موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشت های حسن صنوبری از اردوی آفتابگردانها

آفتابگردی - بخش دوم

10 مهر 1391 09:15 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 3 رای
آفتابگردی - بخش دوم

«فصلی در ستایش آبگوشت»

آبگوشت غذایی ست که بیش از همه مرا یاد ظهرهای تابستان و یاد سرزمینم ایران می اندازد. و یاد گوشت کوب و یاد سیب زمینی های قدرتمندی که به تنهایی می توانند یک کودک خسته را خفه کنند. سیب زمینی های کودک خفه کن. سیب زمینی های چاق و تنبل. هرچقدر در میان میوه ها، گلابی موجود تنبلی ست، در میان حبوبات سیب زمینی تنبل است. برعکس خود سیب که اصلا تنبل نیست. چون سیب یک میوه ی آسمانی ست. برعکس سیب زمینی. و مخصوصا سیب گلاب که به تنهایی می تواند یک روشنفکر افسرده ی غرغرو را به یک هیئتی بامزه ی تپل تبدیل کند. گلابی هم اگرچه تنبل است (به قول شاعر: چه زود از شاخه افتادی | گلابی! تنبل ِ غمگین) ولی کودک خفه کن نیست. برعکس سیب زمینی. که مهمان همیشگی آبگوشت است. حتی اگر نخود هم نباشد. و حتی اگر خود گوشت هم نباشد سیب زمینی هست. چه اینکه ما می دانیم در بسیاری از دوران ها و خانواده ها آبگوشت بی گوشت خورده می شده است (بنا به دلایلی که ذکرشان سیاه نمایی می نماید). علی رغم همه ی این مسائل، آبگوشت یک لحظه ی دلپذیر از فرهنگ ایرانی ست. نقل شده وقتی عباس خان کیارستمی (کارگردانِ در خارج مشهورتر ایرانی) ژولیت بینوش (بازیگرِ در داخل محبوب تر فرانسوی) را به ایران آورد، در اولین حرکت او را به دیزی سرایی برد تا با آبگوشت آشنا شود. و من خوشحالم که اردوی شاعران در این دو دوره ی اخیر سرشار بود از نشانه های فرهنگ سنتی و هیئتی خود ما. از آبگوشت و گوشت کوبیده ی ناهار گرفته، تا عبایی که در بسته ی فرهنگی اهدایی، کنار «شعر و کودکی» قیصر امین پور و «از ترمه و تغزل» حسین منزوی جاسازی شده بود، تا آلاچیق همیشه بر پای چای و شعر و مویز (که متاسفانه یادم نبود از این آلاچیق و شعر منصوب بالایش عکس بگیرم) و تا خیلی چیزهای دیگر.

خدایی کریمی راهجردی بیابانکی رمضانی فرخانی
محمد صادق خدایی + دکتر محسن کریمی راهجردی + سعید بیابانکی + محمد رمضانی فرخانی + آبگوشت با گوشت قربانی

 


صفحه ی چهار

می دانیم که آنهایی که بیرون از عالم شعرند چیز خاصی از ما نمی دانند. مخصوصا از مای شاعران انقلاب (به فرض بودن من در این ماها). مثلا دوستان انقلاب می گویند اینها لابد یک سری آدم خوشحال مومن دردمند و این حرف ها هستند. یا دشمنان انقلاب: یک مشت مزدور بسیجی دیکتاتور آدم خور. یعنی سرانجام همه ی ما در یک قشر طبقه بندی، و در یک طبقه جاسازی، و پشت یک پرده پوشانده می شویم. مثل همه ی قشرهای دیگر و شناخت ما نسبت به ایشان. ولی مثلا خودمان که می دانیم داستان از چه قرار است. خودمان می فهمیم در میان این باغچه ی شلوغ و شکوهمند آفتابگردان، تک و توکی هم حسن صنوبری-وار به جای روشنایی به دنبال تخمه ی آفتابگردانند. این بیماری، هست. هرچند خیلی کم. اما، هست. در بین _مثلا_ شاعران روشنفکر بیشتر، اما در بین ما هم هست. و اگر خودمان را درمان نکنیم می شویم عین آنها. هرچقدری هم که شعر و شعارمان ایمانی و ایرانی باشد، درونمان پوسیده و روشنفکری و پوک و پکر خواهد بود. اگر باور نداری نگاه کن به اتفاقاتی که پیش و پس از هر دیدار شاعران با رهبر می افتد. یا پیش و پس از هر جشنواره و کنگره. البته اینها اختصاص به شاعران انقلاب ندارد و برای همه ی شاعران چنین مسائلی هست. اما در شاعران جوان انقلاب بروز گاه گاهش خیلی دردناک است. نه آیا حرص، طمع، حسادت، ناجوانمردی، تهمت و تخریب در این برهه های زمانی اتفاق می افتد؟ می دانم کم است، اما اتفاق می افتد. نه انصافا؟ از یک طرف پدیده ی جشنواره نوردی را داریم، برای بعضی از آنها که می دانند شعر جشنواره پسند چیست. از یک طرف پدیده حسادت و حقارت را داریم. برای بعضی از آنها که نمی توانند برگزیده شوند. این ها دو نوع بیمارند، که گاه با هم معارضه هم دارند. مطمئننا سیل جشنواره ها و مسابقات شعری که هر سازمان و نهادی برای یکجوری-خرج کردنِ بخش فرهنگی بودجه ی خود راه می اندازد، در ویرانی بنیان های اخلاق و استعدادهای شعری و بروز این بیماری ها نقشی جدی و مهلک دارد. اما از این ور هم که نگاه می کنیم آیا این شان شاعر است که مثلا امروز برای گرفتن جایزه ی جشنواره ی امام رضا(ع) راهی خراسان باشد و در راه شعرش برای شرکت در جشنواره ی ابو لولو را از هواپیما بیاندازد پایین که بیفتد در باغ فین کاشان و مثلا پیامکی، از داور نیشابوری جشنواره ی سنگ فیروزه بپرسد امسال مظنه قیمت جایزه ها چند است که ببیند می ارزد یک ایمیل خرجش کند یا نه، بعد خودش را هم، شاعر مذهبی بداند هم شاعر مسقل از حکومت و آزاد اندیش؟ یا آیا این شان شاعر است که به خاطر عدم دریافت یک مشت اسکناس یا یک عدد سکه (به قول شاعر: یک سکه ی کامل که نه! یک ربع محقر | زرد است و مریض است و بسی رنگ پریده) به زمین و زمان و داوران و دوستان خودش بد و بیراه بگوید و کلی پیامک و ایمیل و پست وبلاگی را خرج تهمت و بهتان و ادعای تقلب بکند و خودش را نه تنها یک موجود شعورمند بلکه یک شاعر هم بداند؟ حتما شما هم موافقید این ها هرچه باشند شان شاعر نیستند. شاعر باشکوه تر از این مسخره بازی هاست. حالا این ها چه ربطی داشت به اردوی شاعران؟ می خواستم بگویم این بیماری های اخلاقی و بسیاری بیماری های دیگر در ما هست که دیگران از آنها خبر ندارند و خودمان هم انکارش می کردیم همیشه. مثلا در اردوها و همایش هامان سخنرانان فقط از شعر می گفتند یا نهایتا از اعتقاد و سیاست. اما در اردوی اخیر یک روحانی جوان و جوان فهم و خردمند و جان آشنا و مهربان و خوش بیان و دانا و پرهیزگار برای ما کرسی اخلاق گذاشت. کلاس آقای حاج علی اکبری شاید اولین کرسی ِ اخلاق ِ شعر بود. چیزی که ما بدان بسیار احتیاج داشتیم و نداشتیمش. و بی شک این سخنان آنقدر خوب و جامع و دقیق و کاربردی بودند که برای همه ی اهالی سرزمین شعر در زمان ها و مکان های دیگر هم شنیدنی باشند.

آقای حاج علی اکبری
حجت الاسلام محمد جواد حاج علی اکبری


صفحه ی کوه

در کوه اگر جوان ترین همراهمان _محمد رضا نعمتی_ را آقای احمدرضا زارعی (دبیر اجرایی اردو) اینها انداختند در چشمه، اگر من با کپسول روی، سید محمد حسین حسینی را مسموم کردم. دنیا دار مکافات است. به جایش هنگام برگشتن، وقتی داشتیم از راه غلط (به راهنمایی غلط مبین اردستانی دبیر آموزشی اردو {بعدا که بهش گفتم : آقا مبین دیدی حق با من و سید بود، دیدی این راه مالرو بود و باید از راه آسان پایین می رفتیم؟. در جواب گفت: حسن جان! میدانی؟ آنجا آفتاب بود. اذیت می شدید! }) برمیگشتیم رسیدیم به یک پرتگاه مهیب که عمرا برای من آشنا می نمود. دوستان یکی یکی با احتیاط رد می شدند. حسین فروزنده جوری خزنده و خیزنده رد شد که انگار شیری ست در شکار گنجشک. وانگهی من در شخصیت خودم چنین ندیدم که اینهمه خم بشوم برای یک متر راه. البته اشتباهم این بود که به جای یاعلی، بسم الله گفتم (یاعلی آدم را همانجا نجات می دهد ولی بسم الله صلاح و خیر کلی تو را رعایت می کند) و با اعتماد به نفس مطمئنه پای در راه سست گذاشتم و ناگهانی از خلأ! ...ویژژژژژژ... رفتم پایین. سلام برسان. خلاصه با کم و زیادش یک ربعی را در حال لیزخوردن و سریدن و پرتیدن بودم و دیگر ترسم ریخته بود و به هیجان تبدیل شده بود که یک هو رسیدم. ویژرد. ایستادم و هورایی کشیدم. و دریغ از یک اظهار تاسف و ترحم و اینها، تمام جمع یک صدا داشتند می خندیدند. یعنی صدای خنده های شیطانی مجید استیری تا قرن ها در گوش ضحاک در بند خواهد ماند.

محدثی خراسانی علی داوودی

آقایان مصطفی محدثی خراسانی + علی داوودی = شوخی در ارتفاعات مهیب دماوند


بخش اول این یادداشت را از اینجا بخوانید


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • آفتابگردی - بخش دوم
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.