شهرستان ادب: «فریبا یوسفی» شاعر، منتقد و پژوهشگر ادبی، به تازگی در یادداشت تحلیلی مفصلی که آن را در اختیار سایت شهرستان ادب قرارداده، به کتاب «راویه» -تازهترین مجموعه شعر «مریم جعفری آذرمانی» - پرداخته است. این یادداشت را در ادامه میخوانید:
یادداشت فریبا یوسفی بر کتاب «راویه»
«راویه»: قصهگو، داستاننويس، داستانسرا، آنكه حديث يا شعرى را روايت كند؛ (تاء در اين واژه براى مبالغه است)، مشكى كه از سه لايه چرم ساخته شده باشد و در آن آب ذخيره كنند، راوی در اصل لغت به معنای «حامل آب» است و به مناسبت به «حامل علم یا خبر»، راوی گفتهاند.
آن که دردی دارد و حرفی برای گفتن، و زیستش به اعتبار همین سرمایههاست که معنا یافته، امروز را با معنای معمول نمیبیند. امروز ـ روزی که بر آن این همه ناملایمات و کژی حاکم است ـ متعلق به این شاعر نمیتواند باشد. «من در آینده زندهام تنها»؛ (صفحه 13)
این خطوط غمانگیز، هرچند، مفتخر کرده آیندگان را
حال من از تحمل گذشته، خسته هستم تمام جهان را (صفحه 15)
چرا توقع نداشته باشیم شاعری که با بسیاری از ناهمواریها و ناراستیهای روزگار و پیرامونش روبه روست و خود را متعهد به رعایت اصول فطری و اخلاقی انسانی میداند، دست کم به طعنهای، گوش هوش سیاهلشکری را که به شعرفروشی رو آوردهاند، با ابیاتی از این دست ننوازد:
چون جا نداشت از غزلم نان درآورم
گفتم هنر برای هنر زندگی کنم (صفحه 14)
کیست که بگوید مریم جعفری آذرمانی ناتوان است از نان درآوردن از غزل؟ و درست همین جا جای تامل است که چه نگاه و سلیقهای در او، او را از این کار بازمیدارد؟ گاهی توقف و اندیشیدن به معانی عمیق زندگی و توقف در هستیشناسی و جستجوی مفاهیم انسانی جایگاه آدمی و فاصلۀ او را از ارزشهای تغییرناپذیر و فطری انسان روشن میکند.
مفتخورها چگونه بفهمند حرف من گشنگی تشنگی نیست
بغضها داشتم در گلویم، بیخودی وا نکردم دهان را (صفحه 15)
سخن گفتن از شعرهای مریم جعفری آذرمانی ـ با پشتوانۀ قریب به دو دهه حضور در جامعۀ شعر و کسب موفقیتهایی در این مسیر، نیز با توجه به روشن بودن سابقۀ مطالعات و دانشآموختگی او در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی تا دورۀ دکتری ـ نمیتواند معطوف به سنجش و ارزیابی آثار او از جنبههای فنی همچون عناصر خیال، زبان، یا موسیقی باشد، اگرچه برای بررسیهایی از این دست نیز جایی برای نکتهسنجیها و نکاتی برای نگاه نقادی (با نگرش تأییدی یا انتقادی) وجود دارد. این است که در این واکاوی، «راویه» ـ دوازدهمین کتاب شعر اوـ با توجه و تمرکز بر جوانب اندیشهای شعرها و نگرش اجتماعی شاعر نگریسته شد. نحوۀ رویارویی با رویدادهای جاری و حاکم بر محیط اجتماعی و عکسالعمل شاعری که هوشیارانه شعر زمان خود را رصد میکند، در غزلهای راویه به روشنی دریافت میشود و میتوان این دریافتهها را آینۀ بیغبار واقعیات جامعه دانست. هرچند برخی نپسندند و کدورتش بدانند. اگر فروغ نگوید:
«در سرزمین شعر و گل و بلبل
موهبتیست زیستن
... جایی که من
با اولین نگاه رسمیام از لای پرده، ششصدوهفتادوهشت شاعر را میبینم
که حقهبازها، همه در هیئت غریب گدایان
در لای خاکروبه، به دنبال وزن و قافیه میگردند» (تولدی دیگر؛ ای مرز پرگهر)
و مریم جعفری آذرمانی نگوید:
شاعر همیشه منزوی است و ماعر نشسته است به جایش (صفحه 54)
باز در کسوت آدمیزاد، دیو پشت تریبون نشسته (صفحه 56)
پس چه کسی باید بگوید؟
سپیدنماییهای امیدوارانه، کار اهل سیاست است. شاعر کمالطلب و اخلاقگرا که ذرهای ناهماهنگی را برنمیتابد، اگر گلایهای از ناهمواریها و رنج جامعه نداشته باشد، باید در میدان دید و انگیزههای سرودن و زیست متعهدانۀ خود تجدید نظر کند.
صرف نظر از این که شخصیت و روحیۀ هر شاعری میتواند در طیفی زنانه ـ مردانه قرار داشته باشد و نمونههای بسیاری از شاعران مرد با روحیات لطیف و عاطفی زنانه و زنان شاعر با روحیات مقتدر و درشتِ مردانه سراغ داریم، مریم جعفری، زمانی قدم به عرصۀ شعر میگذارد که پیش از او شاعران زن، فضاها و مولفههای زنانه را در شعر وارد کرده بودند و زنانهسرایی دیگر خلاقیت و نوآوری محسوب نمیشد و میتوانست تقلیدی صرف باشد، چنان که برخی از زنان شاعر، هنوز در فضاهای فکری شعر دهه چهارم سیر میکنند. بنابراین خرده گرفتن بر کمرنگ بودنِ مولفههای زنانه، از آن نوع معمول و مألوفش، در شعر مریم جعفری، نادیده گرفتنِ گذار هوشمندانۀ این شاعر از افراطگرایی در سرایش شعر زنانه است. او نمیخواهد حرفی مثل گذشتگان خود بزند، بلکه از گذشتگان میاندوزد تا حرف خود را با زبان خود و موثر بزند. بعد از چند دهه عصیانگریِ زنان در شعر و نوزایی و تولد و تکامل همان شاعران عصیانگر و رسیدن به شعرهای اندیشهمدار، دیگر جایی برای تکرار آن مسیر باقی نمیماند. شاعر خلاق راه تازهای کشف میکند تا از مسیری تازه، به چشماندازهای تازه برسد. به نظر میرسد تنها دو گروه از شاعران به این کار پرمخاطره وارد میشوند، یک گروه شاعرانی که مثل خوابگردها زندگی میکنند و جهانشان جهانی بسته اما بینهایت است، عالمی خاص و جدا از دیگران دارند هرچند در میان دیگران زندگی میکنند. گروه دیگر شاعران اندیشهمدار و همیشهبیدارند. به هرحال این نکته قابل تأکید است که زنان شاعر بسیاری، با نگاه به راههای رفتۀ دیگران، به گمان این که از همان مسیر میتوانند به جایگاه اجتماعی و محبوبیت دلخواه دست یابند، به ورطۀ تکرار و رکود میافتند و از پیشروی باز میمانند.
یک طرف جیک جیک تغزل، یکی طرف غار غار تکبر
مثل مرغ مقلد نبودم؛ من خودم کشف کردم زبان را (ص 15)
در صفحۀ اول «راویه»، زیر نام کتاب و نام شاعر، با عبارت «62 غزل نو» روبهرو میشویم، این عبارت در کتابهای دیگر او هم آمده است و نشان از تأکید او بر نو بودن غزلهایش دارد. صرف نظر از مباحثی که در این باره قابل طرحاند، به نظر میرسد تفاوت این غزلها با غزل سنتی دست کم در محتوا و اندیشۀ سازندۀ شعرها، قابل درک و دریافت است.
معمولا شعر نشاندهندۀ جریانهای جامعه و اثر آن بر ذهن و زبان شاعر است. تأثیر اجتماع بر شعر انکارنشدنی است و کموبیش در آثار ادبی این تأثیر قابل ردیابی و بررسی است. در شعرهای «راویه» و تقریبا در بسیاری از شعرهای مریم جعفری این تاثیر، در زبان و محتوا بازتاب دارد و همانطور که گفته شد، مرور ما بر تفکر و اندیشۀ شعرها متمرکز است:
شعرهای «راویه» محل یادآوری برجستگی اندیشه در شعر امروز است. به ویژه در شعر زنان و در روزگاری که این عنصر مهم و اساسی در شعر کمتر خودنمایی میکند در حالی که شمار بیشماری ظاهرا شاعرند و به کار سرودن مشغول.
دیدگاه و تفکر سلطهستیز، در وسعتی جهانی، از همان اولین غزل مجموعۀ راویه، خود را نشان میدهد:
زمین چقدر حقیرانه گرم شعبده است
اسیر سلطۀ جادوگران دهکده است (صفحه 11)
و پس از آن غزلهای دیگر، هریک حامل پیام و بیانگر حال دیگری از شاعر است. نگاه احترامآمیز به جهانی که تقریبا تهی از درک این احترام است و شاعر را از این همه بیدقتی و بیانصافی به ستوه آورده است، در بیتهای متعددی از شعرهای این کتاب دریافت میشود:
زندگی میزبان لجوجیست، درکی از احترامم ندارد
هرچه مینوشم از زهرمارش، باز پر میکند استکان را (صفحه 15)
در واقع گلایهها و اعتراضهای راویه، یادآور حال و هوای غزل «سگی» است که شاعری متفاوت را به دنیای شعر دو دهه قبل معرفی کرد و آن بغضهای ناشی از فهم ناراستیهای اجتماع، کم و بیش، تا امروز هم ادامه دارد:
مفتخورها چگونه بفهمند حرف من گشنگی تشنگی نیست
بغضها داشتم در گلویم، بیخودی وا نکردم دهان را (همان)
رفتم ادای خنده درآرم، مرثیهام مجال نمیداد
حتا پس از مرمت صبرم، بغضی لجوج پشت زبان بود (صفحه 35)
خفه کن غژغژ ترازو را
تا تمرکز کنم عدالت چیست
... عمر سنگ است عمر ظالمها
ظلم یک رشتهکوه تاریخیست (صفحه 36)
ممکن است چنین نباشد اما چنین مینماید که شعر برای مریم جعفری بیش از آن که وسیله باشد، هدف است. این پندار، با توجه به مفاهیم غالب در شعرهای او حاصل میشود و میتواند نتیجه کاربرد واژههایی از این دست باشد: شعر، شاعر، مخاطب، غزل، غزلسرا، تغزل، مجلس، نوشتن، دفتر، خودکار، خط، خط خطی، سکوت، حرف، زبان، کلمات، کاغذ، رواننویس...
تمام مال و منال منند این کلمات
ببین تمام جهان آن ورند و من این ور (صفحه 37)
تا شعر درمانم کند، گفتم، بعدش نوشتم، بعد هم خواندم
من زندگی را خرج او کردم، دیگر نمیدانم چه باید داد (صفحه 42)
چگونه عشق بورزم؟ چطور صبر کنم؟
که صحنه پر شده از شاعران بیرفتار (صفحه 53)
بیتی که از غزل صفحه پنجاه و سه نقل شد و دیگر بیتهای همین غزل اشارهایست به دنیای کاملا شاعرانۀ مریم. «که لحظهلحظۀ من شعر و شعر بوده...»؛ این ظاهرا تمام زندگی اوست. نمیشود در این موضوع حکمی قطعی داد چرا که زندگی در هر جهانبینی رنگ و بو و ویژگیهای منحصر به فردی دارد. ممکن است برای هیچ دو نفری، اشتراکی در دریافت زندگی یا انتظارهای انسان از زندگی دیده نشود در عین حال میتوان در نگاهی کلی، نتیجهای برای شیوهای یا مقصدی برای مسیری متصور شد. به هرحال شاعر پاکباز بودن و تمام زندگی را صرف شعر کردن، محاسنی دارد که از جمله کسبِ تواناییِ ندیدنِ نامطلوبهاست. گریزی نیست از «نیست»هایی که باید باشند و «هست»هایی که نباید. بسیارند آنچه به دست ما فراهم نمیشوند و از دایرۀ اختیار ما خارجاند. «جبر ـ تنها ـ نباید من بود/ هرچه میگردم آنچه باید نیست» (صفحه 16)، بیشک شاعر پاکباز به این درک و اقتدار میرسد که نبایدها را ببیند و نبیند: «منم که دیده نیالودهام به بد دیدن» وگرنه، ندیدن و آرامش داشتن امتیاز و هنری برای هنرمند نیست و زمانه همواره نشان داده است که علیرغم نادیده گرفتن دیگران و منزوی ماندن شاعران در درههای یمگان، دیری نمیپاید که بزرگان شعر، به نامآوری میرسند. همچنان که در غزل صفحۀ پنجاه و چهار نیز میخوانیم:
هرقدر هم درخت بدزدد، تصویری از بهار ندارد
زیرا میان این همه باطل، حق جای شاعر است و خدایش
البته توجه و نقد مریم جعفری بیش از آن که بر خود شعر باشد (که به قول استاد شفیعی کدکنی: ای شعر پارسی که به این روزت اوفکند) متوجه شاعر است. درست است که این دو از هم جدا نیستند و شعر حاصل اندیشه و ساختۀ ذوق شاعر است، با این حال از شعرهای راویه اینطور برمیآید که بیش از شعر، شاعر را دیده و نقدی بر او داشته است.
در شعرهای راویه با «من»های متعددی روبهرو هستیم. برخی از آنها خود شاعر است، مستقیم یا غیرمستیم اشاره به خودش دارد و گاهی حتی بیهیچ واسطه، «مریم» است:
تا مسیحِ من بر صلیب شد، مریمی شدم خودبزرگبین
دوست دارد آیینهام مرا، دوستدارِ آیینهام، همین (صفحه 72)
و بعضی «من»ها اشاره به دیگران است:
صفحههاشان پر از «منِ جمعی»ست، همگی سرخوشند با «ما»شان (صفحه 34)
و در ادامه میگوید:
منِ شاعر، منِ فقط ناظر، منِ مبهم، منِ فقط مریم...
و این درواقع همان توجه و تمرکزی است که او بر کار شاعری خود و دیگران دارد. این توجه مثل تیغۀ تیز و بُرندۀ چاقو میتواند به نفع یا به ضرر شاعر باشد.
مریم جعفری آگاهانه مسیر و ابزارهای سفر به جغرافیای شعر را برگزیده است. میداند چه میکند و چرا. برگزیده است که حرفها و دریافتهای خود را در چه شکل و با چه میزان آرایش و آراستگی به جامعه عرضه کند. این گزینش در شعرهای راویه پیداست و پیداست که شعرها ریشه در آگاهی شاعر دارند:
گفتم غزلسرا بشوم تا شورش کنم علیه تغزّل
چون قالبی قبول نمیکرد، عشقی که بینیازِ بیان بود (صفحه 35)
بدعت هلاک میکند آخر، حتا اگر نفس بشود هم
پس در لباس کهنه نوشتم، رسمی جدید باب نکردم (صفحه 49)
او قالب غزل را برای سرودن برگزیده است و اگر سیر سرایش او را مرور کنیم درمییابیم که او با ویژگیهای سبک شخصی خود در این قالب به سرودن پرداخته و تداوم او در مولفههایی که خاص زبان و اندیشۀ اوست، سبب مشخص شدن و تفاوت یافتن غزل او شده است. درواقع او در قالبی سنتی بدون ایجاد تغییر در شکل یا موسیقی قالب، تنها با زبان و اندیشه، به ویژگیهای شخصی در غزل رسیده است. منحصر به فرد بود شخصیت، اندیشه و زبان شعر معمولا در گذر زمان، به دلیل تقلید نشدن از آن، وجه تمایز شعر یک شاعر میشود و اگر این تمایز توانسته باشد راهی برای رسوخ به ذهن و دل مخاطب باز کند، به ماندگاری شاعر و تثبیت او خواهد انجامید.
مریم جعفری قدر خود را خوب شناخته است و بیش از هر مخاطب و منتقد دیگری، خود منتقد دقیق شعرهای خود است. گاهی شاعری تنها به سرودن مشغول است بی آنکه دقتی در جوانب بیرونی و محیط داشته باشد، اما این شاعر همان اندازه که در شعر خود دقیق است، به روزگار و وقایع شعری آن هم توجه دارد. نیما در حرفهای همسایه گفته بود: «آیا باز هم شک دارید که امروز شاعر طبیعی بودن و هیچ در پیرامون طرز کار دیگران نگشتن، یک نوع یاوهسرایی و حماقت و خودپسندی است و انسان را رو به قهقرای هولناک و کریهی میکشاند؟» این توجه و سنجش دائمی، از شعرهای خانم آذرمانی به راحتی قابل درک است. او بر درستکاری، صداقت، انضباط در کار و احترام به مخاطب بسیار تاکید دارد حتی اگر رعایت این اصول، بین او و مقبول عامه بودن فاصلهای ایجاد کند و او را در تنهایی معناداری قرار دهد:
ـ شعرهایت چنان حقیقی بود، که خودت هم مخاطبت نشدی
مینشینی کنار خودکارت، منتظر هستی انتخاب کند (ص 30)
(میتوان برای شعرهای حقیقی به تعریفهایی پرداخت و درباره مصرع اول این بیت از جنبههای بسیاری سخن گفت که مجال آن در این اندک، فراهم نیست.)
او از تنهایی میگوید اما بیان او دردمندانه نیست، بلکه غرورمندانه است:
تنهاییام تنهاییِ نوح است؛ این قوم خندان و خرامان را
با گریههایم غرق خواهم کرد، زیرا که عمری منکرم بودند (صفحه 59)
چون با خودم هم غریبهام، تنهاییام بیشتر شده
شخصی نمانده ست جز جنون، نعشی که تا خانه میبرم (صفحه 25)
اما به هر شکل ممکن، تنها شدن کار من بود
در مجلس بیمخاطب، عزلت هوادار من بود (صفحه 18)
من برای خودم یکی بودم، و خدایی که عین من تنهاست
شاهد ماجراست؛ میداند که توهّم برم نداشته است (صفحه 50)
بسیاری از بیتها در کتاب راویه هست که بینیاز از توضیح، خود، گویای معنا و محتوای ذهن شاعر و سلیقه و جهانبینی اوست. لازم نیست شاعر را بشناسی و از نزدیک با او نشست و برخاست یا گفتوگویی داشته باشی، کافیست به شعرها دقت کنی و نگاه دقیقی به جامعه داشته باشی و لازم است اصول اخلاقی و انسانی را بشناسی و به آن معتقد باشی. غزل صفحه پنجاه و یک که در مقطع، هشداری صریح برای زنان دارد، از این دست است. در این جا تنها به بیت مطلع و مقطع این غزل پنج بیتی اشاره میشود:
زمانی قلب بودند این پلاستیکها و آهنها
غرورِ جمعی شیطان چه آورده سرِ منها
نگویی: «مرد باش و با زنانت مهربانی کن!»
که من بیزارم از نوع بشر؛ مخصوصا از زنها (صفحه 51)
اشاره به آفتهای دنیای مجازی و دنیای حقیقی آدمهای مجازی نیز بیهیچ توضیح اضافهای در این بیتها روشن است:
دل بسوزان که شاعری مشهور صفحه پر کرد و دوستدارانش
شصتشان را به او نشان دادند؛ هنری نیست جز نشان دادن (صفحه 32)
عکسشان برق میزند، اما... پشت صحنهست گندِ دنیاشان
سرشان داغ این نمایش شد، هذیان است لفظ و معناشان (صفحه 34) تا پایان غزل
خوش ندارم خبرساز باشم، یا که عکسی بیندازم از خود
بس که این صفحههای سلیطه، گُنده کردند این جانیان را (صفحه 41)
عجوزه اهل قلم شد که دلپسند شود
بساط هرچه از آن کِیف میکنند شود
گریم کرد لب و گونه و دماغش را
که مثل صورت دلقک بگو بخند شود (صفحه 40) تا پایان غزل
به استقامت جادو، کجاست قامت موسا
که واضعان توهّم، رسیدهاند به مقصود (صفحه 48)
القای معنا و ابلاغ سخنی که شاعر با مخاطب دارد به اندازهای مهم است که گاهی شاعر در تنگنای انتخاب میان فصاحت و بلاغت، بلاغت را برمیگزیند هرچند یکی از شرطهای بلاغت، فصاحت است. بنابراین هرازگاهی با مصرعهایی رو به رو میشویم که حس میکنیم شاعر توان بیشتری برای پرداخت و به سامانتر کردن آن داشته و احتمالا به نفع بیان معنا و به مقتضای حال، از آن گذشته است:
همیشه یک طرفش را نوشتهاند که باشند
برایشان طرفی نیست من اگر بنویسم (صفحه 27)
وقت سیاست به ظلم و تبارش محبت کنند و
بیچارهها عدل وقت محبت سیاستمدارند (صفحه 19)
عدالتخواهی، نگاه توحیدی، نگاه سیاسی، توجه به تاریخ سرایش شعرها و عناوین بسیار دیگر، در شعرهای «راویه» قابل گفتن بود و در این مجال نگنجید.
راویه شعرهای سال 1394 مریم جعفری آذرمانی است که انتشارات فصل پنجم، آن را در سال 1395چاپ و منتشر کرده است.