شهرستان ادب: چهارمین جلسه از سری نشست های «نگاهی به داستان کوتاه ایران»، یکشنبه 30مهرماه در موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب برگزار شد.
در این جلسه که تدریس آن را مجید قیصری به عهده دارد داستان عدل، نوشته صادق چوبک توسط سیدمحمد قارونی بررسی شد.
شرح این جلسه پس از معرفی اجمالی صادق چوبک و آثارش در پی می آید:
محمدصادق چوبک/ داستاننویس، نمایشنامهنویس و مترجم
تاریخ تولد: 1295 در بوشهر
مرگ: 1377 (82 سالگی) در کالیفرنیا
داستان نویسی چوبک مشخصاتی دارد مثل: واقعگرایی افراطی در پرداختن به نادانی، خرافه و خشنوت رایج میان طبقات فرودست که اجازه رشد و ترقی را به آنها نداده و موجبات سرنوشت شوم آنها را فراهم می آورد.
اما باید دانست که او را همراه با بزرگ علوی و صادق هدایت، پدران داستاننویسی نوین ایران میدانند. چوبک 12 تیر سال 1295 در بوشهر به دنیا آمد؛ پدرش، آقا محمد اسماعیل بازرگان بود و مادرش رقیه سلطان نام داشت. تا کلاس سوم در مدرسه سعادت بوشهر تحصیل و در سال 1303 (به دلیل معالجه بیماری مالاریا) به شیراز نقل مکان کرد.
نخستین مقالهی چوبک در سال 1310 در روزنامهی محلی «بیان حقیقت» منتشر شد. در سال 1314 برای ادامه تحصیل در کالج آمریکایی به تهران مهاجرت نمود و در همانسال با قدسی خانم، همسرش، مسعود فرزاد و پرویز ناتل خانلری آشنا شد.
او همچنین در سال 1315 با صادق هدایت آشنا و در سال 1316 موفق به اخذ دیپلم از کالج آمریکایی شد و سپس با قدسی خانم ازدواج کرد.
در همان سال (1316) در وزارت فرهنگ استخدام شد و تدریس را آغاز کرد. پس از مدتی در سال تحصیلی 1316-1317 برای خدمت سربازی احضار شد و در سال دوم، به خاطر تسلط بر زبان انگلیسی به عنوان مترجم، خدمتاش را در ستاد ارتش به پایان رسید.
در سال 1319 در وزارت دارایی به عنوان تحویلدار استخدام و با ورود مستشاران امریکایی به وزارت، به آن هیأت منتقل شد و به عنوان مترجم آغاز به کار کرد.
در سال 1320 به همراه هدایت به مازندران سفر کرد، روزبه، اولین فرزند او و قدسی خانم در سال 1323 به دنیا آمد. در سال 1324 نخستین کتاب او با نام «خیمهشببازی»، منتشر شد.
دیگر فرزند چوبک، بابک، در سال 1326 متولد شد. در سال 1326 به پیشنهاد الول ساتن (شرقشناس) در روابط عمومی سفارت انگلیس، مترجم شد.
در سال 1328 دومین مجموعهی داستان او با نام «انتری که لوطیاش مرده بود»، منتشر شد. چوبک در سال 1329 در شرکت نفت ایران و انگلیس به عنوان مترجم استخدام و در سال 1329 چاپ دوم خیمهشببازی با تغییراتی منتشر شد.
او همچنین ترجمه دو داستان در حوزه ادبیات کودک را در کارنام دارد؛ در سال 1330: «پینوکیو-کارلو کلودی» تحت عنوان آدمک چوبی و «آلیس در سرزمین عجایب-لوئیس کارول».
در سال 1336 داستان «انتری که لوطیاش مرده بود» توسط پیتر اِیوری به انگلیسی برگردانده شد. در سال 1338 شعر «غراب» ادگار آلن پو را ترجمه و در نشریهی «کاوش» چاپ کرد.
در سال 1342رمان تنگسیر را به انتشار رسانید که به زبانهای مختلفی نیز ترجمه شد. در سال 1353 فیلم «تنگسیر» (بر اساس رمان چوبک) به کارگردانی امیر نادری روی پرده رفت.
داستان «موسیو الیاس» توسط پروفسور ویلیام هانوی (استاد زبان فارسی دانشگاه پنسیلوانیا) به انگلیسی برگردانده شد. چوبک در این سال (1353) خود را بازنشسته کرد و پس از مدتی راهی انگلستان و سپس امریکا شد. در همین سال پدر او در لندن فوت کرد.
در سال 1355 داستانهای «نفتی» و «آه انسان» به انگلیسی ترجمه و با مقدمهای از هیلمن میشل منتشر و در سال 1358 رمان سنگ صبور توسط محمدرضا قانونپرور به انگلیسی برگردانده شد. این ترجمه در سال 1368 از سوی انتشارات مزدا در کالیفرنیا انتشار یافت.
در سال 1359 «روز اول قبر» توسط مینو ساوتگیت به انگلیسی برگردان شد. در سال 1361 برگزیدهی آثار او با مقدمهای از باگلی ترجمه شد.
بزرگداشت چوبک در 19 فروردین 1369 توسط بنیاد «پر» در مرکز مطالعاتی دانشگاه برکلی کالیفرنیا برگزار شد و دقیقا در این دوران چوبک بیناییاش را از دست داد و تنها یک هشتم از قوهی بصره برای او باقی ماند. از این به بعد همسرش قدسی بود که به جای او خواند ونوشت.
خودش می گوید: «هنوز باور نمیکنم که نمیبینم. هرروز صبح که از خواب بلند میشوم، فکر میکنم که بیناییام را بازیافتهام»
در سال 1370 ترجمهی کتاب «مهپاره» توسط چوبکِ نابینا در انتشارات نیلوفر تهران منتشر شد و در سال 1371 نشستی در کنفرانس مطالعات خاورمیانه (MESA) در شهر پورتلند به داستاننویسی چوبک اختصاص یافت.
در سال 1373، بخشی از مجلهی ایرانشناسی به صادق چوبک اختصاص پیدا کرد و در 13 تیر سال 1377، استاد محمدصادق چوبک در سن 82 سالگی دارفانی را وداع گفتند و بنا بر وصیت خود او جسدشان سوزانده میشود.
مجموعه آثار:
مجموعه داستان خیمهشببازی (1324) که شامل 11 داستان کوتاه است: نفتی، گلهای گوشتی، عدل، زیر چراغ قرمز، آخرشب، مردی درقفس، پیراهن زرشکی، مسیو الیاس، اسائه ادب، بعدازظهرِ آخرِ پاییز، یحیی
چوبک این مجموعه را با هزینهی شخصی (1000 تومان قرض کرده بود) و در تیراژ 1000 نسخه منتشر کرد. «بزرگ علوی پس از خواندن داستانهایم مرا تشویق به چاپ آنها کرد و گفت یا به ایرج اسکندری نشان بده و یا به خامهای.»
ادبیات آمریکا روی ذهن و نگاه ادبی چوبک تاثیر گذاشته بود و این تاثیر را حتی از داستان های اولش نیز میتوان دریافت. داستان کوتاه «یحیی» مثلاً نمونهای از داستان های اُ.هنری است که در آن، داستان با واقعه غیرمنتظرهای به پایان میرسد. پسرک روزنامهفروشی، نام روزنامه «دیلینیوز» را فراموش میکند و در پایان ناگهان اسمی به یادش میآید و فریاد میکشد: «پریموس! پریموس!»
مجموعهی داستان انتری که لوطیاش مرده بود (1328):
شامل 3 داستان و یک نمایشنامه: چرا دریا طوفانی شده بود، قفس، انتری که لوطیاش مرده بود، توپ لاستیکی (نمایشنامه)
در سال 1341 ابراهیم گلستان تهیهی فیلم «دریا» را بر اساس داستان «چرا دریا طوفانی شده بود» و با شرکت فروغ فرخزاد آغاز کرد، اما این فیلم به دلایلی ناتمام ماند.
رمان تنگسیر (1342):
رمان «تنگسیر» را به همسرش قدسی خانم تقدیم کرد. امیر نادری کارگردان سرشناس موج نو سینمای ایران در سال 1353، فیلمی را از روی این رمان اقتباس کرده است. این فیلم در بخش بازیگری و کارگردانی برنده جایزهی سپاس و جشنوارهی دهلینو شد.
چوبک در میانهی ترجمه، کاملا نابینا شد و پس از چند سال ترجمه را به کمک یکی از شاگردان جوان و قدسی خانم به انتها رسانید.
آوردن صفت و موصوف و تتابع اضافات:
شعلهی بخاریِ نفتی در آغوشِ نرمِ دودِ نوک تیزِ لولهی شیشهایِ زنگار گرفتهاش بالا میزد (یک چیز خاکستری).
مادرک تفِ لزجِ بیخِ گلویش را قورت داد (چشم شیشهای).
حذف حروف اضافه:
شاید این حس {به} تازگی در من بیدار شده (دسته گل).
چشمان گرد بیم خوردهاش {به} بالا نگاه میکرد (بچه گربهای که چشمانش باز نشده بود).
استفاده از جملههای بلند: این عمل بیشتر بهوسیلهی ربط دادن جملهها با حرف ربط «و» انجام میشود.
پسرک آینه را گذاشته بود رو میز و چشم شیشهای خود را از چشمخانه بیرون کشیده بود و گذاشته بود رو آیینه و کرهی پُر سفیدی آن با نینی مردهاش رو آیینه وق زده بود و چشم دیگرش را کجکی بالای آیینه خم کرده بود و پُرشگفت به آن خیره شده بود و چشمخانهی سیاه و پوکش، خالی رو چشم شیشهای دهن کجی میکرد (چشم شیشهای).
به کار بردن اصطلاحها و جملات بومی:
موش مثل پاچهخیزک در رفت.
آوردن «رو» و «تو» و «جلو» و «جز» و... به جای «روی»، «توی»، «جلوی»، «جزو» و ... :
جلو کارم را نمیگیرد.
خبرت دارم که تو خانه و تو اداره مأموران آگاهی دور (و) ورت میچرخند.
سبک چوبک سبکی ترکیبی است؛ ترکیب عناصری از ناتورالیسم با رئالیسم و پیوند دادن زمینههایی از ادبیات سنتی همچون فرهنگ عیاری در کردار برخی از شخصیتها (زائرمحمد تنگستانی) و سنت تغزلی ـ ادبی شعر فارسی که در آن دو چهره متفاوت از معشوق و همسر به دست داده شده است (گوهر در سنگصبور).
زبان چوبک نه فقط به دلیل به کار بردن ضربالمثلها و گویشها و لهجههای گوناگون بلکه از آن جهت که قشرهای خاموش اجتماع را به حرف زدن در عرصه ادبیات مکتوب کشانده بیبدیل است.
داستان «عدل»، داستان کوتاهی از مجموعه «خیمهشببازی» است.
پیرنگ در این داستان کوتاه برگرفته از یک حادثهی کاملاً عادی، حکایت اسب درشکهرانی است که در میان آبهای سرد و یخزدهی جوی کنار خیابان سقوط کرده و جراحات او به حدّی عمیق است که کسی برای نجاتش خود را به زحمت نمیاندازد. داستان با گره افکنی و درگیری آغازین چنین شروع شده و بدون آنکه فراز و فرودی داشته باشد، با حضور شخصیتهایی که هر یک نمایندهی طبقهی خاص از جامعه هستند، ادامه مییابد و سرانجام بدون هیچ گرهگشایی بر روی خطی یکنواخت با سیر مشخص، خواننده را در هالهای از ابهام و در انتظار رها میکند و نتیجهگیری را بر عهدهی خواننده میگذارد.
درونمایه داستان، جان دادن اسبی(موجود زندهای) مجروح در انظار مردمِ بیمسئولیت است که با بیتوجهی آنان، تلف میگردد.
لحن نویسنده، صمیمانه و عامیانه است به حدّی که گمان نمیبری یک داستان است بلکه یک رویداد شفاهی و عینی است که اکنون در حال وقوع میباشد.
علیرغم کوتاهی داستان، نویسنده بسیار جزئینگرانه داستان و بهخصوص وخامت اسب مجروح را توصیف میکند.
او نمادی از طبقهای است که بیتوجه به مسائل مهم، سعی در توجه به جزئیات کماهمیتتر در آن زمان دارد.
شاپور جورکش، درکتاب «بوطیقای شعر نو»:
واقعیتگرایی و واقعیتگویی یکی از عادات چوبک در داستانهای کوتاهش است. او با مکالمهای کوتاه میان شخصیتها، آن ها را به راحتی به مخاطب مینمایاند و در این امر نهایت تعادل را نشان میدهد. داستان عدل یکی از واقعیترین داستانهای بعد از مشروطه است که درچهرهای از واقعیتهای رخدادهی جامعه، نمادهایی از طبقات را نشان میدهد.
علی فردوسی، یکی از دوستان چوبک در آمریکا، در خاطراتش از عشق چوبک به حافظ صحبت می کند و می گوید: در این میان عاشق حافظ بود. سالهای آخر زندگی اش، وقتی چشمهایش دیگر به خوبی نمیدیدند، یا دیگر جز سایهروشنی نمیدیدند، به هر که میرسید، التماس میکرد برایش کتاب بخواند. به خصوص غزلی از حافظ. گاهی روزها وقتی قدسیخانم برای خرید بیرون میرفت، التماس میکرد که پیش از رفتن غزلی از حافظ برایش بخواند تا در فاصله ای که قدسی در منزل نیست، در نشئه دنبالچه آن غزل شنا کند. و وای به حال کسی، اگر در خواندن غزلی از حافظ آن را ضایع میکرد. و بدا به حال کسی اگر وسط خواندن غزل دست به تعبیر آن میزد.