شهرستان ادب: یادداشتی میخوانیم از محمدقائم خانی، نویسنده و منتقد، بر کتاب «جشن باغ صدری» نوشتۀ خانم سیدهعذرا موسوی.
داستان کوتاه ایران حال و هوایی دارد که هر نویسنده ای به محض گرفتن قلم در دست (یا نشستن پشت کیبورد)، در فضای آن نفس می کشد و بر مسیر پاکوب آن قدم برمی دارد. اگر هم بخواهد روبرگرداند و فضاهای جدیدی را تجربه کند، باز هم سایه سنگین سپهر داستان کوتاه را بر سرش احساس خواهد کرد. هوایی که نمی گذارد شخصیت های داستان از دو تا بیشتر بشوند و بقیه آدم ها مجبورند صرفا در حد تیپ بمانند. حالی که همه آدم های داستان را تنها می خواهد و چندان از جمع و اجتماع استقبال نمی کند. آدم های تنهایی که اکثرشان در بن بست اند و پایان زندگی شان هم از چند حالت ثابت، بیرون نیست. تنهایی بی پایانی که روز به روز فاصله میان آدم ها را بیشتر می کند و ارتباط شخصی انسان ها را به کمینه مقدار مورد نیاز داستان تقلیل می دهد. انسان هایی که هرچه دارند (و حتی شاید بیشتر از آنچه که دارند) را به مخاطب نشان می دهند، ولی باز هم صفحات داستان خالی می ماند. پرستپکتیو ندارند. پشت سرشان چیزی نیست. رابطه هاشان به تلنگری زیر و رو می شود و پشت نگاه هایشان، چیزی خاص خود که امکان گفتنش را نداشته باشند، ندارند. و همه اینها به بهانه «فردیت»ی انجام می شود که قرار است در ورود ما به دنیای مدرن باشد. همه در نیاز به «خاص» بودن عین همند.
غافل از آنکه انسان ایرانی چنین نیست. انسان ایرانی به بن بست معنا نرسیده است. تنهایی همه اتاق های خانه اش را پر نکرده است. روابطش با آدم ها در رویه رفتاری آن خلاصه نمی شود. چیزی در رگ های ارتباط عمیق ایرانیها با هم هست که به این راحتی ها خودش را به هر ناظر بیرونی نشان نمی دهد. تا کسی «محرم» نشود، نجوایش را شروع نمی کند. دارایی ها را پس پرده نگاه داشته و برای روابط اجتماعی، تنها صورتی متناسب بقای جامعه را انتخاب نموده است. آن تنهایی غریبی که خودش را به داستان های ما تحمیل میکند، حتی برای خود نویسنده هم ناشناخته است. او مجبور است برای چشیدن این بی کسی و بازتابش در داستان، خودش را به تنهایی بزند. تا شخصیت های داستانش هم بتوانند خودشان را به پذیرش دنیای بی یار و یاور مجبور کنند. حتی روشنفکران ایرانی هم نمی توانند این قدر که نشان می دهند، تنها باشند. به دهشت دنیا خیره شوند و از دنیای خیالی ورای نظام آهنین اجتماعی سخن بگویند. حتی اگر خانواده هم نداشته باشند، نمی توانند دست از دوست دختر و دوست پسر بازی بردارند. البته برای او هم ادای تنهایی در می آورند و ژست درک نشدن می کنند، ولی هیچ وقت نمی توانند از جای خالی اش احساس خلأ نکنند. به همین دلیل است که انسان ایرانی فرصت نمی یابد رخی در داستان های کوتاه ما نشان دهد. همیشه باید پشت در بماند چون «ایرانی»نماهایی داخل صفحه ها هستند که باید همه تلاششان را بکنند تا تنها بمانند و حال و هوای مرموز داستان کوتاه ما را در بیش از یک قرن، ثابت و دستنخورده نگه دارند.
این وضع برای خانم های داستان ایرانی وخیم تر است. چون بالاخره بخشی از جامعه مردان می توانند خودشان را تنها «فرض» کنند اما زنان ایرانی به هیچ وجه امکان فرضش را هم ندارند. هر کار هم که بکنند نمی توانند مادر درونشان را بکشند و ادای پرومته های مدرن را دربیاورند. اگر هم بر فرض محال از پس کشتن مادر درونشان بر بیایند، نمی توانند دلتنگ عشق نشوند. هرچه هم بی کس و کار باشند، هر چه هم ژست زندگی پست مدرنیستی بگیرند، هرچه ادای جدایی از زنانگی خویش را دربیاورند، نمی توانند معشوق نباشند. نمی توانند عشوه گری نکنند. توی خانه نشد، در خیابان، یا کافه، یا شرکت. و یا هر جایی که بتوانند مردی را خسته از روزمرگی زندگی گیر بیاورند. ولی برخی جریان های شبه فلسفی در ایران چنین تصویری را بر نمی تابند. زنی را دوست دارند که زن و مرد برایش فرقی نداشته باشند. و اگر هم نمی تواند بی تفاوت باشد، باید ظاهر بی اعتنایی به مرد را حفظ کند. باید شخصیت اصلی داستانش از همه جا بریده باشد. بی اعتنا به «زندگی»، فقط به مرگ فکر کند. ولی پس از یک قرن فشار گروه های خاص برای تلقین این زندگی، چند درصد از زنان ایرانی توانسته اند این طور در نیستی غرق شوند؟ از این رو کار نویسندگان خانمی که بخواهند «ایرانی» بنویسند، بسیار سخت است. آن ها نمی توانند از زندگی خودشان یا اطرافیان یا زنان دیگر جامعه برای داستانشان الهام بگیرند. اگر هم این کار را می کنند، حتما باید دست و پای ارتباطات متعدد اجتماعی اش را قطع کنند. آن ابژه منفک از سوژه که در خود غرب هم در قشر بسیار اندکی متحقق شده است، خودش را به خیال زن نویسنده ما تحمیل می کند.
خانم موسوی این شجاعت و درایت را داشته است تا در کتاب جشن باغ صدری، فضای مذکور را بشکند. از قید و بند فرم های تکراری داستان کوتاه ما خلاص شود و برای نشان دادن زن ایرانی با همه ارتباطات چندلایه عجیبش، به فرم های تازه و یا حداقل ترکیبی تازه از فرم های قدیمی فکر کند. و بسیاری را هم خوب از کار دربیاورد. زبان و فرمی که در عین سادگی، غنی است و ابواب جدیدی از شخصیت ایرانی و تاریخ این سرزمین را به روی مخاطب می گشاید. صحنه های داستان های او پر است از آدم هایی که شخصیت اند، یا در آستانه ورود به عالم فردیت قرار دارند؛ ولی در عین حال سرشان شلوغ است و تنها و بی کس نیستند. نه مانند نویسندگانی که برای خلاصی از داستان کوتاه کم شخصیت، تیپ های زیادی را وارد کار می کنند و همه را چون مانکن هایی زیبا در بهرتین جای صحنه برای دکوری ویژه قرار می دهند. ویژگی کار او این است که در مجال اندک داستان کوتاه، به همه شخصیت ها اجازه کنش و تصمیم فردی می دهد. با رفتارهای کلیشه ای بر آنها مارک نمی زند. می خواهد «کار» و «تصمیم» را بین افراد متعددی که معمولا هم عضو یک خانواده هستند تقسیم کند، و الحق به خوبی از عهده این کار بر می آید. آدم ها یا دارند تصمیمشان را اجرا می کنند، یا تصمیم می گیرند، یا در آستانه ورود به تصمیم هستند. پس صحنه های داستان ها یا از شخصیت پر شده، یا از تیپ هایی که در پایان داستان به شخصیت بدل می شوند. کنشی انجام می دهند که جهان پیرامون را تغییر می دهد؛ اگر نه در واقعیت بیرونی، نزد خودشان و در آگاهی شخصی شان، جهان دگرگون می شود.
به ویژه شخصیت های زن داستان های این کتاب، نقشی چنین محوری دارند. و این نقش محوری فقط در مضمون نیست. ویژگی هایی در این شخصیت ها وجود دارد که دگرگونی را از محتوا به فرم کشانده و ساختار را هم متناسب با کار عوض می کند. این تغییرات این امکان را به نویسنده می دهد که زنانی بیافریند با غنای در ارتباطات خانوادگی و اجتماعی و با سلسه مراتب معین، که به راحتی راز خودش را پیش هر کسی فاش نمی کند. زنی که به هرکس متناسب با معرفتش به حریم ذهنی و خانوادگی ایشان، جلوه ای خاص از درون خود را می نمایاند. مادری که حتی در ارتباط با دخترهایش هم میزان محرم و بیگانه بودن را لحاظ می کند. چیزهایی را به یکی می گوید و دیگری را پی کارهای دیگر می فرستد. بهترین نمونه این چندلایگی و پرده در پرده رفتار کردن را در داستان «جشن باغ صدری» می بینیم. داستان موقعیت خاص زنی که هم درگیر چالش های درونی ارتباط با مرد خویش است و هم کنش های دخترها و هووی خود را مدیریت می کند. و هم سعی می کند مرد را در مدیریت خانواده و ارتباط با جامعه، به سوی خاصی سوق دهد. از برخی دوراهی های اقتصادی نجات دهد و دوراهی های اخلاقی تری را پیش روی انتخاب او قرار دهد. و بدین ترتیب با ترغیب همه به انتخابی اخلاقی در زندگی، کنشی سیاسی را در جامعه رقم بزند.
ویژگی دیگر زن های داستان های او تنوع در جنس ارتباط دارند. نوع ارتباطش با شوهر و فرزند متفاوت است. و تغییر روابطش صرفا به تغییر نقش ها محدود نمی شود. برای او ارتباط زناشویی تعریفی اساسا متفاوت با ارتباط معیشتی و یا جنسی دارد. این ارتباطات یک ماهیت ندارند تا در یک سطح با هم تعامل داشته باشند. بنابراین هیچ چیزی نمی تواند جای شوهر یک زن ایرانی را برای او بگیرد. در حالی که الگوهای متعدد معیشتی بر زنان داستان های او حاکم است. هر زن در این کتاب، تعریفی برای خودش از ماهیت ارتباطات دارد که نتایج مواجهه او با جامعه را دگرگون می سازد. مادری برای این زن ها صرفا یک نقش نیست که برخی داشته باشند و برخی نه. مادری جزو هویت و تعریف زن ایرانی است. چه در «جشن از ما بهتران» که زن محصور در موقعیت اضطرارهای اجتماعی و حتی زیستی است، و چه در «زندگی عادی است» که زن در موقعیت یک تصمیم اخلاقی بیرون از تصمیمات اضطراب آلود موجبیتی قرار گرفته، مادری جزو تعریف زن ها از ماهیت ارتباط است، هرچند متعلق آن می تواند گذرا یا دائمی، زیستی یا فرهنگی، متعین یا شامل دایره ای وسیع باشد.
ویژگی مهم دیگری که می توان درباره زن های کتاب جشن باغ صدری گفت، کنشگری سیاسی است. منظور از کنش گری سیاسی نه بازی بر سر قدرت یا ایفای نقشی سیاسی علاوه بر نقش های خانوادگی و کاری است، بلکه رویه ای است که فردیت انسان را در لحظه های اساسی تصمیم های وابسته به شخص خودش نشان می دهد. چیزی از جنس ابراز وجود از طریق عمل که متفکران متونع از جمله هانا آرنت به آن اشاره کرده اند و کنشگر سیاسی را به مثابه هنرمندی که در حال نشان دادن همه ظرفیت های وجودی خویش است تعریف نموده اند. یعنی عمل سیاسی از طریق خود زندگی منحصر به فرد او. البته این حوزه شامل عمل سیاسی متعارف، آن طور که در مبارزه دختر داستان «زندگی عادی است» هم می شود ولی بسیار متنوع تر از آن است. اکثر زنهای این کتاب کنش سیاسی دارند، با جامعه در ارتباطند، ولی در هامن محدوده به ظاهر تنگ زندگی خود. با جشن های بزرگ مملکتی، با سیاست، با اقتصاد ملی، و با دیگر وجوه اجتماعی تحولات روز ایران در ارتباطند، بدون اینکه قهرمان بازی در بیاروند و چون «مردان» سیاست و اقتصاد، تصمیم های به ظاهر خاصی بگیرند که در واقع، چیزی جز عروسک خیمه شب بازی قدرتمداران شدن نیست. به ویژه در داستان «مردی روی بالکن شیرینی پزی» موقعیتی ساخته می شود تا وجوه سیاسی و اقتصادی توسعه در ایران به منصه ظهور برسد و افراد به ظاهر مقلد در هیبت تودهوار، دست به انتخابی بزند که نشان از فهم سیاسی او جدا از طبقه اجتماعی و گروه تعلقی او در امر معیشت است. فهمی که به تصمیمی خاص در جهت بروز درون فرد به ظاهر عامی منتج می شود.
انتشار مجموعه داستان «جشن باغ صدری»، به ویژه داستان خاصی که عنوان کتاب از آن اقتباس شده، می تواند نویدبخش ظهور شیوه ای از داستان سرایی ایرانی برای نمایش «ایران» در قابهای کوچک عکس داستان کوتاه باشد. ایرانی که غنای فرهنگی و پیچیدگی های اجتماعی آن، چه از لحاظ هویتی و چه از منظر تنوع زیستی و فرهنگی، فرصت بروز و عرض اندام در داستان های کوتاه ایرانی نداشته است. غیبتی که میدان را برای نمایش خیالی «واقعیت»نمایی بابرنامه آن چیزی که ایران نیست باز کرده و مکمل برنامه های استعماری و نوسازی در ایران بوده است. در دیدی خوشبینانه، نوشته شدن کتابی چون جشن باغ صدری می تواند شروع آگاهی ایرانیان از «وضعیت»شان در تاریخ و «موقعیت»شان در جهان باشد تا سررشته تحولات دوران معاصر در عرصه فرهنگ، از بیرون مرزهای فرهنگی به داخل منتقل شود. ایران نیاز به رنسانسی دارد تا تصمیم و شناخت را به داخل منتقل کند و فرهنگ غنی مبتنی بر اشراق و حکمت را به کنش گری سیاسی و شناخت عقلانی دنیای جدید برساند. رنسانسی که متفکران بسیاری نویدش را داده اند و نخبگان زیادی انتظارش را می کشند.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز