و ملي افغانستان به سراغ يكي از دوستانش رفته ايم. پاي صحبت هاي محمد حسين جعفريان نشستيم تا برايمان از احمد شاه مسعود -شير دره پنجشير- بگويد. مستند او درباره مسعود -حماسه ناتمام- را مي توان گوياترين مستند از اين شخصيت دانست. مسعود به زبان فارسي(زبان مادري اش)، پشتو، اردو و فرانسه مسلط بود اما جعفريان را نه تنها همزبان كه همدل مي يابد و از همين روست كه او و دوربينش را به خلوت خود راه مي دهد.
اين روزها كه سربازان آمريكايي براي تفريح، مردم افغانستان را مي كشند و انگشت هايشان را براي يادگاري نگه مي دارند، بيشتر جالي خالي شير مرداني از جنس احمد شاه مسعود احساس مي شود.
¤ آقاي جعفريان! چرا افغانستان؟
- ادبيات كلاسيك و حوزه هاي زبان فارسي برايم جذاب بود. من در مشهد نشو و نما يافتم. در محله ما يعني كوي طلاب افغان ها زياد بودند و دوستان افغاني زيادي داشتم. همين دوستان احساس مرا نسبت به افغانستان تغيير دادند و برانگيختند. سال 1363 حفاظت از مرزها را به كميته سپردند. آن زمان من حدود 17 سال سن داشتم. 45 روز در مرز افغانستان مستقر شديم و اين حس بيشتر و بيشتر شد. بعد از پايان جنگ كه جدي تر وارد كار ادبيات شدم، مقاله اي نوشتم با عنوان «بر فراز هندوكش» كه در دو شماره كيهان فرهنگي چاپ شد. استاد علي معلم دامغاني اين مقاله را خوانده بود و خيلي مرا براي ادامه اين راه تشويق كرد. گفت ما در اين زمينه كمبود داريم. برو در اين حوزه كار كن.
اين دوران مصادف شد با فروپاشي رژيم نجيب الله. سال70-69 بود كه رفتم كابل و اولين كتابم درباره افغانستان -شانه هاي زخمي پامير- را نوشتم.از اين پس سفرهايم به افغانستان بيشتر شد.
بعدها در حوزه هنري بخشي به عنوان ادبيات پايداري افغانستان راه اندازي شد. در اين بخش موفق شديم 30 عنوان كتاب درباره خاطرات پايداري افغان ها در برابر ارتش سرخ را تدوين و چاپ كنيم.
¤ شما مسئول اين بخش بوديد؟
- بله. آقاي محمد كاظم كاظمي -شاعر خوب و معروف افغاني- هم در اين راه خيلي كمك كرد.
¤ برويم سراغ مسعود. اولين بار كي او را ديديد؟
- سال 72 قرار شد با آقاي برجي به افغانستان برويم. در استانه سفر با برخي چهره ها ديدار كرديم و آنها رهنمودهايي درباره سفر به ما ارائه كردند. از جمله اين چهره ها، آقا سيد مرتضي آويني بود. آنوقت سوره را درمي آورد. او پنجره جديدي به سوي ما گشود. گفت در تاجيكستان جنگ قدرت است و اين وسط مردم آواره شده اند و عده اي به شمال افغانستان پناه آورده اند. صداي اين مسلمان ها به جايي نمي رسد و فرياد رسي ندارند. برويد سراغ تاجيك ها در شمال افغانستان.
اين حرف سيد مرتضي در حقيقت يك ماموريت جديد هم به كار ما اضافه كرد.
خوب است بدانيد من درباره چه افغانستاني صحبت مي كنم. افغانستاني ملتهب، درگير جنگ و بسيار مخوف. دو سال بود كه رژيم كمونيستي ساقط شده بود و جنگ داخلي وحشتناكي رخ داده بود. باورش شايد سخت باشد اما برخي روزها 600 نفر در كابل بر اثر موشك باران كشته مي شدند! در چنين فضايي اين سفر انجام و مستند «لعل بدخشان» ساخته شد.
خوب است همينجا به يك شبهه درباره احمد شاه مسعود پاسخ بگويم. هنوز هم برخي مسعود را متهم درگيري ها در محل افشار كابل مي دانند و از او گلايه به دل دارند.
بايد توجه داشته باشيم كه در افغانستان، مردم برآيند شخصيت ها را محاسبه مي كنند و بر اين اساس نمره مي دهند و برآيند مسعود نزد افغان ها مثبت است. خيلي ها در افغانستان پست و مقام داشتند و كشته و شهيد شدند اما نامشان جاودانه نشد و فراموش شدند. نمونه اش
«غفور زي» نخست وزير افغانستان كه در راه باميان شهيد شد. او نخست وزير و مسعود، وزير دفاع او بود اما خيلي ها حتي نام او را هم ممكن است نشنيده باشند.
¤ اگر درست متوجه شده باشم مي خواهيد بگوييد مسعود هم مثل هر چهره مشهور ديگري، اشتباهات خودش را داشت.
- در دوره اي چنان حق و باطل در افغانستان بهم آميخته مي شود كه تشخيص بسيار مشكل است. متاسفانه مورخان و قلم بدستان حرفه اي و قابل اتكايي هم نبوده كه وقايع را كامل و درست ثبت كنند. مي خواهم تاكيد كنم كه مسعود معصوم نبود اما من به عنوان يك ناظر خارجي كه به هيچ جرياني در افغانستان وابسته و دلبسته نبوده و نيستم و به بسياري از نقاط آن سفر كرده و با آن آشنايم، برآوردم اين است كه كفه مثبت مسعود خيلي سنگين تر از اشتباهات اوست. خيلي از فيلم سازها با اين هدف كه عليه او فيلم بسازند سراغش رفتند اما جذبش شدند.
من بيش از يك ماه در كنار و همه جا همراه او بودم. آدم شايد بتواند چند روز شخصيت واقعي خودش را پنهان كند اما من در اين مدت همان زلالي روز نخست را در چشم هايش مي ديدم. او نمي توانست زواياي شخصيتش را از ديد يك خبرنگار تيزبين پنهان كند.
¤ اينكه مي گوييد افراد جذب مسعود مي شدند، آيا اين قضيه در روايت مستند شما تاثير نگذاشت؟
- من در فيلمم در مقام دفاع از مسعود برنيامدم. چيزي را كه ديدم ساختم. مستند ساختم.
¤ شخصيتش را چگونه يافتيد؟
- شخصيت ها در افغانستان دو دسته اند. يا روشنفكر و بيگانه از مبارزه و يا جنگ آور و بيگانه با روشنفكري. مسعود جمع اين دو بود. در عشق او به دانش و كتاب همين بس كه اگر موقعي قرار بود عقب نشيني كند اول دو كاميون كتابش را جمع و جابجا مي كرد. سري كامل كتاب هاي شهيد مطهري و شريعتي را در كتابخانه اش داشت. مسعود بسيار ايراني ها را دوست داشت. تلويزيون ايران را مي ديد و از برخي برنامه ها تعريف
مي كرد.
از نگاه آرماني و اعتقادي بسيار به ما نزديك بود. شخصيتي استعمار ستيز داشت و دليل حذفش قبل از حمله آمريكايي ها همين بود. اگر امروز بود، نه به شيوه طالباني ها اما بدون شك در برابر اشغالگران مي ايستاد و محوري براي مقاومت مردمي مي شد. عملكرد سال هاي پاياني عمرش هم همين را نشان مي دهد. كساني مثل ژنرال دوستم و يا حزب وحدت اسلامي كه زماني جنگ هاي خونيني با وي داشتند، وقتي به او نزديك شدند تبديل به اصلي ترين متحدانش شدند.
نسلي از افغان ها كه در ايران متولد و بزرگ شده اند همين
نگاه غلط را كه عمدتاً ناشي از دستگاه ديپلماسي ماست، دارند. اينها وقتي به كشورشان باز مي گردند مجبور به اصلاح اين تصور مي شوند.
¤ ذهنيت غلط؟!
- در دوره اي كه احزاب و گروه ها در افغانستان مشغول يارگيري بودند، اشتباهاتي رخ داد. مثلاً آقاي مزاري با حكمتيار و دوستم در مقابل مسعود متحد شدند. اگر ذهنيت ما درست بود شايد اين رخ نمي داد. بالاخره همين فرمول ساده كه متحدان بايد سنخيت داشته باشند رعايت نشد. كمترين سنخيت مي توانست زبان باشد. وقتي طالبان شهيد مزاري را در كابل مثله مي كرد، متحدانش مشغول فرار بودند و هيچ تحركي نكردند. اگر همين فرمول ساده بكارگرفته مي شد، سرنوشت جنگ عوض مي شد. البته اين را هم بگويم كه فقط ديپلماسي ما نبود كه تكليف را روشن مي كرد. گروه ها نظرات خودشان را هم داشتند اما ما مي توانستيم مشورت بدهيم. در دوره اي ما اگر مخالف مسعود هم نبوديم، حداقل با وي همراه هم نبوديم. ديپلماسي ما متاثر از اوهام بود.
وقتي به مسعود نزديك شديم، ديديم بيش از هر كسي شبيه ماست و با افكارو آرمان هاي ما آشنا و دمخور است. وقتي همه از مقابل طالبان گريختند يا تسليم شدند، تنها بيرقي كه برافراشته ماند مسعود بود و مقاومت زير علم او شكل گرفت. طالبان 90 درصد افغانستان را اشغال كرد اما مسعود داغ تصرف كامل را بر دلشان گذاشت و ولايت بدخشان را حفظ كرد. در دوران جهاد عليه شوروي هم تنها دره پنجشير به فرماندهي احمد شاه مسعود بود كه تسليم نشد.
سال 80 وقتي پارلمان اروپا مي خواست يك نفر را براي سخنراني دعوت كند، به جاي رئيس جمهور، مسعود را كه وزير دفاع بود دعوت كردند. جهان هم فهميده بود كه شخصيت محوري افغانستان مسعود است. يك نكته را هم اينجا بگويم بد نيست. بعد از سخنراني مسعود در پاريس، خبرنگاري از او مي پرسد؛ سال ها با روس ها جنگيدي. چطور حالا از آنها كمك مي گيري و نوكرشان شده اي؟ مسعود جواب مي دهد: پيسه (پول) آمريكا را گرفتم د دهان روس زدم، پيسه روس مي گيرم د دهان آمريكا مي زنم...! و به تفصيل شرح مي دهد كه او در برابر هر تجاوزكاري مي ايستد و جهاد
مي كند و مهم براي او ارزش هاي اسلامي و ملي است.
¤ ماجراي جالبي از جهاد او در برابر روس ها مي دانيد؟
- روس ها بارها براي تصرف دره پنجشير وارد عمل مي شوند اما شكست مي خورند و روحيه نيروهايشان بشدت از دست مي رود. يك تانكي در موزه مسكو بوده كه اولين تانكي است كه در جنگ جهاني دوم، درفتح پراگ وارد اين شهر مي شود. مي روند اين تانك را از موزه برمي دارند و مي آورند افغانستان و مي گذارند سر يك ستون زرهي و راهي پنجشير مي شوند. همان اول كار نيروهاي مسعود به آنها حمله مي كنند و همان تانك را هم منهدم مي كنند. لاشه آن تانك هنوز در رودخانه پنجشير است. آخرين بار سه سال پيش كه به آنجا رفتم، لاشه اش مشاهده مي شد.
¤ كمي درباره شرايط ساخت مستندتان درباره او بگوييد.
- مسعود از خطاهاي خود نمي گريخت. قبل از ساخت اين مستند با خيلي از چهره هاي برجسته افغان ملاقات و مصاحبه داشتم اما هيچكدام به اندازه او تحمل قرار گرفتن در برابر پرسش هاي سخت و اقرار به اشتباهات خود را نداشتند. او از گذشته فرار نمي كرد و از آينده نمي ترسيد.
دوربين من اواخر بهار و اوايل تابستان 1380 با او بود. بصورت 24 ساعته. قرار گذاشتيم هر جا او مي گويد دوربين خاموش شود. اوايل اين خاموشي زيادتر بود و به تدريج كم تر و كم تر شد. دو هفته پاياني اين توفيق را داشتم كه ساعت ها خصوصي با او حرف بزنم. اين هم خودش ماجرايي دارد. عادت داشت بعد از درگيري هاي سخت، فرماندهان و نيروهايش را جمع مي كرد و گپ مي زدند. جلسه به مطايبه و تغيير روحيه مي گذشت. يك شب ناگهان از من پرسيد نظرت درباره آقاي علاء الدين بروجردي چيست؟
با چهره به جمع اشاره كردم و گفتم بگويم؟ منظورم را فهميد. بلند شد و دستم را گرفت و از جمع جدا شديم. آن شب ساعت ها درباره مسائل گوناگون حرف زديم و مسائل گوناگوني مطرح شد. دو شب ديگر هم اين اتفاق افتاد و ما خصوصي ساعت ها حرف زديم.
دوربين من در خصوصي ترين لحظات او وارد شد. از نماز شب هايش گرفته تا وقتي موقع طلوع آفتاب روي تپه اي مي نشست و قرآن مي خواند. يا وقتي صبح نيروهايش را براي نماز بيدار مي كرد. او به جهان اجازه داد تا از طريق اين دوربين او را بشناسد. البته اين نشان توانايي من نيست. به نظرم متوجه شده بود كه در حال كوچ است و مي خواست اين صحنه ها ثبت شود و خدا اين توفيق را به من و دوربينم داد.
آقاي دوپانفيلي فرانسوي كه فيلم شير افغان را درباره او ساخته، متحير بود چطور دوربين من اجازه يافته به اين خلوت برود. هر سال براي آمرصاحب - اسمي كه مردم او را با آن صدا مي زدند و نشان احترام و البت ساده است- مراسم يادبود مي گيرند و تقريباً هميشه از همان تصاوير استفاده مي شود.
¤ ارتباطش با خانواده اش چطور بود؟
- خانواده اش در تاجيكستان بودند. اما ارتباطشان قوي و گرم بود. به آنها سر مي زد اما اين اواخر كه جنگ شديد شده بود كمتر مي توانست به ديدنشان برود. گاهي در وسط جنگ به آنها تلفن مي زد و حرف مي زدند. گفته بود هر وقت با خانواده ام حرف مي زنم دوربينت را خاموش كن و از من فاصله بگير.
¤ قصد نداريد كتابي درباره او بنويسيد؟
- نمي خواهم شخصيتش را ناقص معرفي كنم. چند سالي در هفته نامه مهر ستوني داشتم با عنوان «چكر در ولايت جنرال ها» (گشت و گذار در ولايت ژنرال ها). اين ستون از سال 75 تا 80 بود. مجله را براي مسعود هم برده بودم و ديده بود. خاطراتم از سفرهاي افغانستان بود. مدتي بعد از شهادت مسعود، آن هفته نامه ديگر چاپ نشد. حالا آقاي امير مهدي نژاد در حال گردآوري و تدوين آن خاطرات است و به زودي توسط سوره مهر منتشر خواهد شد.
¤ به عنوان آخرين سوال از رابطه مسعود و ادبيات فارسي خاطره اي داريد؟
- اين خاطره را چند بار گفته ام ولي باز هم تكرار مي كنم. در دهكده خواجه بهاالدين بوديم. خط اول نبرد با طالبان. جنگ سختي درگرفته بود و مسعود جنگ را فرماندهي مي كرد. از شب قبل صحبت ما درباره شعر گل كرده بود. حرف هايي درباره شعر سپيد داشت. فرماندهانش جرات نداشتند حرفش را قطع كنند اما خون خونشان را مي خورد. بالاخره ملاقربان -يار نزديك مسعود- جلو آمد و گفت: بسيار ببخشن آمر صاحب! حالي گپ عمليات است و نه ادبيات.
مسعود گفت: مرتكه! كلگي (تمام) اي عمليات از خاطر اي ادبيات است!
البته اين را هم بگويم كه مرتكه در افغانستان براي احترام است و همه جا به ما هم مرتكه مي گفتند.

نقل از روزنامه کیهان شماره شماره 19741 گفتگو از محمد صرفي

کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • تمام اي عمليات از خاطر اي ادبيات است  خاطره محمد حسین جعفریان  از احمد شاه مسعود
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.