شهرستان ادب: مدافعان حرم و ادبیات داستانی، دو مقولهای که طی سالهای اخیر که مسئله دفاع از حرم اهلبیت(ع) مطرح شده، کمتر با هم همنشین شدهاند و سال جاری موسسه شهرستان ادب مجموعه داستان گروهی به انتخاب مرحوم فیروز زنوزی جلالی را با عنوان «عطر عربی» روانه بازار کتاب کرد و در آن از مدافعان حرم سخن گفت.
اعظم عظیمی نویسندهای که پیش از این شهرستان ادب از او مجموعه داستانی منتشر کرده بود، یکی از داستانهای این مجموعه را نوشته است. در داستان «عطر عربی» (نام کتاب نیز از همین داستان برداشته شده) خواننده از زاویه یک همسر مدافع حرم به موقعیتی وارد میشود که در آن زندگی نمود دارد و زنی را میبیند که برای حفظ زندگیش تلاش میکند.
با نویسنده یکی از داستانهای این مجموعه گفتوگویی کردیم. عظیمی در این گفتوگو حضور در متن واقعه را به معنای حضور فیزیکی صرف ندانست و گفت: «میزان درگیری نویسنده با سوژه تعیین کننده موفقیت اوست.» او همچنین در بخشی از این گفتوگو به بزرگترین مشکلش در نوشتن داستان نیز اشاره کرد و گفت: «بزرگترین مشکلم همین بود که در موقعیت این خانمها قرار نداشتم.» و چگونگی حرکت شخصیتها در داستان را تنگنای اصلی داستان دانست.
در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید.
*لزومی ندارد برداشت خواننده و قصد نویسنده برهم منطبق باشد
* در «عطر عربی» داستان را با خواب شروع میکنید. میخواستید اینگونه نشان دهید که زندگی همسران مدافعان حرم مانند یک خواب است؟ از باب کوتاهی عمر زندگیشان؟
نه چنین قصدی نداشتم. خواب یک بخش جداییناپذیر از زندگی ماست و خیلی طبیعی است که در داستان ذکر از آن شود. البته چون هر چیزی در داستان به دلیلی آورده میشود، خواب هم به خاطر کاربردهای خاص خودش میتواند به کار رود. مثلا این که خواب، محمل خوبی برای عرصه تاویلاتی است که نویسنده میتواند واقعیات و حوادث داستانی را به آن تاویلات ارجاع بدهد. البته قبول دارم خواب نباید تبدیل به یک دستآویز تکراری برای نویسنده شود، اما در همان حدی خواب در زندگی بشر حضور دارد، میتواند از داستان زندگی بشر هم سردرآورد.
البته این که شما چنین برداشتی کردید هم برایم جالب است. لزومی ندارد برداشت خواننده و قصد نویسنده بر هم منطبق باشد.
*حرفهای همسران مدافع حرم دلتنگی را برایم ملموس کرد
* در این داستان سراغ یک مسئله از انبوه مسائل مرتبط با مدافعان حرم رفتهاید. آن هم زنان و هسمران مدافع حرم است. تصویری که نشان دادید به هیچوجه کانالیزه نبوده و کاملا واقعگرایانه نوشتید. یعنی حتی حسادتهای زنانه را هم در شخصیت راوی وارد کردید و او را قدیس نشان ندادهاید. به این فکر کرده بودید یا اینکه ناخودآگاه پیش آمد؟
من از ابتدایی که داستان مینوشتم سعیم همین بوده که شخصیتهای داستانهایم واقعی و باورپذیر باشند. فکر میکنم به مرور زمان این مساله برایم تا اندازهای درونی شده است. علت دیگرش این است که داستان برای من با مفهوم عدم تعادل گره خورده، این عدم تعادل بیشتر از آن که بیرونی و از جنس حادثه باشد، درونی و از جنس افکار و احساسات متضاد و متناقض است.
علت دیگرش این است که قبل از نوشتن این داستان چندین مستند و مصاحبه از همسران شهدای مدافع حرم خواندم و شناخت کشمکشهای و مشکلات آنها در پردازش شخصیتی باورپذیر به من کمک کرد. البته نمیخواهم بگویم آنها مشکلات شخصیت داستان من را داشتند. اما حرفهای آنها برای من منشاء الهام بود. دلتنگی برای کسی که در این زمانه رفته بجنگد را حرفهای این بزرگوراران برایم ملموس کرد.
*بزرگترین مشکلم قرار نداشتن در موقعیت همسران مدافع حرم بود
* شما اشاره کردید که قبل از نوشتن مصاحبه همسر مدافع حرم خواندهاید ولی میخواهم بپرسم بزرگترین مشکل شما برای نزدیک شدن به شخصیتها و به طور کلی فضای داستان کجا بود؟
بزرگترین مشکلم همین بود که در موقعیت این خانمها قرار نداشتم. بنابراین خوف این را داشتم که نوشتهام شعاری از آب دربیاید و نتوانم آن طور که باید به این نوع زنان که انصافا بسیار جای کار دارند و ناشناختهاند نزدیک بشوم. برای حل این مشکل رفتم سراغ مصاحبهها و مستندهایشان.
*حضور در متن واقعه به معنای حضور فیزیکی نیست
* پس به نظر میرسد اگر کسی بخواهد از حلب و دمشق بنویسد هم با این مشکل روبهرو است. زیرا حضور فیزیکی نداشته و نمیتواند به خوبی روایت کند.
بله. اگر نویسنده در متن واقعه حضور داشته باشد نوشتهاش متفاوت با زمانی است که دور از آن جا مینویسد. البته حضور فیزیکی صرف منظورم نیست. میزان درگیری نویسنده با سوژه تعیین کننده موفقیت اوست. حضور فیزیکی یکی از عوامل تقویت کننده این درگیری است نه تنها عامل آن. چه بسا نویسندهای که دور است بهتر از نویسنده نزدیک بنویسد چون توانسته ارتباط بیشتری با موضوع برقرار کند.
* دقیقا میخواستم به همین مسئله اشاره کنم که امروز پس از 1400 سال روایتهایی از عاشورا میخوانیم که خواننده را با خود همراه و درگیر میکند.
بله همینطور است.
* این نظر وجود دارد که در متن حادثه نمیتوان انتظار خلق ادبی و هنری داشت و باید اجازه داد که یک رویداد شامل مرور زمان شود تا همه زوایای آن روشن شود و بعد دست به خلق زد. آیا چنین نظری درست و در مورد این داستان که در مورد مسئله مدافعان حرم است و هنوز زمان از آن گذر نکرده مصداق دارد؟
بله من هم این را شنیدهام. اما فکر نمیکنم قاعده کلی باشد. به هر حال وقتی از حادثهای دور می شویم همانطور که بر مسائل تازهای درباره آن رویداد اشراف پیدا میکنیم از مسائلی هم دور میشویم. مثلا دیگر با آن واقعه تماس مستقیم نداریم. احساساتمان که عنصر مهمی در نوشتن است فروکش کرده، دیگر شاید نگاه محققانه بر نگاه دراماتیک غلبه کند.
*تنگنای اصلی داستان برای من چگونگی حرکت شخصیتها است
* حداقل در این داستان و بسیاری از این قبیل داستانها، خواننده تکلیف خود را با انتهای آن میداند که با شهادت روبرو میشود. این دست نویسنده را در نوشتن میبندد. شما با این تنگنا روبرو نبودید؟ برای رهایی از آن چه کردید
نه. من احساس نمیکنم اگر خواننده پایان ماجرا را بداند دیگر کار داستان تمام است. بله در داستانهای حادثهمحور که بنا داریم خواننده را با حوادث غافلگیر کنیم و تعلیق داستان بر این امر بنا شده این حرف صادق است. اما داستانهایی هم هست که تعلیقش مبتنی بر چگونگی وقایع و تاثیر آنها بر شخصیت است نه اصل وقایع. نمونههای خوبی از این داستانها در ادبیات مدرن پیدا میشود. در داستانهای کوتاه موراکامی میتوانید، ببینید.
تنگنای اصلی داستان برای من این است که شخصیت را چطور حرکت بدهم. حوادث فرع این ماجرای مهماند.
* بالاتر هم پرسیدم اما اینجا ضروری دیدم دوباره مطرح کنم. اینکه شما به لایههای شخصیت یک زن نفوذ کردید و مثلا حس حسادت و یا تعلق خاطری که در جنس زن وجود دارد را نمایش دادهاید. در مورد همسران مدافع حرم هم این مسائل را در مستندها و مصاحبهها دیدید و در داستان آوردید؟
حسادت را ندیدم. اما تعلق خاطر را زیاد دیدم. طبیعی است. حتی برخی در ابتدا موافق حضور همسرانشان در سوریه نبودند و بعد راضی شدند. این برای من خیلی ارزش انسانی و الهی و هم داستانی داشت.
* شما در داستان به شبههای از شبهاتی که حول مدافعان حرم و خانوادههایشان مطرح است پاسخ دادید. آنجا که سخن از حقوق و مزایای شغل «مصطفی» میشود همسرش میگوید «همپای تلاشش نیست». این را آگاهانه در داستان قرار دادید؟
این جا فقط میخواستم نشان دهم که مصطفی آدمی است که بیشتر از حقوقش تلاش میکند و به پول وابسته نیست. البته منظورم از این قسمت شغل عادی مصطفی بود نه حقوقی که بابت حضور در سوریه میگیرد. این شبههای که اشاره کردید به نظرم اصلا ارزش بحث ندارد و جوابش روشن است.
* یک سوال بیربط با داستان مورد بحث هم میپرسم و اینکه چرا داستانکوتاه در روزگار ما به نسبت رمان و حتی داستان بلند کمتر مورد توجه است و آنطور که در گذشته مورد توجه بود، دیده نمیشود؟
شاید علتش این باشد که داستان کوتاه عرصه ایجاز است و به همین خاطر حرفهای زیادی را میخواهد در حجم کم بزند. بنابراین برای خواندنش خواننده نکتهیاب لازم دارد که تعدادشان زیاد نیست. البته فکر میکنم پاسخ به این سوال دقت و بررسی بیشتری میطلبد.
*رفتن به سوریه قطعا دشوار است
* به عنوان شاید آخرین سوال و با توجه به اینکه شما یک خانم هستید، اگر بابی باز شود برای حضور در سوریه و لمس موقعیتهای موجود از نزدیک، شما عازم چنین سفری میشوید؟
قطعا دشوار است. هم تصمیمش چون مساله خانواده هست و هم رفتنش. اما تمایل قلبی برای حضور در مناطقی که وجود خانمها آن جا موجه باشد، هست.