سیدضیاء قاسمی را همة آنهایی که با شعر دهة هشتاد آشنا هستند میشناسند؛ شاعر افغان فارسیزبانی که بیش از یک دهه از حضور جدی و اثرگذارش در شعر ایران میگذرد و در این مدت در کنار دوستان دیگری از افغانستان و ایران چون سیدرضا محمدی، علی داودی، علیمحمد مؤدب و سرور رجایی، از ستونهای پلی از فرهنگ و شعر میان دو ملت دوست و برادر بوده است. گفتگوی زیر گپ دوستانة ما با این شاعر خوشذوق و صاحبسبک است دربارة اردوی آفتابگردانها و بعضی چیزهای دیگر.
سلام. از آنجا که نمیخواهیم در این مصاحبه چندان به مقدمات بپردازیم سریعاً میرویم سر سؤال اصلی. برای سؤال اول میخواستیم تحلیل شما را از شعر انقلاب، نحوة شکلگیری و ویژگیهای خاص آن بدانیم.
شعر انقلاب درواقع یک سری خصایص در فرم و زبان ایجاد کرد و تقویت کرد، همراه با یک سری تغییرات در معنا. بعد از انقلاب توجه بیشتری نسبت به حوزۀ معنا و معناگرایی داشتیم. همچنین شعر انقلاب عرفان و حماسه را در کنار هم داشت. مخصوصاً اینکه جنگی هم علیه ایران شکل گرفت و این باعث شد شعر انقلاب بیشتر به حماسه و جهاد و معنویت نزدیک شود. فکر میکنم این بُعدها داشت کم کم فراموش میشد. در دهۀ 40 و 50 یک نگاه به مدرنیته و اُمانیسم در شعر فارسی شکل گرفت که البته عمومیت نداشت و نمیتوان گفت از معنویت مطلقا تهی بود؛ اما این جریان رو به فراگیری بود و انقلاب این را در هم شکست. در انقلاب یک بازگشت کلی اتفاق افتاد و شعر رویکردش به سمت خردگرایی و معنویتگرایی تغییر کرد. در حوزۀ فرم هم اتفاقهایی که افتاد این بود که قالبهایی که کم کم داشتند فراموش میشدند احیا شدند. اما تفاوتش این بود که در این بازگشت ادبی ما برنگشتیم به چند قرن قبل! بلکه اتفاقهای خوبی که در زبان و فرم افتاده بود را نگه داشتیم و بیشتر جریان شعر را دستخوش تغییر قرار دادیم. اینها خصایص کلیِ شعر انقلاب بود و اگر بخواهیم وارد جزئیات بشویم خیلی بیشتر میشود حرف زد.
این خصایص که شما فرمودید و مخصوص شعر انقلاب بود در کشورهای دیگر مثل افغانستان و تاجیکستان چطور بود؟ یعنی این اتفاقها در آن کشورها نیز تکرار شد؟
شعر افغانستان با این این جریان همبستگی بیشتری پیدا کرد. به دو دلیل: عمدهاش به دلیل اقامت مهاجرین افغانستانی در ایران بود و شکلگیری جریان شعر مهاجرت؛ که این باعث شد از نزدیک افغانستانیها با شعر ایران آشنا شوند و از آن تأثیر بپذیرند. دیگری هم برمیگردد به یک قرابت تاریخی که افغانستان و ایران در این مقطع با هم داشتند. یعنی در سال 1357 در ایران انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و در همان سال هم در افغانستان انقلابی عیله شوروی شکل گرفت و سالهایی که در ایران سالهای جنگ بود در افغانستان هم جنگ جریان داشت و این جنگ هم در هر دو کشور جنگی مقدس بود. خب این مقارنت تاریخی هم باعث شد که مشابهتها و تأثیرپذیریها بیشتر بشود.
سؤال بعدی من در مورد اردوی آفتابگردانهاست. الآن بیش از 30 سال است که ما از گعدههای بزرگان شعر انقلاب همچون قیصر و سیدحسن و... فاصله گرفتهایم. به نظر من آن گعدهها شباهتهای بسیاری با این اردوها داشتند؛ در آنجا هم جمع شدن و حرف زدن و همدلیها حضور پررنگ داشت. به نظر شما برگزاری این اردوها -با این مقدمه که شعر انقلاب هم با همین نشستها شکل گرفت- چه ضرورتی دارد؟ آیا اصلاً ممکن است در این نشستها به نوآوریها و دستآوردهای جدید برسیم؟
بحث انگیزه بسیار مهم است. از زمانی که من یادم هست، خیلی اتفاقات این جوری افتاده است. مثلاً آن گعدههایی که شما فرمودید، در اول انقلاب باعث خیلی اتفاقات خوبی شد. بعد از آن هم اردوهای دانشآموزی را داشتیم که یک نسل خوب را به بار نشاند. جریانات دیگری هم بود که خیلی به جایی نرسید. فکر میکنم آن انگیزه است که این اردوها و جریانات را به موفقیت میرساند یا سد راهشان میشود. اگر یک کار، صرفاً یک کار اداری نباشد و کار دلی و دلسوزانه باشد، میتواند تأثیرات زیادی داشته باشد. یعنی باید هدف، خود شعر و ادبیات باشد.
به نظر شما مشکل شعر امروز ما چیست؟ آیا دوری مردم از شعر و کمتیراژ شدن کتاب شعرها نشان نمیدهد که شعر ما از مردم دور است و ایراداتی دارد؟
بله، به حدّی حرفتان را قبول دارم. بالأخره شعر قبلاً هنر اول ما بوده و ما انتظارات خیلی زیادی از شعر داریم. قبلاً شعر خلأ خیلی چیزهای دیگرا را پر میکرده است؛ اما الآن اینطور نیست. مثلاً شعر اسباب تعلیم و تعلم بوده و حالا خیلی چیزها آمده که عرصه را برای تعلیم و تعلم از شعر گرفته است؛ تلویزیون آمده، رادیو آمده، سینما آمده و ...
این را قبول دارم، اما قبول ندارم که همهاش به خاطر این مسائلی است که شما فرمودید. بالأخره شعر پیشینۀ ماست و دنیا ما را با شعرمان میشناسد. به نظر من نباید اینطور باشد. یعنی مشکلاتی هست که تقصیر زمانه نیست و مقصر خود ما هستیم.
این هست. من هم گفتم به حدّی. اینکه شما گفتید هم مختص زبان فارسی نیست؛ این اتفاقی است که در زبانهای دیگر مثل فرانسه که من خبر دارم هم افتاده. بالأخره این عصر خیلی از کارکردهای قدیمی شعر را از او گرفته و مخاطب را با خودش برده و شعر را به این وضع رسانده. من توی این چند سال کمتر دیدهام که شعر مخاطب عام داشته باشد. البته من در شهرستان زابل دیدم که استقبال از شعر خیلی خوب بود. اینها به نظر من کار یک نفر نیست که بیاید جواب بدهد به این. باید یک گروه جمع بشوند و تحقیق کنند که چرا وضع شعر به اینجا رسیده. شاید لازم باشد مطالعات جامعهشناختی و روانشناختی انجام بدهند و کارهای دیگری بکنند که من نمیتوانم در آنباره حرفی بزنم. اما قبول دارم که ما با این سابقۀ غنی و خوب نباید امروز در این وضع باشیم. قبلاً همه در خانههایشان در کنار قرآن، حافظ هم داشتند. اما الآن وقتی به خانهها میروی دیگر کتاب حافظ را نمیبینی. چرا؟ من فکر میکنم باید کار تحقیقی جدی و درستی بشود تا علت را دریابند.
جواد شیخالاسلامی