شهرستان ادب: دفتر داستان موسسهی فرهنگی شهرستان ادب، با همکاری خانهی ادبیات افغانستان، نشست «از هندوکش تا البرز» را به مناسبت روز شعر و ادب پارسی برگزار کرد. در این نشست صمیمی که در روز جمعه، بیستوششم شهریورماه سال جاری برگزار شد، نویسندگان بسیاری از هر دو کشور دور یکدیگر گرد آمدند و داستانهای خود را خواندند. در زیر، مشروح این نشست را مطالعه میکنید.
در ابتدای این نشست، مجید اسطیری، مجری و کارشناس، روز شعر و ادب فارسی را که مایهی پیوند دو ملت ایران و افغانستان هست را به داستاندوستان و داستاننویسان تبریک گفت و از خانهی ادبیات افغانستان که پیشنهاد برگزاری این جلسه را دادند، تشکر نمود. پس از اینکه اسطیری مقدماتی را به سمع و نظر مخاطبان رساند، از مجید قیصری دعوت نمود تا در خصوص این جلسه سخنان خود را به مخاطبان ارائه دهد.
قیصری، اشاره داشت: «چیزی که همیشه جزء دلمشغولیهای من بوده است، این است که ادبیاتی که ما از تمام ملل میخوانیم، در نهایت، به همدلیای میرسیم. این همدلی و نزدیکی با وجه انسان بودن را ما در ادبیات به خوبی آن را درک میکنیم. حالا در این وادی، جغرافیایی در نزدیکی ما هست که ما را به کاراکترها و شخصیتها خیلی نزدیکتر میکند. یعنی نه تنها این همدلی در ارتباط با ادبیات افغانستان صورت میگیرد، عنصر دیگری مانند همزبانی نیز وجود دارد که ما را به هم نزدیکتر میکند. یعنی به دلیل این همزبانی، همدلی نه تنها راحتتر صورت میگیرد بلکه ما هیچ تفاوت و انفکاکی نمیبینیم که احساس کنیم با شخصیت و زبان دیگری روبهرو هستیم. در واقع ما بیواسطه با ادبیات افغانستان و شخصیتهایی که در این جغرافیا شکل میگیرند ارتباط برقرار میکنیم. این نعمت بزرگی برای ادبیات ما است. متاسفانه، ما به جای اینکه به جغرافیای فرهنگی فکر کنیم، به جغرافیای سیاسی فکر میکنیم و من فکر میکنم که ادبیات میتواند این پل را محکمتر کند و افق دید ما را بلندتر کند. امیدوارم این ارتباط میان داستاننویسان دو کشور، وثیقتر و محکمتر شود.»
پس از این سخنان کوتاه مجید قیصری، اسطیری از داستاننویسان دو کشور دعوت نمود تا داستانهای خود را برای مخاطبان بخوانند. نخستین داستانی که خوانده شد، داستان «دستی از بهشت» از خانم لیلا خالقی بود. نویسندهی دیگری که داستان خود را برای حاضرین خواند، یوسف قوجق، صاحب کتاب «لحظهها جا میمانند» از همین انتشارات، بود. وی پیش از خواندن این داستان، به عنوان مقدمه اشاره داشت: «من گاهی تاسف میخورم وقتی میبینم مردم کشور ما با ادبیات امریکا و اروپا آشنا هستند ولی با ادبیات کشوری که در همسایگی آنها هست این آشنایی وجود ندارد. بین ما و کشورهای افغانستان، پاکستان و بسیاری از کشورهای اطراف ما، فرهنگ و تمدن مشترکی وجود دارد و اینکه ایرانیها با ادبیات داستانی این کشورها آشنا نیستند، بسیار بد و آزاردهنده است. این در حالی است که از لحاظ فرهنگی، این آثار بسیار به ما شبیه هستند و امیدوارم که شاهد روزی باشیم تا بتوانیم آثار داستانی این کشورها را در کشور خود ببینیم و مطالعه کنیم.» قوجق، پس از این داستانی با عنوان «هیچ دودی بیآتش نیست» را برای حاضران در این جلسه خواند.
داستاننویس بعدی، خداداد حیدری، از اعضای خانهی ادب افغانستان بود. وی ضمن تشکر از شهرستان ادب برای تدارک این جلسه، داستان خود را با عنوان «قطعهی پنجاه» برای حاضران خواند. در خصوص این داستان، یکی از افراد حاضر در این جلسه، این سوال را پرسید: «تصور من همیشه این بوده است که نویسندگان افغانستانی، اصطلاحات، گویشها و زبان خاص خودشان را برای توصیف وقایع و رویدادها دارند. اما این دو بزرگواری که در اینجا داستان خواندند، اصطلاحات، لهجه و گویشهای آنها هیچ تفاوتی با آنچه که ما در ایران در زبان روزمرهی خود به کار میبریم نداشت. گمان من این بود که در سبک و سیاق نوشتن، واژههایی که مورد استفاده قرار میگیرند خاصتر از آنچیزی است که در کشور ما نوشته میشود. سوال من این است که اگر همین موضوع را در کشور افغانستان داستان بنویسند، خروجی آن عینا همین است که در کشور ما مینویسند یا با هم تفاوت دارد؟» حیدری، پاسخ این سوال را به این صورت داد: «نکتهی اول و مهمی که باید مدنظر داشته باشیم، این است که زبان مشترک است و اگر در اینجا اختلافی هم وجود دارد، در گویشها است. این داستان در اینجا نوشته شده است. داستانهایی که در مورد افغانستان مینویسم یا کاراکتر آن افغانستانی هستند حتما این ویژگی را دارند که خصوصیات لهجه و گویش افغانستانی در آن رعایت میشود. اما این داستان از زبان شخصی است که در ایران بوده است و زبان مهاجرت را در خود دارد.» در پاسخ به سخنان حیدری، پرسشگر سوال خود را مجددا به این صورت پرسید: «قاعده بر این است که کاراکترها در داستان بر اساس جایگاه اجتماعی، طبقه و مواردی از این دست، رفتار و حالت خاصی را از خودشان بروز دهند. مسئله این است که در این داستان، ما به لحاظ زبانی شاهد فردی افغانستانی یا حتی مهاجر روبهرو نیستیم؛ بلکه وی کاملا ایرانی است. این به نظر من حیف است. تصور من این است که اگر بخواهیم با مخاطب از نزدیک همذاتپنداری کنیم، حداقل در بیان واژهها و استفاده از واژههای خاصی را باید در دستور کار خود قرار دهیم.»
نظر بعدی در مورد داستان قطعهی پنجاه، از سوی یکی از مهمانها افغانستانی ابراز شد: «در این داستان ما چندین بار با واژهی همشهری روبهرو هستیم. این دو واژه در دو کشور پیشینهی کاملا متفاوتی دارد. در کابل، زمانی از واژهی همشهری استفاده میکنند که کاراکترها از یک شهر باشند یا همزمان در یک شهر زندگی کنند اما در تهران این واژه به شکل دیگری استعمال میشود. در تهران، به ما افغانستانیها میگویند همشهری و این غلط است.»
نویسندهی بعدی، آقای «مهدی رضایی» صاحب رمان روزگار فراموششده از همین موسسه، داستان «مرد اسکلتی» را برای حاضران در جلسه قرائت نمود. سپس، داستان «باباقوری» از سرکار خانم هاجر حسینی، توسط همین نویسندهی توانمند خوانده شد. آخرین فردی که در این جلسه داستان خواند، مصطفی مردانی بود که داستانی با عنوان «به خانمت سلام برسون» قرائت نمود.
پس از پایان قرائت داستانها، آقای رجایی، پس از عرض سلام به نویسندگان همدل و همزبان افغانستان، اشاره داشت: «داستانهای خوبی شنیدیم و من به داستاننویسان جوان ایران و افغانستان تبریک میگویم. من یاد یک بیت شعر افتادم که 34 سال پیش از مجلهی سپید و سیاه ایران در کابل حفظ کردم و هنوز به یادم مانده است: آشنا داند صدای آشنا/ آری، آری، جان فدای آشنا. عرصهی ادبیات، گسترهی وسیعی دارد که در این عرصه خیلی از افراد با فدا کردن وقت شریفشان و توانمندیهایی که داشتند، ما را که مرزها از هم دورمان ساخته بود، به هم وصل کردند. بسیار خوشحال هستم که داستاننویسان جوان افغانستان از آن فاصلهای که داستاننویسان نسل قدیمی ما نسبت به محل زندگیشان داشتند، کاستهاند. به نظر من این حرکتی رو به جلو است که نویسندگان جوان افغانستان، جامعهای که در آن زندگی میکنند را میبینند و در مقابل اتفاقات زندگیشان واکنش نشان میدهند. این اتفاق مبارکی است. ما در عرصهی شعر، حرکت مشترکی را از شاعران دو ملت همدل و همزبان شاهد بودهایم. شاعری مثل کبری موسوی قهفرخی، از آنسوی ایران فریاد میزند: تقدیم تو این هزارهی من یک هرات چشم/ ناقابل است برای تو یم قندهار لب. شاعران افغانستانی هم آمدند در ارتباط با وطن فرهنگیشان، برای اصفهان، شیراز و نیشابور شعر سرودهاند. من بارها پیشنهاد دادهام که داستانهایی که از ایران برای مردم افغانستان نوشته شده است را جمعآوری کنند. این بر یگانگی فرهنگی در بین دو کشور کمک میکند. در خصوص زبانی که در این جلسه اشاره شد، من باید بگویم که بسیاری از این عزیزانی که در این جلسه هستند، در ایران بزرگ شده، در اینجا درس خواندهاند و با دوستان ایرانی در جامعه حضور پیدا کردهاند. بنابراین آنها از نظر فرهنگی تماما شخصیتی ایرانی محسوب میشوند و از این نظر نمیتوان آنها را افغانستانی به شمار آورد. یک نکتهای که من باید به آن اشاره کنم این است که ادبیات افغانستان که در ایران رشد کرد، افتخار تمام افغانستانیهایی است که در تمام جهان پراکندهاند. حتی یک سروگردن در ادبیاتی که در داخل افغانستان رشد کرد، بالاتر است؛ چه در شعر و چه در داستان. دههی هفتاد، دههی شعر افغانستان و دههی هشتاد، دههی داستان کوتاه افغانستان بود و من امیدوار هستم که دههی نود، دههی رمان باشد. در خصوص سینما و هنرهای نمایشی هم باید اشاره کنم که وضعیت افغانستان وضعیت خوبی نیست؛ اما به واسطهی نگاه آزاد و نگرشهای انسانی نسبت به مسائل، میتوان رشد بسیاری را انتظار داشت. اما من یک نگرانی عمیقی دارم و آن این است که مهاجرت هنرمندان به واسطهی سیاهروزیهایی که بر مردم تحمیل شد، مانند جنگ، است.»
پس از این، مودب، سخنان خود را ارائه داد: «من از شما افغانستانیتر هستم! من تربتجامی هستم و در روستاهای مرزی تربت جام زندگی کردهام. بنابراین با افغانستانیها زیستهام. در دل این بحرانی که در افغانستان به وجود آمد، ثروتی به نام ادبیات به وجود آمد. من یک بار، این پیشنهاد را دادم برای فرهنگیان و ادبیاتیهای افغانستانی. من عقیده دارم که نخبگان افغانستانی باید امتیازات خاصی داشته باشند و آنهایی که در کابل هستند، بتوانند به راحتی به ایران رفتوآمد داشته باشند. باید بتوانند که تحت عنوان ویزای فرهنگی، امکانات راحتتری را برای حضور در فضای فرهنگی مادر داشته باشند. از این پیشنهاد من بسیار استقبال شد و وزارت ارشاد و سایر نهادهای ذیربط قول انجام این کار را دادند اما متاسفانه مغفول باقی ماند. این غمانگیز است که زمانی که این جوانان در کشور ما کار میکردند و به سختی میتوانستند زندگی خود را اداره کنند، در کشور باقی ماندند و اکنون که به سن ثمردهی رسیدهاند و میتوانند کاری برای ادبیات کشور ما کنند، ما اینقدر راحت، در این زمینه مماشات و سهلانگاری میکنیم و آنها را راهی کشورهای دیگر میکنیم. باید امکانات آنقدر فراهم باشد که اگر کسی، خدایینکرده نخواست در کابل زندگی کند، گزینهی دوم وی باید تهران، مشهد و یا یکی از شهرهای ایران باشد.»
در نهایت، وی از اینکه این مراسم در روز ادبیات فارسی رخ داده است، ابراز خوشحالی کرد. پس از آن، اسطیری، ضمن تشکر از حاضرین و خانهی ادب افغانستان، آرزوی دیدار مجدد آنها را نمود.