يادداشت محمود خداوردی بر رمان «خورشيد بر شانه راستشان ميتابيد»
خورشید بر شانه افهمی تابید
23 مهر 1391
18:49 |
0 نظر
|
امتیاز:
4.33 با 3 رای
اگر با دیدی قاعدهمند بخواهیم به نقد یک رمان نسبتا حجیم بنشینیم، ابتدا به اساسیترین بنیانهای شکلدهنده رمان و عناصری خواهیم پرداخت که هر کدامشان شاید به تنهایی کاربرد ویژهای نداشته باشند، اما با ترکیب و تلفیقشان پیکره واحدی را به نام رمان به وجود میآورند.
قطعا شخصیت پردازی و پیرنگ و همچنین عنصر زمان و مکان جزئی از مصالحی هستند که به کار نویسنده در خلق یک رمان کمک میرسانند اما در ادامه، این زاویه دید است که با نقش کلیدی خود با مثابه دوربینی کاملا حرفهای، برای خواننده کارکردی جذاب وتصویری پیدا میکند.
مجموعه عواملی که به شکلگیری رمان میانجامد را نیز میتوان در فاکتورهای دیگری جستجو کرد. برای مثال:
1. نقش زبان و کارکرد آن در متن
2. به کار بردن شیوههای صحیح نوشتن و وفادار ماندن به آداب و رسوم هر منطقه
3. نثر روان، با انتخاب کلمات قوامیافته و استوار در ساماندهی جملهها که خوانش آنها برای خواننده ایجاد نوعی شادابی و طراوت و موسیقی نماید
مهمترین عاملی که میتواند یک اثر را از آثار دیگر متمایز و بر جسته سازد، همانا شناخت نویسنده از موضوع و سوژهای است که انتخاب نموده است. چه بسا نویسندهای سالها وقت صرف کند و داستانش را با احتیاط و رعایت شرایط فنی و تکنیکی به حد اعلا برساند؛ اما چون با موضوع مورد نظر درگیر نشده، نتیجة مورد علاقه اش را نگیرد. به عبارتی نویسنده همة آن چیزهایی را که به نوعی در اثرش دخیل میکند، لزوماً در ابتدا باید به آنها معنا بخشد و در ادامه معنا، ارزش واقعی آنها برای خواننده مشخص شود. هویت بخشیدن و شناسنامهدار کردن اجزای داستان به ماندگاری اثر، کمکهای فراوانی خواهد کرد.
رمان «خورشید روی شانههای...» نوشته آقای جواد افهمی به تازگی وارد بازار کتاب شده است. رمانی 320 صفحهای که با دو زاویه دید اول شخص و سوم شخص به نگارش در آمده است. رمانی جذاب و دلنشین با موضوعی که در این سالها شاید کسی تا این حد به آن نزدیک نشده است.
داستان مربوط به سالهای قبل از وقوع انقلاب اسلامی در ایران است. اشرف خواهر شاه مخلوع، در پی زد و بندهایی پنهانی که با قاچاقچیان بینالمللی مواد مخدر دارد، مورد سوء قصد آنها قرار میگیرد. در ادامه برای روشن شدن داستان، نویسنده با ترفندی خاص و زیرکانه ما را به خطة بکر و زیبای بلوچستان ایران میبرد.
شخصی به نام سبحان گمشاد زهی که خود را کاندیدای مجلس کرده است و به نظر میرسد از خانوادههای صاحبنام و متنفذ میباشد، چند روز قبل از انتخابات به طور مرموزی به قتل میرسد. حدس و گمانهزنیها قوت میگیرد که سبحان را چه کسی یا کسانی به قتل رساندهاند؟ قتل سبحان بهانهای میشود تا آدمهای دیگر داستان را بشناسیم.
رمان حال و هوای خاصی دارد و در زمرة داستانهای اقلیمی جای میگیرد. توصیفات بینقص و دیالوگهای حسابشده از ویژگیهای این رمان محسوب میشود. سلیمه همسر سبحان، الیاس، وکیلو رحمان، برادر سلیمه افرادی هستند که بار اصلی رمان را بر دوش میکشند و به درستی هم کاراکترشان توسط نویسنده پرداخت میشود.
در انتها با روشن شدن نقش واقعی سبحان که در واقع خائنی بیش نبوده است توسط داد گاهی خانوادگی، حکم او را صادر و به اجرا در میآورند. نویسنده با مهارت مثالزدنی، تصاویری خلق کرده است مرعوبکننده، دلهرهآور، بکر و در عین حال جذاب. برای کسانی که دستاندر کار خلق رمان هستند، پر بیراه نیست اگر بگوییم که پردازش شخصیت و واکاوی رفتارهای آنان، چگونه میتواند تأثیرات جانکاهی بر روح و روان نویسنده بر جای بگذارد.
آقای افهمی از واژهها مانند تیرهایی هدفمند برای ساختن جملاتی بینهایت تأثیرگذار استفاده نموده است. به گفتة ازرا پاوند شاعر آمریکایی: هیچ گلولهای که به هدف مینشیند، نمیتواند تأثیر کلمهای را که در جملهای بهجا قرار میگیرد، داشته باشد.
ژوزه ساراماگو نیز در همین رابطه گفتة جالبی دارد: کار نویسندگان خلاق اضافه نمودن شخصیتهای خودساختة ذهنی به شخصیتهای واقعی و عینی جامعة بشری است و مثال میزند: راسکولنیکف جنایات و مکافات – ژان والژان بینوایان.
آیا ما به عنوان اهالی ادبیات، گلمحمد رمان کلیدر را از همسایگانمان بیشتر نمیشناسیم؟ فضا و رنگآمیزی در این رمان کاملاً در خدمت روایت است و زاویهدید که در بخشهایی تغییر میکند (بنابر نوع روایت الزامی است). نه تنها جهت (روایت) مخدوش نمیشود، بلکه برای تکمیل پازلی که نویسنده برای مخاطب تدارک دیده است، با تکنیکی مثالزدنی و بِسامان، روایتش را به آخر میرساند.
صحنهها زیاد یا کم نیستند و همان جایی پایان میگیرند که انتظار میرود. بخشی که مربوط به ملاقات رحمان وصفی و ایوب است، دیالوگهای جاندار و پختهای دارد و نحوه بستن مرد شرور در سوراخی که سر از تن جدا میکنند، بسیار درخشان و تصویری است. رمان دارای قطع و وصلهای یک اثر سینمایی است و به نوعی یک فیلمنامه به نظر میرسد.
دوربین راوی مدام در حرکت است. آدمها حرکت دارند و این آرزو در دل من ماند که ای کاش رمان بیشتر از یک جلد بود.نویسنده ذهنی متمرکز، حساب گر و فراموشی ناپذیر دارد. جزئیات، یکدم از خاطرش محو نمیشود. کاراکتر سبحان که در وهله اول شاید محور اصلی رمان تلقی میشود تا انتها به مخاطب اینگونه مینمایاند، که او قربانی سوء قصد درباریان و دولتیها شده است. اما در آخر این باور خواننده است که به هم میریزد و طی صحنههای درخشان بعد، محاکمه او را در یک دادگاه خانوادگی میبینیم که برای او دیگر راه گریزی نیست و مخاطب با حیرت به مراسمی که میشود آن را به آیین گردن زنی تعبیر نمود، نگاه میکند. و این از شگردهای نویسنده است. نویسنده ساعی و پر تلاش رمان از خلاقیت و پتانسیل فراوانی که در خود نهفته دارد با مدد تخیل و استفاده از نثری جاندار و یکدست، بدون لکنت و یک نفس داستانش را با زبانی شیرین بیان میکند. البته این بدان معنا نیست که اثر به صورت مطلق هیچ گونه مشکلی ندارد و نمیتوان به آن ایرادی گرفت. به هر صورت کتاب حجم کمی ندارد و اگر قرار است، بخشی از فرهنگ، سیاست و نا گفتههای تاریخ ما نوشته شود، از لغزش و اشتباه هم مصون نخواهد بود. اما نفس اثر و تلاش نویسنده و ورود به هزار تویی که خواننده تا اواخر داستان نمیداند که قاتل سبحان کیست، شایسته تقدیر و تمجید است.
جنس کلمات و کاربرد آنها چنان تنش زا و تاثیر گذار است که با وجود مطول بودن بعضی از دیالوگها خواننده دچار کسالت و ملال نمیشود.
مطمئنا توصیف در این رمان نقش مهمی دارد و اگر توصیفات ناب و دلپذیرش را از اثر حذف کنیم، بلا شک رمان دچار نقص خواهد شد. شاعری میگوید: برای نوشتن باید انبوهی از کلمات را همیشه در ذهن و خاطرمان داشته باشیم تا در صورت لزوم، به کارمان بیایند و حق مطلب ادا شود. نویسنده اثر با طوفانی از کلمات ما را به میهمانی رمان جذاب خود میبرد.
بخشهایی از فصل دوم، تکرار همان بخش اول حضور در پاریس است با تغییر زاویهدید؛ با تکرار همان صحنهها و جملهها. در واقع در این بخش گرمای داستان از بین میرود. در بخش دیگری، از نویسندهای روسی نام برده میشود و بخشهایی از کتاب معروف او در متن گنجانده شده است. به نظر میرسد این یادآوری زائد است و در روند داستان هم کاربردی ندارد.
اشکالات زبانی معدودی هم در متن است که با اندکی اغماض میشود آنها را نادیده گرفت. مثلاً نویسنده در صفحة 104 مینویسد: «آن شخص عصبانی بود». با توجه به اینکه در جملات قبل، عصبانیت فردِ مورد نظر به صورتی شفاف و تصویری نشان داده شده است و دیگر نیازی نیست که گفته شود آن شخص عصبانی بود و موارد این چنینی دیگر...
شاید وظیفة رمان این باشد که جهان بهتری برایمان بنا کند؛ اما مطمئناً یکی از اهداف اصلی رمان، شناخت نویسنده از پیرامون خود و انتقال آن به دیگران است. از این روی حس تعهد و دلسوزی نویسنده به ظلم و اجحافی که به قومیتهای گوناگون این سرزمین پهناور میشود، شایستة احترام است.
بیشک این اثر راه خود را پیدا خواهد نمود و جواد افهمی نامی است که بعدها در بارة او بیشتر خواهیم شنید. او صدای تازهای است در ادبیات نوین ما و امید میرود که قدر خویش را بیشتر بداند و بشناسد.
و نکته آخر اینکه رمان «خورشید روی شانههای راستشان میتابید» در میان خیل رمانهایی که مانند رعد میآیند و چونان برق میروند، تاریخ مصرف ندارد و در ذهن و خاطرة ادبدوستان، همیشه به یادگار خواهد ماند
محمود خداوردی
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.