در دومین جلسه «نگاهی به داستان کوتاه ایران» بررسی شد
صادق هدایت؛ جدا مانده از ایران، جدا مانده از فرانسه
24 مهر 1396
18:42 |
0 نظر
|
امتیاز:
4.5 با 2 رای
شهرستان ادب: دومین جلسه از دوره آموزشی "نگاهی به داستان کوتاه ایران" یکشنبه 17مهرماه، در موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب برگزار شد.
در جلسه دوم این دوره که تدریس آن را مجید قیصری به عهده دارد، داستان «داش آکل» نوشته محمدعلی جمالزاده توسط مصطفی مردانی، نقد و بررسی شد.
زندگی هدایت
مصطفی مردانی، نویسنده سخن خود را با این جمله آغاز کرد: «همه ما هدایت را با بوف کور و شاهکاری که ارائه داده می شناسیم اما مسیری که باعث شد هدایت، دست به نوشتن چنین رمانی بزند را نمی دانیم.»
این جمله بهانه ای شد برای بررسی زندگی هدایت از سوی این نویسنده معاصر: «هدایت، در یک خانواده نسبتاً مرفه و از تباری اسم و رسم دار بود. پدرش که هدایت قلی خان، از درباریان ناصرالدین شاه بود و پدربزرگش رضا قلی خان هم از نویسندگان معروف عصر خودش بود. به همین دلیل بدون این که فقر و تنگدستی را بچشد، توانسته بود به فراغت دوران تحصیلی خود را بگذراند. او به جای آداب و رسوم ایرانی، رفتار اروپایی را از معلمان خودش یاد می گیرد و به همین دلیل است که نگاهش به جامعه، نگاهی از بالا به پایین است. او در هیچ کدام از مراسم مذهبی، سیاسی یا اجتماعی حاضر نیست.»
وی در ادامه به عدم واکنش صادق هدایت در مواجهه با اتفاقات سیاسی و ملی زمان خود اشاره کرد: «او اواخر دوران قاجاریه، ابتدای دوران پهلوی و کودتای مصدق و... را دیده، اما به هیچ کدام اعتنایی نداشته است. با این حال او زبان کوچه و بازار را خوب می شناسد و نه تنها در آثارش از انها استفاده می کند، بلکه جمالزاده را هم به دلیل این که زبان کوچه و بازار را نمی شناسند، مورد تمسخر هم قرار می دهد.»
بخش بعدی صحبت های مردانی اما به زندگی شخصی هدایت گذشت: «هدایت ذاتاً مردی نبوده که بتواند زندگی اش را جمع کند. او در تمام مدتی که در ایران بود، تلاشی نکرد که خانه ای برای خودش بگیرد، یا حتی رهن کند. او در تمام مدت، در خانه پدری باقی ماند. حتی زمانی که به فرانسه و اروپا رفت، شکایت های زیادی از وضعیت زندگی و تحصیلش داشت. تنها سفر مهم او، سفر به هند بود که در آن جا پهلوی یاد گرفت و بوف کور را چاپ کرد. طبق بیشتر روایاتی که در مورد هدایت هست، بوف کور را در فرانسه نوشته، در هند بازنویسی و چاپ کرده است.»
خصوصیات فردی هدایت
اینکه صادق هدایت رفتاری زنانه داشته به خاطر تربیت مادرانه و زنانه اش موضوعی بود که مردانی در ادامه مباحثش به آن اشاره کرد: «هدایت به خاطر تربیت زنانه مادرش، همیشه خجالتی بوده و از این که در بین جامعه باشد شرم می کرده است. اما به دلیل تضادی که با بدنه مذهبی و سنتی جامعه داشت، رویکردی خشن و مغرورانه نسبت به مردم داشته است. این تضاد رفتاری تا آخر عمر با او مانده است.»
«او منزوی و گوشه گیر بوده و به جز زمان هایی که در کافه با دوستانش جمع می شده، خیلی اهل تفریح و گردش نبوده است. خیلی کم به تنهایی به سفر می رفته و شاید سفر به اصفهانش که باعث نوشته شدن کتاب «اصفهان نصف جهان» شده، اولین سفر غیر خانوادگی او بوده است.» اینها جملات بعدی بود که مصطفی مردانی گفت و ادامه داد: «هدایت بسیار دست و پا چلفتی بوده و هیچ وقت از عهده کاری بر نمی آمد. طبق نامه هایی که برای دیگران نوشته، ادعا کرده که «از هر کاری استعفا می داده، با کمال میل قبول می کردند.» او از پس کارهای ساده روزمره اش مانند بقالی رفتن و نان خریدن و آشپزی و نجاری و کارهای دیگر برنمی آمده است. بسیار جدا افتاده از جامعه به نظر می رسد و با این حال، تلاش زیادی می کند که خلق و خوی این جماعت را به سخره هم بگیرد. نمونه بارز آن، بوف کور است که مردم را به رجاله ها و لکاته ها تقسیم بندی می کند، گزمه ها را شراب خوار و دوره گرد می بیند و...»
رفتار هدایت با هنرمندان
مردانی به توجه هدایت به هنرمندان هم اشاره کرد: «هدایت، به دیگر هنرمندان هم توجه خاصی داشت. مثلاً در موردش گفته شده که دوستانش را برای دیدن یک گالری نقاشی گمنام دعوت می کند و به این هنرمند کمک می کند که بیشتر شناخته شود. حتی تا جایی پیش می رود که چندتا از آثارش از طریق سفارت اتریش یا آلمان، به اروپا ارسال شود.
صادق هدایت، همان قدر که با هنرمندان گمنام مهربان بود، با هنرمندان شناخته شده سر جنگ داشت. برای تمسخر گروه خمسه، گروهی به نام ربعه ایجاد می کند و در کافه رزنوار، بین سال های 1310 تا 1314 فعالیت های زیادی انجام می دهد. گفته شده که هدایت در مسخره کردن نام آدم ها اصرار زیادی داشته است و ناتل خانلری و دیگران را به صورت مسخره بیان می کرده و از این کار حتی جلوی دیگران، ابایی نداشته است.»
عاشقی هدایت
ترز دختری است که هدایت عاشق آن می شود اما جواب رد می شنود و خودش را به رودخانه می اندازد. اینها بخش بعدی صحبت های مردانی بود: «هدایت یک بار و در زمانی که برای اولین بار در فرانسه بوده، عاشق دختری به نام «ترز» می شود، اما وقتی جواب رد می گیرد، خودش را درون رودخانه مارن می اندازد، اما نجات پیدا می کند. کمتر کسی از خودکشی اول هدایت باخبر است و خودش هم فقط به این جمله اشاره می کند که «یک دیوانگی کردم که به خیر گذشت.»
هدایت، مرد عاشقی نبوده است. با وجود این که عمیقاً عاشق بوده، اما تنها کاری که می تواند انجام دهد این است که تلاش کند خودش را از بین ببرد. زندگی هدایت، در آثارش هم به چشم می خورد و نمی توان این وضعیت روحی او را از داستان هایش جدا دانست.»
تاثیر عمیق سینمای فرانسه روی هدایت
آشنایی هدایت با سینمای آوانگارد هم باعث شده بود هدایت داستان نویس خوبی شود. مردانی با بیان این جمله گفت: «دیدن سینمای آوانگارد فرانسه، تاثیر عمیقی روی هدایت جوان می گذارد. به طوری که وقتی به ایران باز می گردد، از دیدن سینما و تئاتر ایران ناراحت است و مدام در مورد سینمایی که در فرانسه هست صحبت می کند. سینمای هنری یا آوانگارد، باب طبع روشنفکران و تحصیل کردگان جامعه بوده و هدایت هم خودش را در این زمره می دانسته است.
مهم ترین فیلم هایی که روی او تاثیر گذاشته اند، دانشجوی پراگ" ساخته استلان ری در سال ۱۹۱۳، "گولم" ساخته پل واگنر در سال ۱۹۱۴، "کابینه دکتر کالیگاری" ساخته روبرت وینه در سال ۱۹۱۹، "کالسکه مرگ"، ساخته ویکتور شوستروم در ۱۹۲۰، "مرگ خسته" اثر فریتس لانگ در سال ۱۹۲۱، "نوسفراتو" اثر مورناو محصول سال ۱۹۲۲.»
و ادامه داد: «رگه های زیادی از این سینما در آثار هدایت دیده می شود. از جمله خود بوف کور که اگر بخواهیم مثال بزنیم «پیرمرد خنزر پنزری» است که راوی را با کالسکه به گورستان می برد. این جزو عناصر جذاب سینمای اکسپرسیونیست است و صحنه هایی مشابه در فیلم های مرگ خسته و کالسکه مرگ وجود دارد. حتی با این که در کتاب سرگذشت یک روح، اثر سیروس شمیسا که به خوبی در مورد این تصاویر و ارتباط آنها با روان انسان صحبت کرده است، اما نمی توان از کنار این موضوع گذشت که این کوه های بریده بریده، خانه های سه گوشه، مکعب و منشوری و... درخت های کج و کوله دور جاده، فضایی آشنا برای علاقه مندان به این نوع سینما هستند. فیلم هایی مانند «کابینه دکتر کالیگاری» و «متروپولیس» و «نوسفراتو» و... در مستند خسرو سنایی به نام گفتگو با سایه نیز، تاثیر این سینما بر فضای ذهنی و آفرینش اثر هدایت، اشاره شده است.»
داش آکل، قصه عاشقی ناکام یک عیار
بعد از صحبت های مردانی راجع به زندگی شخصی هدایت، نوبت به بررسی داستان شد؛ مردانی گفت: «داش آکل، از جهات زیادی به خود هدایت شباهت دارد. مردی که از عاشقی گریزان است، دنیای خودش را دارد، و از آن محافظت می کند و البته عشقی دارد که هرگز به او نمی رسد. داش آکل، روایت عیاری است که بعد از مرگ حاجی صمد، یکی از مالکان شیراز، مسئولیت بزرگ کردن دختر چارده ساله اش مرجان را به عهده می گیرد. او عاشق مرجان است و در تمام این مدت، سر گذر ایستادن و قرق کردن را کنار می گذارد. (درست مثل هدایتی که انگار از جامعه بریده است). هفت سال می گذرد و زمان شوهر کردن مرجان می رسد. خودش اسباب ازدواجش را فراهم می کند و به خانه بخت می فرستدش.»
شرح ماوقع از زبان هدایت یعنی دعوای قدیم با کاکارستم و لکنت زبان وی مباحثی بود که مردانی در ادامه بیان کرد و صحبت هایش را خاتمه داد: «بعد از آن شب، دعوای قدیمی او با کاکا رستم بالا می گیرد و این بار داش آکل، طوری که انگار می خواهد خودش را خلاص کند، با او درگیر می شود و قمه می خورد. طوطی اش را به پسر بزرگ حاجی صمد می دهد و می میرد. طوطی ای که راز عشق او به مرجان را برملا می کند.
حضور کاکا رستم که لکنت زبان دارد و نمی تواند درست حرف بزند را نباید با دنیای بیرونی هدایت نادیده گرفت. منتقدانی که از نظر او توان صحبت کردن ندارند، همیشه به دنبال زهر چشم از او هستند و می خواهند او را از مهلکه به در کنند، اما خود هدایت کناره گیری می کند. تا این که شب مرگش فرا برسد.»
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.