شهرستان ادب: در آغازینۀ برخی متون قدیمی فارسی، سطرهایی دیده میشود که در آن نویسندگان خطاب به قلم یا دربارۀ آن نگاشتهاند و از این نظر که این نوشتهها به خود ابزار نوشتن (و مجازاً ذات نوشتن) پرداختهاند، حائز اهمّیت هستند. در ادامه به یکی از این موارد که زیدری نسوی در کتاب «نفثهالمصدور» به رشتۀ تحریر درآورده است، نگاهی خواهیم انداخت.
نفثهالمصدور کتابی است در باب حملۀ مغول که به واقع یکی از بهترین نثرها دربارۀ این فاجعۀ تاریخی است؛ چرا که نویسنده خود در دل ماجرا حضور داشته و به بلایای عدیدهای نیز گرفتار شده است و روایتی داغ دارد از شروع حملۀ چنگیز و شکست خوارزمشاهیان.
نثر کتاب حالتی میانه دارد و با وجود آنکه در دیباچه –به عنوان ویترین کار- کمی نثر، متکلّف است، در ادامۀ کتاب با نوشتهای معتدل روبهرو هستیم که کمتر میتوان در آن نشانههای اظهار فضل نویسنده را یافت.
بخش انتخابی زیر از صفحات نخست نفثهالمصدور است که زیدری در آن از «قلم» گفته و نوشته است. جاندار پنداشتن قلم و سرشاری از کنایههای ماهرانه، از ویژگیهای این سطور است:
«تیزتاز قلم که هنگام مهاجرت، خفیر1 ضمایر و ترجمان سرایر2 است، به دست گرفته و قصد آن کرده که شطری3 از آتش حرقت4 که ضمیر بر آن انطوا یافته است، در سطری چند درج کنم و از این صدرنشین6 دلگیری، یعنی اندوه، حکایت شکایتآمیز فروخوانم. باز گفتهام که از قلم که چون بر سیاه نشیند سپید عمل کند و بر سپید سیاه، جز نفاق چه کار آید؟ دوزبان است، سفارت ارباب وفاق را نشاید7. هر چند به سر قیام مینماید8، سیاهکار است. اگرچه اندروندار است9، نتوان گفت که رازدار است. اجوفی است که تا مشتق نشود10، کلام او صحیح نباشد. طالب علمی است سودا بر سر زده، تا تن دو نیم نکند11، ذوفنون نشود: «لم تکونوا بالغیه الّا بشقّ الأنفس»12. در فصاحت حریری است و اصلش قصب13، پیسهکلاغی است که حدیث فاوا برد14. غرابالبینی است که وقت مهاجرت کاغد15. دستنشینی است که از صدور حکایت کند16. سخنچینی است که ناشنوده روایت کند. سرتراشیده است و سر سیاه میکند. سربریده است و سخن میگوید. آبرویش در سیاهرویی است. زبان بریدنش شرط گویایی است. آبدهانی17 است که سخن نگاه نمیدارد. سیاهکامی18 است که آنچه گفت بباشد.»
توضیحات:
1- بدرقه، نگاهبان. (فرهنگ لغت دهخدا)
2- جمع سیرت، مکنونات قلبی. (همان)
3- یک نیمه، بعضی و اندکی، جزوی و برخی. (همان)
4- سوزش، سوختن. (همان)
5- بر هم پیچیدگی. (همان) معنی جمله: آتش سوزانی که وجودم با آن عجین شده است. (ا.م.)
6- از اندوه ظاهراً از دو باب به صدرنشین تعبیر شده؛ هم از آن روی که در صدر (سینه) مؤلّف مقر گرفته بوده و هم از آن جهت که بر دیگر عواطف وی، سِمت تقدّم داشته بوده است. (حواشی و تعلیقات انتهای کتاب)
7- از دورویی قلم و عدم اهلیت آن برای سفارت (اندوه دل) به دوزبانی (فاق قلم) تعبیر کرده، در حالی که سفارت را شرط لازم وفاق و یکزبانی است، نه نفاق و دوزبانی. (همان)
8- به سر قیام نمودن یعنی کاری را با تمام جان و دل انجام دادن و در مورد قلم اشارهای هم دارد به حرکت آن که روی کاغذ با سر حرکت میکند. (ا.م.)
9- اشاره به میانتهی بودن قلم است که ظاهراً باید محلّ رازنگهداری باشد امّا به عکس، کارش افشای اسرار است. (ا.م.)
10- اجوف باز به معنای میانتهی است و مشتق شدن قلم اشاره به فاق آن است که شکافی بوده که در قلم تعبیه میکردند و لازمۀ کارآیی آن بوده است. (ا.م.)
11- باز اشاره به فاق قلم. (ا.م.)
12- جز با مشقّت بدنها بدان نمىتوانستید برسید. (قرآن کریم)
13- در روشنی تن همچون حریر است (ایهامی به حریری، صاحب کتاب بسیار معروف مقامات حریری دارد) و حال آنکه اصلش از نی است. (حواشی و تعلیقات انتهای کتاب) حریر و قصب هر کدام نوعی پارچه هم هستند و از این جهت با هم تناسب دارند.
14- پیسه یعنی سیاه و سپید به هم آمیخته، ابلق. (فرهنگ لغت دهخدا) معنی محتمل عبارت چنین میشود: «کلاغ پیسهای است که سخن را به دور میبرد.» (حواشی و تعلیقات انتهای کتاب)
15- غرابالبین یعنی زاغ سرخپا و سرخمنقار. (فرهنگ لغت دهخدا) مهاجرت برای زاغ به معنی کوچ و برای قلم به معنی حرکت آن بر روی کاغذ است. کاغیدن هم میتواند برای کلاغ به معنای غارغار و برای قلم صدای جیرجیر کشیده شدن آن روی کاغذ (صریر) باشد.
16- دستنشین بودن برای قلم به معنای در دست قرار گرفتن و گماشته بودن آن است و صدور هم به دو معنی سینه و بزرگان به کار رفته است. (ا.م.)
17- آبدهان هم تداعی حماقت دارد و هم برای قلم به معنای آغشتن دهانۀ آن به دوات است. (ا.م.)
18- سیاهکام هم به معنای سقسیاه است و آنکه هر چه گوید به وقوع پیوندد، و هم برای قلم یادآور مرکّب سیاهی است که دهانۀ آن را میپوشاند. (ا.م.)
امیر مرادی