شهرستان ادب: نشست نقد و بررسی مجموعه داستان «جشن همگانی» نوشته مجید قیصری دومین میزگرد از سری میزگردهای آزاد ادبی «بوطیقا» است که با حضور ابراهیم اکبری دیزگاه، سیدمحمدحسینی، علیاصغر عزتیپاک، محمدقائم خانی و نویسندهی اثر در محل موسسهی شهرستان ادب برگزار شد.
مجيد قيصري زادهي سال 1345 در تهران است و از آثار پيشين او به مجموعههاي داستان «صلح»، «طعم باروت»، «نفر سوم از سمت چپ»، «سه دختر گلفروش» و رمانهاي «جنگي بود، جنگي نبود» و «ضيافت به صرف گلوله» ميتوان اشاره كرد. قیصری برای آثارش جوایز مختلفی کسب کرده است از جمله جایزه مهرگان ادب، جایزه ادبی اصفهان و جایزه قلم زرین. مجموعه داستان «جشن همگانی» جدیدترین مجموعه داستان قیصری است که شامل 16 داستان کوتاه با مضامین متنوع است. در ادامه گزارش این نشست را میخوانید:
ابراهیم اکبری دیزگاه: پیش از این، تجربهی برگزاری 25 میزگرد در مجلهی الفیا داشتیم. میزگرد از نظر ماهوی با نشست فرق دارد که من دنبال برشمردن این تفاوتها نیستم. در این میزگردها اولاً خبرنگار حضور ندارد، ثانیاً خود نویسنده هم حق اظهار نظر دارد و میتواند دربارهی کار خودش توضیح دهد. سیاست اصلی ما در میزگرد توضیح و تحلیل اثر است.
سید محمد حسینی: در این هفته هرکدام از داستانهای این مجموعه را چندبار خواندم و به نکتهای رسیدم. دلم میخواست بدانم بقیه هم به این نکته رسیدهاند یا نه. خود آقای قیصری هم میتواند جواب دهد. من حس میکردم نویسنده دارد سلوک رفتاری و زندگی خودش را ترسیم میکند و این بار در این کتاب برایش اهمیتی ندارد که من مخاطب چطور با این متن مواجه میشود. از 16 داستان در 5 داستان قواعد کاملاً رعایت شده و در باقی داستانها نویسنده من مخاطب را در نظر نگرفته است و به نوعی افکار و دغدغههای نویسنده بیان میشود. البته این به این معنا نیست که در این 11 داستان نکتهی قابل توجه و جالبی برای مخاطب وجود ندارد.
همیشه در طول تاریخ به ما گفتهاند که ابوالفضل بیهقی نویسندهای مهم است. جدا از بحث نثرش من به ندرت دیدهام جایی اشاره شده باشد که چرا ابوالفضل بیهقی نویسندهی مهمی است، در حالی که بخش عمدهای از اهمیت بیهقی در تاریخنویسی اوست. مثلاً در داستان «خویشخانهی هرات» بیهقی اتفاقاتی را که در یک دربار میافتد روایت میکند. دربارهی جاسوسهایی که همهجا هستند و بیاعتمادی بین پدر و پسر صحبت میکند. در واقع شلوغی زمانه را در دورهای ریاکار و پر از دروغ نشان میدهد. سطر کوچکی وسط حکایت آورده که بیهقی را به نظر من از تمام تاریخنویسان دیگر جدا میکند: «شرط است که جوانان چنین کنند.» که منظورش عیش و عشرتی است که جوانان به واسطهی سنشان انجام میدهند. در واقع میخواهد بگوید در دنیایی که پر از دروغ و دغلکاری است عیش جوانان گناه محسوب نمیشود.
میخواهم به یکی از آن یازده داستان اشاره کنم به نام «آب مطلق، آب مضاف». در جایی مرد خطاب به همسرش میگوید: «نباید از مادر ناراحت بشی. زنه دیگه.» با این جمله مرد هم دارد به همسرش هم به مادرش توهین میکند و از طرف دیگر شاید اصلاً متوجه نیست که دارد کار بدی میکند. این جملهها و تکههای تاثیرگذار در این یازده داستان وجود داشتند و برای من که جذاب بودند. احتمالاً برای مخاطبان دیگر هم جذابیت دارند. البته ممکن است مخاطب متوجه این نکتههای ظریف نشود و به نظر میرسد برای نویسنده هم اهمیت ندارد که مخاطب متوجه این نکات بشود یا نه.
من میتوانم دو نوع با این کتاب آقای قیصری برخورد کنم. یکی برخورد به عنوان یک همکار است. به عنوان همکار تحسینش میکنم. چون در جامعهای که کسی کتاب نمیخواند، نوشتن یک لذت شخصی است و کاملاً مشخص است که نویسنده در این کتاب دارد تجربه میکند. خود من در داستان کوتاه هیچوقت چنین کاری نمیکنم، چون معتقدم حتماً باید قواعد داستان کوتاه را رعایت کرد ولی در دو رمانی که نوشتهام و رمانی که دارم مینویسم حتی یک ثانیه هم به مخاطب اهمیت ندادم. در رمان هرکاری دلم میخواهد میکنم. حالا اگر کسی متوجه شد و دوست داشت چه بهتر. نشد هم مهم این است که من دوست داشتم. برای اینکه من انتظار ندارم کتابم چاپهای مکرر بشود و نمیشود.
برخورد دیگر از منظر یک منتقد است. 5 داستان «سنگ اقبال»، «جشن همگانی»، «فرار»، «شیرین» و «سفرنامهی مرد ایلامی» پلات دقیق، درست و کاملی دارند و موقع نوشتن این داستانها به مخاطب توجه شده، چون پلات یک چیز بینالمللی است. زیباییهای زبان در ترجمه منتقل نمیشود. تنها چیزی که میتوان منتقل کرد پلات است. این اتفاق برای 11 داستان دیگر نمیافتد.
البته این به این معنا نیست که این داستانها ناقص، ناتمام یا رها شده باشند، بلکه نوعی تجربهاند در قصهگویی که ما نمونههایی از این تجربه را مثلاً در «جوامعالحکایات» عوفی داریم. ولی قاعدتاً نویسندهی امروز باید توجه کند که از محمد عوفی قرنها گذشته است. مردم امروز وقتی قصهی محمد عوفی را میخوانند اسطوره بودن متن را راحت میپذیرند، همانطور که اتفاقات عجیب شاهنامه را میخوانند و میپذیرند. چون زمان زیادی از نگارش این داستانها گذشته ما اسطورههایشان را میپذیریم، اما داستان امروزی اگر بخواهد وارد حوزهی شگفت شود و از این عناصر استفاده کند، نیازمند طراحی پلاتی است که مخاطب امروزی آن را بپذیرد.
اکبری دیزگاه: این داستانها از نظر فرمی اغلب دو شقهاند. یک مقدمه دارند و بعد داستان را تعریف میکنند یا در داستان داستان دیگری را تعریف میکنند، مثل داستان «شیرین» یا «سنگ اقبال». در داستان «شیرین» اول دربارهی جبهه و جنگ میشنویم و بعد میرسیم به شیرین که رفتار نامتعارفی دارد. این کار را من خیلی در داستان امروز نمیپسندم، چون داستان شیرین ظاهراً داستان دوم است. در داستان «سنگ اقبال» مقدمه با بخش دوم که آشنایی مرد با زن تاجیک در اتوبوس است ارتباط خوبی دارد و همدیگر را نگه میدارند. همچنین داستان «روزهای دیگر» که اول مقدمهای دارد از بورخس و بعد داستان موسیابن جعفر را تعریف میکند. به نظرم این دو قسمت در این داستان خوب با هم هماهنگ شدهاند. یا در داستان «رمیدن» تکهای از یک متن از یک نویسندهی ناشناس را میخوانیم، بعد متنی از ابن عربی میآورد که خیلی به روند پیشبرد داستان کمک میکنند. این دوگانگی و دو پارگی تبدیل شده به نوعی فرم در داستانها.
مسئلهی بعدی در این مجموعه حضور زبان ساده و بسیار شفاف است که از آن خیلی لذت بردم. البته این شفافیت به خود داستانها هم برمیگردد. داستانها با اینکه تجربیاند، پلات ندارند و خیلی از عناصر را ندارند، خیلی شفافاند. وقتی میخوانیمشان گیج نمیشویم؛ بر خلاف خیلی از داستانهایی که از داستاننویسان تجربی میخوانیم که اغلب ابهام دارند. ولی من ابهام را نه در فرم داستانها، نه در نحوهی قصهگویی نویسنده و نه زبان ندیدم. با اینکه موضوعات داستانها با هم فرق دارد ولی زبانشان خیلی با هم متفاوت نیست و در تمام مجموعه یکدست است.
موضوع دیگر تشدد یا تخالف حداکثری در همهی داستانهاست. تقریباً هیچ داستانی با داستان دیگر ارتباط ندارد، اگر هم دارد خیلی کم است. از این رهگذر کتاب «جشن همگانی» مجموعهی داستان به معنی اخص کلمه است، یعنی هر داستانی با داستان دیگر فرق میکند، حتی از لحاظ تم. حتی در تم دینی هم داستانها با هم متفاوتند. در «موسای دیگر» نویسنده با یک اتفاق تاریخی برخورد بورخسی میکند تا آن واقعه را برای ما برجسته کند. ولی در داستان «آب مطلق آب مضاف» یک مفهوم دستمالی شده یا اغراق شدهی مذهبی را بیان میکند. خانم «جومپا لاهیری» در مجموعه داستان «مترجم دردها» داستانی دارد به نام «خانه تبرک شده». من داستان «آب مطلق آب مضاف» را که میخواندم یاد این داستان افتادم. آنجا هم یک گروه هندو هستند که خانهشان را از یک مسیحی اجاره کردهاند. کم کم مجسمههای مسیح و مریم مقدس را در جای جای خانه پیدا میکنند و حس میکنند کم کم دارند مسیحی میشوند.
اومبرتو اکو در یکی از کتابهایش از آدمی صحبت میکند که کشیش است و ادعا میکند که در جنگلهای ایتالیا چند تا شیر را مسیحی کرده است. در فرهنگ ما هم موارد مشابهی وجود دارد. مثلاً در بحارالانوار روایتهای متعددی داریم دربارهی ولایتپذیری حیوانات. مثلاً میگویند گنجشکان ولایت حضرت علی (ع) را نپذیرفتند، به همین خاطر هم سرگردانند، هم زود میمیرند. یا روایتی داریم که ماهیها به محض اینکه ولایت حضرت علی (ع) را از دست میدهند شکار میشوند. یا در مورد سنگها، میگویند اولین سنگی که ولایت حضرت علی (ع) را پذیرفت عقیق بود و سنگ بعدی فیروزه. دربارهی سنگ حجرالاسود هم میگویند این سنگ از آسمان آمده بود و از اول سفید بود و معصوم. ولی از بس مردم گناهکار لمسش کردند رنگش سیاه شد. دربارهی گل سرخ میگویند عرق پیامبر بوده در شب معراج. خانم آن ماری شیللر در کتاب «رازگشایی از آیات الهی» نگاهی پدیدارشناسانه به فرهنگها و آداب و رسوم ملتها دارد.
آقای قیصری در داستانهای این مجموعه تجارب مختلفی را بیان کرده است. به طور کلی در دنیا مردم تک داستان کوتاه را میخوانند ولی مجموعه داستان را نمیخوانند. خواندن مجموعه برایشان سخت است چون عوالمشان به هم میخورد و نمیتوانند راحت از عالم یک داستان به عالم داستان دیگر بروند، مگر اینکه داستانهای یک مجموعه به هم پل داشته باشند؛ مثل مجموعه داستان به هم پیوسته. در رمان اینطور نیست. مثلاً یک رمان 700 صفحهای را چون دارای موضوع واحدی است میخوانیم ولی اگر بخواهیم داستانهای سه صفحهای یک مجموعه را پشت سر هم بخوانیم دیگر در داستان چهارم خسته میشویم. از این منظر 16 تا داستان برای یک مجموعه خیلی زیاد است.
حسینی: من با این مخالفم که خواندن مجموعه داستان سخت است. درست است که عوالم داستانها با هم متفاوت است، ولی گاهی وقتها خواندن داستان کوتاه میتواند لذتبخشتر از خواندن رمان باشد. من همچنان معتقدم که علت اینکه خواندن این مجموعه داستان خستهمان میکند این است که آقای قیصری به مخاطبش اهمیت نداده و نخواسته کاری کند که مخاطب کاملاً در جریان آن چیزی که اتفاق افتاده قرار بگیرد. داستانها شروع، میانه و پایان دارند و کامل هستند. ولی در آن 11 داستان که پیشتر اشاره کردم به من مجال همراهی با شخصیتهای داستان داده نمیشود.
نثر داستانهای این مجموعه همانطور که آقای دیزگاه اشاره کرد، نثر کامل و درستی است. من با همهی وسواسی که دارم نتوانستم ایرادی به نثر بگیرم. اما به نثر سالم چیزهای دیگری اضافه میشوند از جمله موضوع، راوی، زمان و مکان. در حالی که در عموم این داستانها معلوم است یک نفر دارد مینویسدشان. یعنی تمایز و تفاوت را در داستانها پیدا نمیکنیم. علتش را هم قبلاً اشاره کردم. نویسنده تجاربی را که در سلوک شخصیاش داشته منتشر کرده است. به همین دلیل من از منظر مخاطب برای این کتاب نگرانم چون ممکن است نویسنده مخاطبانش را از دست بدهد. وقتی توقع و انتظار مخاطب از داستان برآورده نشود و به در بسته بخورد ریزش میکند. قصه را میخواند و میفهمد ولی انگار مخاطب مجالی برای شناختن شخصیتها ندارد. فقط اتفاق بیان شده و شخصیت ملموس نیست. نویسنده به مخاطب اجازه نمیدهد وارد جهانش شود و انگار داستان امر شخصی نویسنده باقی میماند. من این مجموعه را به عنوان یک آزمون شخصی کاملاً میپذیرم ولی به عنوان مخاطب فقط همان 5 تا را جدا میکنم، چون برای مخاطب نوشته شدهاند.
اکبری دیزگاه: کاملاً با این نظر آقای حسینی موافقم. اغلب جهانهای کوچک داستانی که در این مجموعه ساخته میشوند ناتمام میماند؛ حتی داستانهای خوبی مثل «موسای دیگر»، «سحر باطل»، «آب مطلق آب مضاف»، «سفرنامهی مرد ایلامی» و «رمیدن». مثلاً در داستان «موسای دیگر» نویسنده دارد با ادبیات بورخس با مخاطب حرف میزند ولی داستان را مثل بورخس تمام نمیکند.
علیاصغر عزتی پاک: جهان نویسنده مهم است و متعلق به خودش. من نمیتوانم جهان بورخس و کافکا را بنویسم. از این منظر من فکر میکنم این مجموعه مجموعهی یکدستی است، نه فقط با خودش بلکه با تمام آثار آقای قیصری هماهنگ است. شاید اگر این داستانها جدا و به تنهایی در جایی دیگر منتشر شوند آدم متوجهاش نشوند، ولی کسی که مخاطب آثار آقای قیصری است و داستانهای او را دنبال میکند جهان داستانی او را میشناسد و از این داستانها لذت میبرد.
من فکر میکنم اگر خوانندهی آقای قیصری باشید این داستانها داستانهای ناتمامی نیستند و تمام شدهاند. آقای قیصری در داستانهایش به این موضوع فکر میکند که داستان ریشه در هویت آدمها دارد؛ هویت فرهنگی، اجتماعی و سنتهایشان. بنابراین نویسنده دارد آدمها را با گذشتهی خودشان درگیر میکند. شاید اگر مخاطب ایرانی و اسلامی نباشد با بخشی از این داستانها نتواند ارتباط برقرار کند. داستانهایی مثل «موسای دیگر»، «رمیدن»، «آب مطلق، آب مضاف»، «سحر باطل» و «آهنگی برای کشتار» اینگونه هستند. وقتی مخاطب وارد جهان داستانی قیصری شود حظ متوسط رو به بالایی را میبرد، ولی اگر با جهان داستانی نویسنده آشنا نباشد و این اولین مجموعه داستانی باشد که از او میخواند یا بیرون از سنت و فرهنگ ایرانی باشد، شاید نتواند با خیلی از داستانها ارتباط برقرار کند.
حسینی: منظور من از ناتمامی داستانها این است که نویسنده خست به خرج داده است. تا مخاطب میخواهد وارد جهان داستان شود، داستان تمام میشود. نمونههای زیادی هم از این وضعیت وجود دارد. مثلاً در سینما فیلمی که من همیشه فکر میکردم وقتی فیلم تازه شروع شد، کارگردان تمامش کرد فیلم «شوکران» بهروز افخمی بود. یعنی مرد سرگردانی که بعد از مرگ زن باقی میماند تازه شروع متن است. تازه میخواهیم بفهمیم این آدم از اینجا به بعد چه کار میکند. قبلش که یک ماجرای تکراری است. منظورم از ناتمام این است که وقتی متن تازه شروع شده، نویسنده داستان را تمام میکند.
عزتی پاک: درست است. به نظر من ناتمام بودن داستان به این معناست که مخاطب با فضای داستان همنفس نمیشود. دنیایی را که شخصیت در آن زندگی میکند عمیق درک نمیکنید تا تاثیری را که بر آن شخصیت میگذارد درک کنید.
محمدقائم خانی: دقیقاً همینطور است. داستانها در حد اشاره به نوعی جهان خاص باقی میمانند. برای کسی که با جهان داستانهای آقای قیصری آشناست، هر داستان این مجموعه قطعهای از یک پازل است که مرحله به مرحله تکمیل میشود و البته هیچگاه کامل هم نمیشود. هر داستان پردهای از یک وجه دنیای آقای قیصری برمیدارد و مخاطب را با بخش جدیدی از این جهان آشنا میکند. گاهی این پردهبرداری به آشناییزدایی هم میانجامد و ما را به تأمل در فهم خودمان از جهان داستانی نویسنده میکشاند، اما پس از گذر زمان و تأمل بیشتر باز هم نقاط مشترک کار با جهان کلی آثار قیصری معلوم میشود و درکی تازه از آن فضا به دست مخاطب خاص خودش میدهد. منتها برای مخاطبی که بدون ذهنیت و زمینه کتاب را باز کند و داستانهای مجمل آن را بخواند، مجموعه نامأنوس و خارج از قواعد داستاننویسی تلقی میشود.
اکبری دیزگاه: سوالی از هر سه شما دارم. به نظر شما تبار داستانهای این مجموعه بین داستانهای ایرانی و جهانی کجاست؟
حسینی: من بین داستاننویسی خودمان با داستاننویسی جهان تفکیکی قائل نمیشوم. البته ما از منابع قدیمی و کلاسیک خودمان میتوانیم نوعی تکنیک روایت استخراج کنیم. ولی این تکنیکها تکنیکهای منحصربفردی نیستند و در جای جای جهان میشود نمونههایش را دید.
اکبری دیزگاه: منظورم نگاه این داستانها و نوع برخوردشان با مخاطب به لحاظ فرمی و زبانی است.
حسینی: به نظر من نویسنده در این داستانها نخواسته به هیچ قید و بندی تن بدهد؛ خواسته تجربه کند و قرائت خودش را داشته باشد. برایش هم مهم نبوده که تکنیکی که به کار میبرد قدیمی است یا امروزی، به جز همان پنج داستانی که گفتم. من در این پنج تا از دو تا داستان خیلی خوشم آمد: «جشن همگانی» و «سفرنامهی مرد ایلامی». اینها داستانها محکم، کامل و دقیقی بودند و کاملاً من خواننده را علاوه بر ظاهر داستان به لایههای زیرین متن هم دعوت میکردند. با این حساب در این کتاب اصلاً چنین تلاشی وجود ندارد که نویسنده بخواهد با متر و معیارهای رایج داستانش را تطبیق دهد. نکتهی دیگری دربارهی داستان «شیرین» به ذهنم رسید. به نظرم این داستان داستان شکست اسطوره است. در داستان «پیشگویی» هم از کشفی که در پایان داستان وجود دارد لذت بردم.
عزتی پاک: ولی این که آدمها در گذشتهشان گیر کردهاند دغدغهی اصلی آقای قیصری است. گاهی به یک اعجاز در گذشته ارجاع میدهد گاهی به یک آدم. ولی آدمهای امروزش هم درگیر امروزشان نیستند، همهشان درگیر یک باور و اعتقادند که ریشه در گذشته دارد. مسائل اجتماعی روز دغدغهی نویسنده نیست.
محمدقائم خانی: به نظر میرسد برخی از داستانهای مجموعه اینطور نباشند. در برخی از آنها مثل «هر شب یکی از این گله گم میشود» ما با یک داستان کامل طرفیم که اتفاقاً در بنیادهایش اجتماعی است، منتها در چهارچوب اجتماعی تعریف منتقدین نمیگنجد. این داستان در عین حال که کاملاً درگیر گذشته و به نوعی بیرون از دغدغههای روزمره است، اما به شدت اجتماعی است و حوالت تاریخ معاصر انسان ایرانی را به خوبی نمایش میدهد. یا در داستان «دختر رز»، باز ما با همین حالت مرموز مواجهیم. یعنی در عین حال که موضوع اجتماعی است، ولی دروههای زمانی تاریخ دریده میشود و خود زمانه در قالب شخصیتها (به ویژه دختر) رخ نشان میدهد. به نظر میرسد این تلقی از زمان و زمانه، گوهر گم شدهای است که آقای قیصری پیدا کرده و جان تازهای به داستان کوتاه ایرانی بخشیده است.
اکبری دیزگاه: به نظر من نگاهی که نویسندگان امریکای لاتین مثل بورخس و نویسندگان امریکای شمالی مثل بارتلمی به تاریخ داشتهاند، به نوعی رفتار بازیگوشانه با تاریخ است. به خصوص براتیگان که رفتار بازیگوشانهای با فرهنگ، سنت و تاریخ در مقابل دنیای جدید دارد. ایتالو کالوینو و اینو بوتزاتی هم همینطور هستند. ولی شاخصترین نویسنده به دلیل رفتاری که با زبان، سنت و حکایات گذشته میکند بورخس است. در اولین داستان این مجموعه نویسنده با سلاح بورخس سراغ بورخس میرود. در «رمیدن» هم همینطور. مثلاً بورخس دارد از کتابی تعریف میکند، انگار دارد آن را معرفی میکند، بعد ناگهان وسط آن داستان خودش را تعریف میکند. کالوینو و براتیگان هم همینطور. من ردپای این داستاننویسانی را که بین ما به نویسندگان پستمدرن شهرت دارند در داستانهای این مجموعه به جز «جشن همگانی» و «سفرنامهی مرد ایلامی» میبینم.
مسئلهی دیگری که آقای عزتی به آن اشاره کرد و من میخواهم تفصیلیتر دربارهاش صحبت کنم، حضور یک انسان ناتمام اما مرموز در داستانهاست. مثلاً در داستانهای «شیرین»، «جشن همگانی»، «آب مطلق، آب مضاف»، «سنگ اقبال» و «سفرنامهی مرد ایلامی» این شخصیتهای مرموز را میبینیم؛ انگار یک رفتار جنگونه دارند؛ پوشیدهاند و نیستند. این داستانها تجربهی جدیدی بودند و برایم جذابیت داشتند. هم آدمها، هم رفتارشان حالت رازوارگی و مرموزی دارند. این رازوارگی و مرموزی در «سفرنامهی مرد ایلامی» به حد اعلای خودش میرسد. از این منظر این داستانها در داستاننویسی ما پیشنهاد جدیدی محسوب میشوند. البته من داستان کوتاه ایرانی کم میخوانم، ولی کمتر دیدهام که در این حجم در داستانهای کسی انسان به این شکل نشان داده شده باشد.
عزتی پاک: چون من مجموعه داستانهای قبلی آقای قیصری را خوانده بودم، فضای داستانهای این مجموعه مرا گیج نکرد. فکر میکنم من مخاطب داستانهای آقای قیصری شدهام و به همین دلیل با داستانها مشکلی ندارم. ولی این احساس را دارم که اگر کسی به واسطهی این کتاب برای اولین بار با داستانهای مجید قیصری روبرو شود با برخی از داستانها نتواند ارتباط برقرار کند.
مجید قیصری: با آقای حسینی موافقم. بعضی از داستانهای این مجموعه را من ده سال پیش نوشتهام. آن زمان خیلی اصرار داشتم که تجربیات جنگ را بنویسم. شاید بعضی از آنها مثل «سحر باطل» را اصلاً نمیخواستم چاپ کنم. برای خودم نوشته بودم. قصد داشتم این مجموعه را با مجموعهی «نگهبان تاریکی» ادغام کنم تا یک مجموعه شود. ولی ناشر تشخیص داد که داستانهایی که فضای جنگ دارند در یک مجموعه «نگهبان تاریکی» دربیایند و بقیه ماندند. این شد که بقیهی داستانها را در این مجموعه آوردم. البته در داستانهای این مجموعه هم رگههایی از جنگ وجود دارد مثل داستانهای «شیرین» و «سفرنامهی مرد ایلامی». کسانی که با من برخورد داشتند و مجموعههای قبلی من را خواندهاند بین فضای این داستانها با داستانهای قبلی احساس دوگانگی نکردند. البته میگفتند در داستانهای این مجموعه حضور زنها و مسائل اجتماعی پررنگترند. ولی در کل تمام این داستانها تجربه بودند و سعی کردم فضاهای جدیدی را تجربه کنم.