شهرستان ادب به نقل از تسنیم: نشست نقد و بررسی «کتاب تازه» ویژه کتاب «مرز ما عشق است» اثر سید محمد مهدی شفیعی با حضور ابراهیم اسماعیلی اراضی، سید محمد مهدی شفیعی و حسین صیامی در محل باشگاه خبرنگاران پویا برگزار شد.
در این نشست ابراهیم اسماعیلی اراضی شاعر و منتقد ادبیات با اشاره باه اینکه معمولا در جلسات نقد کتاب اشاره ای به سر و شکل و موارد سخت افزاری کتاب می شود گفت: آنچه از شهرستان ادب در مدتی که در حوزه نشر فعال شده است دیده ام کتاب های آراسته ای بوده که مثل خیلی از کتاب هایی که ناشران آمارشان روز به روز بالاتر می رود با سهل انگاری و تعجیل مشخص است که منتشر نشده است.
وی ادامه داد: در مورد کتاب «مرز ما عشق است» اسفاده از کاغد خوب و صحافی خوب با شیوه خوب عرضه شده است اما در به نظرم من طرح رو جلد را می توانست قدری با شیوه های هنری بهتری کار کرد ولی در مجموع کتاب از لحاظ سخت افزاری در موقعیت خوبی قرارا دارد.
نکته بعدی که می خواهم اشاره کنم کلی بگویم این است که بعد از مدت ها شاید یک مجموعه ای بود که وقتی باهاش مواجه شدم از آقای شفیعی همان کاری که ؟؟ اجرا کرده بودند شنیده بودم یک مدت آقای بهمنی در مورد ایشان شوق مندانه صحبت کردند می خواهم بگویم این مجموعه بعد مدت ها مجموعه غزل یا شعری بود که رباعی در مجموعه هست که حس کردم معدلش معدل قابل توجهی است و مهمترین دلیلش هم این است که با شاعری مواجه بودم که زبان را به نسبت متوسطی که الان در شعر کلاسیک ما باهاش مواجهیم بلد است و خیلی کم جاهایی بود که من مواجه بشم با سستی و کاستی و لغزش و از این قبیل اگر چه شاید مثلا شعری که من خودم علاقه مند تر هستم شعری که خودم می نویسم سعی می کنم بنویسم حتی در همین حیطه کلاسیک شعر دیگری باشد ولی اولین وظیفه منتقد این است که اتفاقا در بستر دمکراتیک در نقد یک نقد دمکراتیک این است که بتواند بپذیرد که هر مولفی با یک بسته شناختی پذیرفته و انتخاب کرده که در شکل خاصی است و مهمترین وظیفه منتقد همین است منتقد موفق کسی است که هر متنی را به تناسب مبانی که خودش را متعهد نشان می دهد نقد کند و در موردش صحبت کند قاعدتا مجموعه مرز ما عشق است تعریفی که از خودش ارائه می دهد یک مجموعه شعر کلاسیک است با رویکردی که می شود گفت ؟؟؟ یا به تعبیری مثلا نئوکلاسیک شاعر ابایی ندارد از این که از کاربردهای زبانی که خودشان را کلاسیک تر نشان می دهند بهره ببرد مثلا از حروفی که شکل شکسته دارند از افعال و واژگانی که قدری ؟؟؟ دارند و از این قبیل، اولین چیزی که باید بهش اشاره کنم این مجموعه مجموعه ای بود که من در آن با یک پدیده ای که این روزها کمتر با آن مواجهیم مواجه شدم آن هم حسن مطلع های قابل توجه بود نه اینکه بخواهم بگویم که در تمام آثار این هست ولی فکر می کنم مثلا در هر چند اثری که شما از پیش چشم می گذرانید مثلا با یک آغاز شکوهمند و یک آغاز تاثیرگذار و عجیب خودمانی تر بگویم گردن کلفتی مواجهید که اصلا معروف است که حسن مطلع سیلی اولی که به مخاطب می زنید و می نشانیدش و این موارد کم نبودند مثلا غزل سه غزل چهار غزل پنج این ها من با تعابیر مختلفی مثلا جلویش نوشتم که خیلی خوبه یکی را نوشتم خوب یکی را نوشتم آفرین به عنوان یک مخاطب حتی بعضی مطلع ها هست که ما با یک سری پرداخت های تازه مثل سپید نویسی مواجهیم مثل غزل نو، بعد به خاطر کارکرد غزل 15 همین طور غزل 20 همین طور و به همین ترتیب یکی یکی اشاره می کنیم غزل 27و به همین ترتیب شما اگر بسامدی برخورد کنید در مجموعه حسن مطلع ها کم نیست و حسن مطلع یک ظرفیت و پتانسیلی است که در حداقل دو سه دهه اخیر کمتر توجه و استفاده شد اگر چه آن هایی که استفاده کردند بهره بردند با توجه به اینکه میهمان قبلی شما طریقی بودند یکی از کسانی که در این دو سه نسل خیلی خوب توانسته استفاده کند ایشان بوده نکته دیگری که باز یک قدری کلی اشاره می کنم و بعد وارد مصادیق می شوم این است که ما با دو لحن مواجهیم دو لحنی که شاید مثلا هر کدامش برای یک دسته از مخاطبان پسندیده تر باشد دل چسب تر باشد اما می شود در موردش صحبت کرد که سوای سلیقه و پسند کدام یک از این ها برای شعر امروزی می تواند معقول باشد لحن گفتمانی است یعنی شاعر یک سری نکات را به مخاطب می گذارد وسط بعد با هم در موردش صحبت می کنند مخاطب امروز با توجه به اینکه خودش را ذی حق می داند این لحن را بیشتر می پسندد بیشتر با آن همراه می شود و کنار می آید یک لحن دیگری داریم که لحن خطابه ای است که کم هم نیست اگر چه من طرح غزل ها را در این لحن بی تاثیر نمی دانم نمونه هایش را عرض کردم متوجه می شود این لحن خطابه ای یک وقتایی به نظر من مخاطب را پس می زند یعنی آن جایی است که دیگر به هر حال ما به ازاها به حداقل می رسند و یک چیزی شبیه القا و بیانیه و از این قبیل مطرح می شود مخاطبی که به قدری انتظارات بیشتری دارد فکر می کنم در این دست از این آثار به هر حال دچار فاصله شود و من اصلا نمی خواهم بگویم که آن لحن خطابه ای را به هیچ وجه شاعر امروز نباید سراغش برود ولی چرایی و چگونگی که مخاطب را مجاب کند این را فکر کنم که خیلی موثر است برای اینکه بتواند بپذیرد یک نکته ای که هست این است که معولا در لحن خطابه ای یک قدری اتفاقا رنگ شعر کمتر می شود من در همین غزل اول مثال می زنم یک تعریف با یک تعریف فضا کار شروع می شود و پیش می رود و یک سری تضادها قرار دارد که یک نوع چند صدایی را نشان دهد در فضا بعد پیش می رویم تا مثلا بیت چهارم و پنجم مثلا غزل این جوری شروع می شود در گوشه ای از خلوتم سجاده پهن است در گوشه دیگر بساط ....... شاعر هیچ قضاوتی ندارد انگار همان طوری که خودش مطرح می کند همه چیز را روی میز گذاشته بین خودش و مخاطب که مخاطب بتواند در متن دخالت داشته باشد در متن مشارکت داشته باشد از بیت چهارم انگار شاعر نگران شده باشد، به رغم این که مصرع دوم مصرع خوب و شاعرانی است از مصراع اول انگار نگرانی یکمی مشخص می شود که شاعر قرار است شعر را فرود بیاورد به یک مصلحتی که مد نظر دارد و برجسته ترین اتفاقی که می افتد در بیت بعدی است از مسند اشراف بالاتر تصویری است که زیر پای مردم است اینجا مخاطب فقط باید بپذیرد بیانیه را صادر کرده مخاطب فقط باید بپذیرد در حالی که مخاطب پیش تر از آن خیلی بزنگاه های سخت تری داشته برای انتخاب کردن، مثلا قبلش یک طرف کتاب فقه است یک طرف دفتر شعر است اگر چه این تضاد را در موردش فکر کردم که الزاما تضاد نیستند اما در آن بیت انگار شما یک نگرانی دارید که برسید به یک زمینه ای که در بیت آخر بگویید وقت اذان شده گفت و گو کافی است ......... یعنی اینکه نهایتا همه آن انتخاب هایی که قبلا مخاطب داشته اگر چه واقعا هیچ تفاوتی بین این دو مخاطب شعر حداقل حس نمی کند انگار بنا به مصلحتی است البته یک چیزی بگویم این ها یکمی خودمانی تر بگویم من متوجهم کاملا با توجه به اینکه ارادت و نسبت تام و تمام دارم با حضرت آقای زکریا اخلاقی واقعا شعر نوشتن در لباس روحانیت کار سختی است یعنی بعضی وقت ها من اینجا نوشتم این غزل به مصلحت فرود آمده چه بسا بعضی وقتا یک چنین حتی اگر اراده نباشد خواه ناخواه ذهنیتی که وجود دارد اتفاقا نه این که این ذهنیت خیلی هم خدای ناکرده حسابگرانه باشد همان مصلحتی که گفتم بیشتر مد نظرم است خیلی کار سختی است اما در بعضی از کارهای دیگر این قدر مصلحت اندیشی نیست من نوشتم این غزل می توانست از نردبان رندی بالا برود ولی برعکس به مصلحت فرود آمده است و بعضی وقتا این منجر می شود به این که فاصله بین مصرع ها زیاد شود و آن نتیجه ای که در بیت می توانست اتفاق بیفتد اتفاق نیفتد نکته دیگری که باید اشاره کنم در این کتاب گهگاه با آن مواجه بودم یک نوع نگاهی است که شاعر به مسئله بین متنی دارد یعنی اینکه یک چیزی فراتر از تلمیح چون تلمیح را ما نظر داریم که هم در نظر خودمان هست هم در نظر مخاطب هست، معمولا این عناصر یک قدری کم رنگ تراز این هستند که مستقیم به تلمیح خاصی برسانند مطلع غزل دوم کجاست آن که از این در به در خبر ببرد...... من خودم در تخاطع با مصراع اول بلافاصله ذهنم رفت سراغ به هر درش بخوانند بی خبر نرود درست است وزن مشترک است ولی قافیه مشترک است ردیف شاید خیلی باعث نشود که من مستقیم سراغش بروم ولی توجهی که مصراع هست این امکان را می دهد که این اتفاق بیفتد در این غزل یک چیزی که هست فکر می کنم که یک قدری ان چه که قبلا شنیده ایم بیشتر تکرار شده مگر که باز نسیم سحر خبر ببرد بارها شنیده ایم و بعدش هم نوشته ام از این گلی که به دام کویر افتاده ..... از این جا طرح مضمونی غزل به یک ترفند تکراری بسنده می کند خیلی وقت ها یک مقاله ای اخوان دارد کتابی که متاسفانه من گم کردم نمایشگاه کتاب این کتاب را خریدم شروع کردم مقاله را خواندن بعد کتاب گم شد و اسمش را یادم نیست ولی در مورد تاثیر طرح غزل در موفقیتش خیلی زیبا صحبت می کند امیدوارم کتاب را پیدا کنم و مثلا اشاره می کند که چرا بعضی از غزل ها توانسته اند این قدر موفق باشند؟ یک ظرفیتی که در اواخر این غزل دیدم این است که ما با دو من مواجه می شویم از بیت یکی مانده به آخر شروع می شود پیامبر شدم....... این توضیحی که باعث می شود این دو من از همدیگر تفکیک شوند چه قدر خوب است و یک توجهی که هست استفاده خوب از ردیف است یعنی این که شاید هر کس دیگری می خواست چنین مضمونی را بنویسد می گفت ای کاس یک کسی برای من از خودم خبر بیاورد با توجه به این که ردیف ببرد است شاعر سراغ من دورتر می رود و از این ظرفیت استفاده می کند به خاطر این که این فاصله بین من فعلی با منی که در موردش صحبت می کند من دور و من نزدیک به شدت به باور پذیری کمک کرده که من اینجا خلاصه باز کمی با توجه به اینکه یک جایی در بعضی از مصراع های این غزل ملاحظه ای کرد خیلی صمیمانه نوشتم که از شاعری کردن نترس برادر جان.
در مورد غزل 3 گفتم حسن مطلع خوب است.
بدون تعارف می گویم در سال های پس از انقلاب شاعری که بتواند به تالیف برسد همین الان بپرسید ده غزل سرای مولف بعد انقلاب را نام ببر قطعا زکریای اخلاقی را بدون تردیدی جزو نفرات چهارم و پنجم اسم می برم به خاطر این که تالیف در آثار ایشان با همه جوانب شکل گرفته به قول آقای مرتضی امیری گفته بود سهراب سپهری است که عمامه نهاده و حالا اتفاقا این که ایشان را تخفیف بدیم به این که در فضای سهراب نفس می کشد به نظرم ظلم است ولی ایشان یک شعر امروزی اشراقی به شدت متشخص و متمایز و قابل تحسین به لحاظ پارامتر دارد می شود چند جلسه مفصل در مورد پارامترها شعر زکریا اخلاقی حرف زد این که من با این انتظار در مورد این مجموعه شفیعی صحبت می کنم مجموعه را خواندم حس می کنم که در همان بلدی که ایشان از زبان دارد چنین ظرفیتی هست که منجر به این شود که ما با یک غزل متشخص و متمایز از ایشان مواجه شویم.
غزل سوم در مورد حسن مطلعش گفتم یکی از نمونه ها و استفاده های بسیاری خوبی در شعر ایشان است نوع استفاده از ایهام است و نوع توجه به جوانب مختلف کلمه است اصلا زبان بلدی یعنی این که تو واژه را اولا درست انتخاب کنی و بعد بتوانی گوشه گوشه اش را در نظر بگیری ابر واژگانی که در موردش صحبت می کنیم بتوانیم نگاه کنیم و بعد چه اتفاقی می تواند در موردش باشد چرا هرگز نمی فهمند مردم...... استفاده خوبی که از حرف از می شود یعنی در عین حال شاید مثلا در وهله اول در منطق دستوری سرراست بتوانیم بگوییم در بیستون خواندم می تواند باشد اینجا بیستون اساسا این همانی بین بیستون و فرهاد است یعنی به شکل نمی خواهم بگویم این همانی که گفتم همانی را بگویم یک اصطلاح حتی این طرفتر از تشبیه بیلغ است یا مثلا در بیت بعدی منم پیغمبری که دعوتش ..... استفاده از وجه دوم فعل در ردیف که خیلی کار سختی است یعنی معمولا عزیزانی که چپ نویسی می کنند ازردیف شروع می کنند و معنایی که به ذهن می رسد را می نویسند در بیت بعدی واژه آرایی که هست قابل توجه بود باز وجه ایهامی که در بیت بعدی در کلمه فتوحات که من اینجا یک ذره اگر چه انتظار زیادی است گفتم ای کاش به ارغونون بیشتر فکر می شد می توانست هم قد فتوحات وجه ایهامی داشته باشد می گویم ایده آلیستی است ولی شاید می شد با توجه به اینکه فتوحات خیلی خوب جواب داده فتوحات مرا را هرگز نفهمیدند...... یکی از مواردی که گفتم نگران می شوند حاج آقا در پایان بندی این غزل نمی خواند نمی فهمد کسی...... نسبت به لحنش نسبت لحن گفتمانی اش نسبت به بیت های قبلی یکمی سرراسته. به نظر من مشکلی ندارد اساسا ما دایره تخاطری را که در نظر گرفته می شود برای آن دایره فکر می کنم لازم است من متوجه توجه شما هستم که می گویید برای وجه ایهامی شاید داریم نشانه گذاری می کنی ولی برای غزلی که برای شعری که مخاطبش را اینگونه انتخاب کرده به نظر من نمی شود حداقل ایراد گرفت.
باز غزل چهارم از ردیف خیلی خوب استفاده شده بود حسن مطلع ....... خیلی خوب است اگر چه بیت بعدیش تکراری است معمولی است دو سه بیت خوب بعدش هست که ای کاش می شد تک تک اشاره کرد و صحبت کرد در مقطع آمدی و ....... من یک کمی بهم این بیت نچسبید اگر چه متوجه این هستم که شاید این لحن خیلی قاطع نباشد ولی می شد شاید به جای رفت کلمه ای انتخاب کرد که قدری تاویل پذیرتر می شد.
در غزل پنجم و چند غزل دیگری از وزن هایی که کم کاربردتر است استفاده کردند من هرگز ندیدم که استفاده از این وزن ها در زبان خللی ایجاد کرده باشد ولی چیزی که حس کردم یک کمی تحمیل شده به شاعر این است که همین که وزن شعر را بلند شده و قرار شده شاعر بیشتر حرف بزند یک قدری شاعر را دچار فرا مضمون کرده یعنی این که یا مضامین تکراری می شوند یا این که یک کمی معمولی تر می شوند در وزن های بلند این را فکر کنم ان شالله در کارهای بعدی که وزن بلند متوجه باشید بهتر است کما اینکه هر چه به طرف آخر می رویم خصوصا در چهار بیت پایانی این پررنگ تر می شود نمونه اش را عرض می کنم گر چه در بی حاصلی غرق است...... مضمون خیلی خوب بود زبان هم گفتم عمدتا خوب است در بیت بعد مانده بی حاصل فقط در دل مثل یک عالم که در ..... من این مصراع که مواجه شدم هنوز شعرهای بعدی را نخوانده بودم گفتم شاید مثلا یک کمی کم توجهی شده باشد در بار واژگانی که در بی حاصل است خصوصا این که خیلی ها معتقدند که خیلی از مکاشفات و کارهای بزرگ اساسا در خلوت و عزلت است یک کمی که جلوتر رفتم دیدم نه انگار نمونه های دیگری هم هست که بهش اشاره خواهم کرد که برمی گردد به وجوه اندیشه و این چیزها که می شود در موردش صحبت کرد یکی از معدود مواردی که من با حشو آمیختگی مواجه بودم در بیت سوم بود بس که او با ....... این او در این مصراع من حتی در بقیه شعر شما هم دقت کردم مثلا ضمایر شبه معترضه ای یا مثلا تاکیدی از این قبیل کمتر هست یعنی دقیقا هم در انتخاب واژه هم در بستن جمله ها خیلی درست معمولا عمل می شود این اویی که بود حس کردم شاید وزن بلند است بیت های بعدی یک کمی بوی شعار و نصیحت می دهد می رسد نزد تو مامور ...... سیری که در روایت است را دوست داشتم فکر می کنم خودتان قبول داشته باشید خیلی گزارشی شده تصرفات شاعرانه ای که در بیت های آغازین هست این جا کم رنگ تر است. یک نکته ای که هست و خیلی دوست دارم در موردش حرف بزنم این است که اساسا تناسبات واژگانی که در سناریوهای مختلف در نظر گرفته می شود خیلی مهم است در شکل گرفتنش سابق بر این صنایع تا مثلا ؟؟؟ از این قبیل مثلا در غزل یک در گوشه ای از خلوتم ....... اولین چیزی که به ذهنم می رسد چرا اولی گوشه ای دومی گوشه وقتی گوشه ای می گویید معرفه اش می کنید و وقتی که معرفه می کنید به همان نسبت تکثر را کم می کنید وقتی می گوییم گوشه ای این گوشه ای می تواند مدام تکرار شود ولی می گویید گوشه دیگر معرفه می شود این باعث می شود که تکثری که ذهن مخاطب می تواند با آن تاویل ایجاد کند کم شود یک نمونه دیگری که باز در مورد فعل اشاره می کنم در غزل ششم است گریبانگیرمان شد.... قبول دارم که این ردیف یک کمی ردیف سختی است چون که هم به هر حال قبلا بهش پرداخته شده هم این که مستعد این است که به سمت یک نوع شکل بیانیه ای برود، فعل ها جفتشان ماضی ساده است، من مخاطب اولین چیزی که حق دارم بپرسم چرا ناگهان روایت نقلی می شود؟ یکی از چیزهایی که به شدت کمک می کند به من مخاطب برای اینکه وضعیت راوی و کاراکتر را تعریف کنم اساسا همین نشانه هایی است که در دستور زبان به من خودش را نشان می دهد من الان باید ببینم ماجرا تمام شده یا ماجرا جریان دارد دقیقا تفاوتی که بین این گذشته ساده و ماضی نقلی هست همین است این بعد باز در بیت بعدی نقلی است، دوباره مثلا در بیت بعد گذشته می شود به همین ترتیب این هست در بیت آخر اگر چه حجله ای از خون به پا کردند و رقصیدند می آید رقص آن شمشیر خون خواهی که می گفتند گفتم ردیف ردیف سختی است یک سری ماجراها هست که آن ماجراها ماجراهای خاص نیستند ما در آن موارد می توانیم به همان ترتیبی که دوست داریم روایت کنیم ولی وقتی این ماجرا من را ارجاع می دهد به یک قضیه مشخص مثل ظهور حضرت صاحب آن وقت این که می گفتم برای من مسئله ایجاد می کند و می گویم ردیف باید باشد یا که گفته اند.
غزل هفتم به یک نکته اش اشاره می کنم افتاده ام این ها باور کنید من سوای تعارف می گویم مواردی که در این مجموعه اشاره می کنم شاید در مورد 95 درصد مجموعه هایی که چاپ می شود از ذهنم نگذرد یعنی این ها ظرایف است و با انتظار سخت گیرانه می گویم این در شعر خیلی ها این قدر متواتر است که اصلا قابل اشاره نیست. مثلا این بیت افتاده ام در جاده ...... وقتی که من از یک شاعر در جای جای شعرش ای شهر بی فریاد ..... همه چیز شعرش چفت است و همه چیز فضا باورپذیر است و همه چیز را می شود احصا کرد می رسم به این بیت که افتاده ام در جاده و بیم خطرها نیست....... حق دارم از شاعر بپرسم ما به ازایی که بین سلاح و اشک قرار است من را به باور برساند چیست بله همین طوری می توانیم بپذیریم که پیشینه ادبیاتمان این قدر از آه سحری گرفته این ها که به چه فتوحاتی منجر می شود اما ما به ازا لازم است من فکر می کنم در این بیت باز قدری ساده از کنارش گذشته شد.
در غزل 8 یک نکته ای را دوست داشتم بگویم در بیت سوم بیت دوم مثلا یک بیت خوب بود در بیت سوم در هیاهوی شهر سنگ آهن پیش چشمان ..... شما شعر مشهور آن شاعر آلمانی را شنیدید که بچه ها شوخی شوخی سنگ می اندازند قورباغه ها جدی جدی می میرند اسم شاعرش را نمی دانم دقیقا خاطرم نیست مواقعی این را من به کسی که می دانم شعرش بلند است که می تواند از پس خودش بر بیاید می توانم بگویم که خودتان را در موضع تهمت قرار ندهید و وقتی که این من را به این نتیجه می رساند با این که تصویر خیلی زیبا است اگر مثلا تصویر بچه ها درش نبود هیچ وقت ذهن آن طرفی نمی رفت خود بیت اینقدر ظرفیت دارد که در چنین موضعی قرار نگیرد در غزل نو ردیف را فکر می کنم که خیلی پهلوانه از پسش برآمدند خصوصا این که می گویم یک نوع سپید نویسی در آن مستتر است کناری می نشینی خسته و خاموش ..... نمی گوییم چگونه است ولی هر مخاطبی به تناسب خودش می تواند این را معرفی کند بعد باز استفاده از وجهه ایهامی در تمام عمر سهم من ..... واقعا جای آفرین گفتن دارد.
حالا که به غزل ده رسیدم من فکر می کنم که می شد ابیات بهتری برای پشت جلد پیدا و انتخاب کرد نه این که بگویم این بیت ها بد هستند این بیت ها شاید نمایه متوسطی از شاعرشان است می توانست نمایه خیلی جان دارتری انتخاب شود.
باز در مورد طرح غزل صحبت کردم فکر می کنم شاعری که تا این حد می تواند متنوع کار کند برای رفتن سراغ بعضی از قافیه ها خیلی باید حواسش جمع باشد در مورد غزل دوازده حرف می زنم سپرده ام دل خود را ....... بعضی از قافیه ها اینقدر تکرار شده اند که اساسا کار کردن با آنها سخت است یا باید به طرح اساسی برسیم در موردشان، تا این که ریسکش را بپذیریم یا اینکه به هر حال از کنارش بگذریم فکر کنم این جا قافیه کار دست شعر شما داده در این غزل نسبت به متوسط شعر شما معدل شعر شما این غزل شاید کمی پایین تر بوده در بیت آخرش به هر بهانه کوچک....... سهل انگاری در مجموعه شما کم است وقتی ما می گوییم هر باید بعدش نکره باشد به هر بهانه کوچکی سهل انگاری زبانی این طوری حیف است که در این مجموعه باشد.
یا مثلا در غزل 13 تو عزیز این و آن گشتی حتما فعل گشتید در معانی شدی بعد کودکی ها با دل یعقوب بازی کردی اساسا کودکی ها قید زمان نیست کاربرد امروزی است که ما در شکل عامیانه زبان ازش استفاده می کنیم این کاربرد در این بافت زبانی که می گویم در مصراع قبلیش گشتیم غریب است یک ایهام خوب در بیت یکی مانده به آخر است هر خماری با تو .....
غزل 15 حسن مطلع ایهامی که در بیت سوم را بخوانم منم کسی که همه عمر خویش را به دمی باخت.... هم ایهامی که در بدمی هست هم بازی که بین همه و هیچ هست باز هر دو تاش فکر می کنم که قابل تحسین بود نمانده ارثیه ای غیر داغ به سینه...... چه قدر تناسبات دقیق است آدم ذوق زده می شود من فکر می کنم در غزل امروز نمونه های این طوری کمتر پیدا می شوند.
در غزل 16 با عشق زنده ام کن...... باشد در معنای است، حاج آقا می خندند من چیزی نمی گویم.
در مورد سجاوندی یکی از نکاتی که یادداشت کردم در غزل 17 بیت دوم برای اینکه بگوید غزل برای تو.... خیلی بیت دوست داشتنی بود بعد از این تو یک ویرگول اگر بود بد نبود که معنای اصلی بیت منعقد شود یک وقتایی آن تاویل پذیری خوب است یک وقتایی تاویل پذیری بیت را ؟؟؟ می دهد عمده مخاطبان این طوری بخوانند برای این که غزل برای تو بگوید خوب است پا به صحن و سرایت سپیده دم بگذارد این ترتیب خواندش باعث می شود که اتفاق هایی که دوست نداریم بیفتد یک جاهایی اجرا در متن داشتند اگر چه فکر می کنم که بسامدش می تواند در شعر کسی مثل سید محمد شفیعی خیلی بیشتر باشد نمونه هایش هست اجرا در متن دو تا شاخصه دو پیش نیاز اساسی دارد یکی این که طرف زبان را خوب بشناسد و اتمسفر خودش را خوب بشناسد هر دو در شعر شفیعی است چون اجرا در متن به شدت روی باورپذیری کار موثر است به این امید که تضمین شود قبولی شعرش...... این نمونه ها و توجه ها می تواند خیلی بیشتر شود.
در غزل 18 یکی از مواردی که فکر می کنم فعل می توانست بهتر انتخاب شود از کوهسار معرفتت آری این ....... من با فعل نمی نوشد خیلی برای سیل حکمت چون سیل آن ظرفیت و انرژی که در کلمه سیل هست فکر می کنم حتی می شد رفت سراغ یک فعلی که اصلا برانگیختگی زبان همیشه در این تصرف ها اتفاق می افتد نمی نوشند برای سیل حکمت کم است درست است که این سیل سیل مثبتی است بهره بردنی است مخرب نیست اما مثلا شما در پیشینه ادبی ما یک جایی می گویم نوشیدن یک جایی می گویند در کشیدن این که چه فعلی باید انتخاب شود را قطعا شما بهتر می توانید در موردش تصمیم بگیرید ولی فکر می کنم ظرفیت و انرژی این فعل برای این تصویر کم است چیزی که منجر به این شود که این اتفاق بیفتد. در بیت آخر واژه آرایی دوست داشتنی داشتند شیرینی شروع تو را آری....... وجهه ایهامی بی شک را توجه داشته باشید خیلی خوب است واژه آرایی شین خیلی کمک کرده به این که شیرینی که ازش صحبت می شود خیلی بهتر فهمیده شود.
یک نکته دیگری که در مورد غزل بعدی اشاره کنم همین به راه رسیدن این یکی از کسر هایی که گفتید اضافه است، من به خاطر همین کسره ای که عزیزان گذاشته بودند ان شالله چاپ دوم برداشتند دچار مشکل شدم. بیت چهارم فقط نه هر کسی هیزم بیاورد...... باز اینجا کلمه غم خیلی موفق نبود غم کم است غم یک جورایی بیشتر با حسرت طرف است تا غم درست است یک اندوهی هست اندوه عصر جمعه که حرف می زنیم هست ولی غم همین طوری وقتی که بدون تعریف میاد فکر می کنم برای چنین حسی کم است با این توجه که خیلی خوب واژه ها را انتخاب می کنید فکر می کنم این واژه بهتر می توانست انتخاب شود.
در مورد غزل 20 نوشتم وزن خوب و موسیقی خوبی داشت قافیه خیلی خوب برای این فضا کارکردی داشته آدم را یادم بعضی غزل های شکوهمند؟؟؟ می اندازد. می دانید اساسا پیشینه این وزن این هست این وزن یک وزن ؟؟؟ است که بیشتر در این فضاها استفاده شده اولین کسی که استفاده کرد صفا بوده شنیدم آن کس که ..... صفا جلوی شاعر هایی است که حقش ادا نشده با این که مثلا خیلی ها از این وزن مستقیم وقتی می خواهند اشاره کنند می رن سراغش ولی این صفا با توجه به اینکه فاصله اش با ما زیاد نیست حس می کنم حتی برخود سمین هم کمتر تاثیر نداشت.
در غزل 21 ناله ات در نفس باد مکرر گم شد.... شاید سلیقه باشد من منطی تصورم فکر می کنم اگر مقدمه و موخر بود بهتر بود گریه تو وسط خنده لشکر..... این تصور یکی از زاویه های ویژه برای مخاطب ایجاد می کند ناله ات در نفس باد.... از جز برسیم به کل معمولا با نوعی بسط مواجهیم از جز به کل برسیم تاثیرگذاری تصویر بیشتر می شود. در مورد این بیت هم بگویم دست من منبع فریاد...... باز فریاد غم را دوست نداشتم در شکوه حماسه ای که در این کار است غم انگیز صفت دقیقی نیست صفت بدی است این خیلی به شدت تاثیر می گذارد این کاری که در بیت آخر شده و سر گم شد سه نقطه باز از موارد متن است که خیلی دوست داشتم فکر کنم خیلی خوب جواب داده است. مدار عاشقی سقاست ..... این آنجا من نوشتم استخدام مخل چون که قدری تعریف فضا را به هم می ریزد مدار عاشقی سقاست ..... آنجا دقیق نیست بعد در بیت بعدی قیامت کردی انگار تصویری است از محشر چرا می ترسین؟ انگار چرا؟ اولش گفته ای قیامت کرده ای مخاطب پذیرفته خود ما باور نداشته باشیم چرا باید مخاطب بپذیرد من اصلا لذت بردم وقتی چنین نوشتی قیامت کردی بعد یک دفعه می ترسی این یک وقتایی ما نگران مخاطبیم نگرانش نباشیم وقتی که در متن این ظرفیت وجود دارد دلیلی ندارد ملاحظه مخاطب را بکنیم حتی می توانست خود محشر باشد شما گفتید تصویری است از محشر، مخاطب خیلی راحت می تواند بپذیرد بازسعی کنم چیزهایی که یک کمی کمتر اشاره شده را بگویم باز تناسباتی که اشاره کردم روی خاک..... رابطه ای که بین بند بند هست فکر می کنم در عین این که اساسا کمتر در این کتاب ها استفاده نیست نیست ..... بخش دوم مصراع دوم هیچ چیزی به بیت شما اضافه نکرد شما اصل ماجرا را گفتید این فرصت ها را بهتر است استفاده کنیم در مسیر مردها درد ها صف کشیده دوستان بگویند فعل باید جمع باشد یا مفرد؟ می گویند در مورد اساسا با این البته می گویند علامه همایونی فرمودند می گویند باید فعل مفرد به کار برد یک ظرافتی اینجا هست من اتفاقا دیدم که آقایانی که نگارش در دانشگاه ها درس می دهند خیال خودشان را راحت کردند من ویراستارم و ان شالله چیزی درش نیست منیتی درش نیست سر ویراستارم بعد با همکاران این مشکل را داریم همکار من روزنامه نگاری بوده می گوید ؟؟؟ مفرد یا جمع به کار ببرید شاید هیچ کسی ننوشته باشد ولی ما ظرافتی در کاربردهایمان در زبان فارسی داریم اگر ؟؟؟ در جایگاهی قرار بگیرد که ما تشخص قائل شویم بعضی اوقات استعاره ؟؟؟ در حد تشخیص است قطعا فارسی زبان فعل جمع به کار می برد وقتی صف کشیده وقتی درد را رساندیم به مرحله تشخیص به صف کشیده این جا در مهاورات روزمره دقت کنید کاربر زبان فارسی این را با فعل جمع به کار می برد چون ؟؟؟ نیست به نظرمن توجه داشته باشید خوب است همین جوری بخوانید که تصویر باورپذیرتر می شود و دردها بیشتر دیده می شوند اگر بخواهیم تکثر را نشان دهیم فعل جمع می شود قاعدتا بیشتر حس می شود شاهراه ما بلاست.... نوشتم تصویر خوب بیت را شاعر بودن به باورپذیری بودن ارتقا می دهد در مورد همان شاهراه ما بلاست با این که مصراع دوم خیلی نزدیک است ولی تصویری که در بیت اول هست مناسبت های زبانی هست
یک نوع دستوری که اشاره کنم این هم باز مسئله است مرز ما عشق است هر جا اوست انجا خاک ماست در غزل 25 هر جا اوست درست است؟ تفاوت ظریف بین است و هست است خیلی از آقایان صحبت کردند که یک جایی رابطه است یک جایی هست در معنی وجود دارد ما کدام مد نظرمان بوده اشتباه را خیلی ها کردند خانم بهبهانی کاری دارد چهار پنج بیت است ما نمی خواستیم اما هست در مورد جنگ است اینجا در عمده ادبیات ردیف غلط است یعنی باید است باشد رابطه باشد ایشان گفته است این جا باز جایی است که ما به هست نیاز داریم به شکل ربطی به کار بردیم در مورد بیت قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم نوشته بودم ای کاش تکراری نبود این فعل ها که مثلا می شود ازش بهره های بیشتری برد در مورد غزل دیگری صحبت دارم مفصل تر توضیح می دهم اساسا انرژی کم می شود.
در مورد غزل 26 یکی از استخدام ها به ذهنم رسید اهل پیشنهاد دادن نیستم همیشه سود این بازار را دیوانه ها بردند..... من این عاقبت را برمی داریم به جاش می ذارم تا ابد، ببینید چه قدر تاویل پذیرتر می شود عاقبت می گید تمام می شودیک سری کاربردهای این طوری است من به جای حاجت پریسان گرم ...... می گویم به حاجت تصور کنید بود روزی کبوترها به قدر .... یک وجه افزون تری می توانست داشته باشد یک موقعه ای هست که شما ممکن است تاملی داشته باشید با توجه به موضوع این ها ولی فکر می کنم با موضوع هم می توانست مناسب تر باشد اسیر داستان تلخ خود بودم..... این باز یکی از مواردی است که اشاره کردم خیلی خوب در غزل بعد، موردی که می خواستم اشاره کنم گمان بردی نوای نار ...... استفاده دوباره ای که از تار کردید وجه ایهامی که باعث شده در بیت دوم به این تصویر فکر کنید رقیق کرده من مثلا گفتم ای کاش شما در بیت اول گفته بودید بانک او بود تار را یک بار مخاطب شنیده در ذهن مخاطب در متن قدری از انرژی این واژه از دست رفته وقتی شما دفعه بعد میارید وجه دومش پررنگ تر می شود به خاطر این که این واژه را تصویر را مواجه شدید یک کمی فکر می کنم در استفاده تکراری از واژگان قدری مراقبت تر باشیم بهتر است. یک نکته دیگری که دوست دارم در موردش صحبت کنم و گفتم قدری هم شاید محتوایی باشد سریع بگویم این است که بایزید و یزید در کدام غزل بود؟ رباعی ها رباعی های بدی نیست مصراع خوب درش کم نیست مصراع های ضربه زننده درش کم نیست اما می خواهم چیزی بگویم این که تجربه حداقل در این سال ها در سال های اخیر نشان داده که رباعی اساسا یک تمرکز ویژه و خاص خودش را می خواهد و کسانی که در رباعی بیشتر شنیده شدن و بیشتر دیده شدن تجربه ثابت کرده اساسا نوع پیکره بندی شعر در ذهنشان به ترتیبی رسیده که همه چیز را خیلی به شکل یک بسته می توانند جمع و جور کنند رباعی ها رباعی های خوبی است ولی بیشتر رباعی های به اصطلاح اگر می گویم تفننی نه در این معنا که جدی نیست رباعی که گفته شده یعنی رباعی هایی که نیست ناشی از تمرکز ویژه باشد آن موردی که می خواستم بگویم این است که یکی دو جا مثلا مثل همین بیت بایزیدها سرها به نیزه رفته در چرخشند..... که بلافاصله هم یزید را به ذهن می رساند یک جای دیگر در مورد ؟؟؟ فکر می کنم قدری مواظب تر باید بود من هم واقعا از زاویه خاص نگاه می کنم خیلی کم اتفاق می افتد که وارد مسئله محتوا شوم اما یک ذره لرزیدم بله به همان نسبت تاثیرگذارتر است ولی این جور افراد یک جایی می گویم این جا هم که گفتم در مورد ازلت بی حاصل قطعا نگرشی دارد این نگرش هم قاعدتا محترم برای خودش است ولی بعضی اسم ها اساسا خودشان نیستند تبدیل به نماد و نشانه شده اند این که بخواهیم با یک چنین نقد تند و تیزی سراغشان برویم فکر کنم یک ذره چون شاعر شاهد است یعنی این بیان های قدری بیان هایی است که بیشتر بیان های علمی است اساسا فاصله ای که بین ساحت علم و هنر است فکر می کنم برمی گردد به همین دیدن و داستان که گفت ای کاش فرصت بود من گنجینه حضرت ؟؟؟؟ می گفتم فقط به بسنده می کنم که خودش در آن گنجینه اشاره کرده که بارها تکلیف می کنند و ایشان هر بار پاسخ می دهد که من تا نبینم نمی توانم و آنجا اشاره می کند که می بیند و می نویسد وقتی که ما در وهله هنر با بعضی از محتواها مواجهیم فکر می کنم که ؟؟ مهم است که با احتیاط بیشتری قضاوت کنیم شاید نظر مخاطب بود از زاویه خاصی سعی کرد سراغش نروم در حد یک اشاره می کنم که می شود چنین نقدهایی حتی داشت ولی با لحنی که بود شاید پراکنده صحبت کرده باشم در این جلسات وقت این طوری است که به هر حال من این طوری می توانم صحبت کنم.
شفیعی: دو سه تا تشکر سریع می کنم از موسسه شهرستان ادب تشکر می کنم، نکاتی که در مورد موسسه فعالیت های چند ساله شان شاعران جوان خصوصا در نقاط دور جناب آقای اسماعیلی فرمودند را تایید می کنم همین طور بوده تشکر از آقای شیرافکن و دوستان دیگر. اولین بار است ایشان اسم بهمنی را آوردند من نمی دانستم نکته ای را که گفتید با بهمنی حتی تا حالا هم صحبت هم نشدم حتی پیش نیامده ایشان را دورادور دیدم حتی فرصت هم صحبتی هم نداشتیم و جناب اسماعیلی را اولین بار از نزدیک دیدم هر چه بوده دورادور و محدود بوده منتهی ممنونم از نقد خوب و دقیق ایشان و واقعا یادداشت کردنم یادداشت کردن جلسه ای و رسانه ای نبود نکات را یادداشت کردم برای اینکه هر مقدار بتوانم اصلاح کنم اگر خلاصه موارد بعدی پیش آمد شعرهای بعدی این ها را رعایت کنم ممنونم. یک اشکال هم می گویم به خودم وارد بوده و به جناب اسماعیلی حق دادم عالم در ازلت را باید پاورقی می زدم حد وسط غلطی گرفتم یا باید پاورقی می خورد یا نمی خورد چند مورد استفاده از آیات و روایات هست چون استفاده از عین متن نبوده پاورقی نزدم عالم در ازلت متن روایتی که بی حاصلی از سمت مردم را آنجا می گوید که عالمی که گوشه خانه باشد عالم سه چه چیز است عالمی که در گوشه خانه باشد قرآنی که در خانه محجور بماند و سومیش یادم نیست متن روایت یادم رفته این ها در قیامت از بی فایده بودن شان برای مردم و این که مردم سراغ ما نیامدند شکایت می کنند این اشکال من بوده پاورقی ها را من داده هر چه موسسه دادم پاورقی چاپ کرده اشکال از من بوده که رعایت نکردم بعضی ها می گویند پاورقی خوب نیست من برای مرضی الطرفین بودن بعضی ها را گذاشتم بعضی ها را نگذاشتم این اشکال را درست و وارد می دانم.
مجری: از کتاب نمی گویید؟
شفیعی: این کتاب 29 غزل و 11 رباعی است به دلیل که 30 غزل و ده رباعی بود دلم می خواست 40 شعر باشد که عدد مقدسی در نگاه دینی ما است دقیقه آخر یک غزل را حذف کردم و غزلی که بخواهم جایگزین کنم نداشتم نمی خواستم غزل زوری بگویم دو تا رباعی بود که فقط به خاطر این که تعداد ده تا شود حذف شده بودن یکی را برگرداندم که 40 تا شوند، 12 رباعی را انتخاب کردیم دو تا را حذف کردم عدد 40 بشه این که 29 و 11 چرا دلیلش این است شعرهای سال 89 البته یکی دو تا 89 هست یکی غزل بایزیدهاست که همین آخر صحبت شد دو تا غزل از 89 است باقی کارهای 90 تا اوایل 95 است این گزیده اش است.