روایت سایت الفیا از رمان «بیکتابی»
13 دی 1396
12:17 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 1 رای
شهرستان ادب به نقل از الفیا: میرزا یعقوب، خاصه فروش و آنیتکه فروش و دلال، شخصیت اصلی رمان بیکتابی است، نه از خواص است و نه از عوام. میرزا علاقه زیادی به نسخ خطی و چاپ سنگی کتاب دارد و برای دستیابی به کتابها حاضر است هزینههای بسیاری کند. میرزا یعقوب کتاببازی خاص است، به حروف میرود، داخل کلمات میشود و در آنها سیاحت میکند و بر پیکره خط کوفی قدم میگذارد و راه میرود، سطر به سطر، او حتا در این تن محبوب، کتاب، از جانش نیز میگذرد و خطرهای بسیاری میکند. «این اجنبیها که پیشرفت کردهاند بیخود نیست، چون کتاب دوست دارند.» و ما سرمان به الفیه و شلیفه گرم است. رمان خبوشان با زاویه دید اول شخص روایت میشود و ماجرا در زمان مظفرالدین میرزای بیشعور و بیدرکِ خفیف العقل مریض و پسرش محمدعلی شاه میگذرد. مظفرالدین شاه که پس از ناصرالدینشاه بر سر تخت آمده است، همان شاه فرنگ رفته و تیاتردوست و عکاس و نقاش و نویسنده و شاعر و کتابخوان و روزنامهخوان که این مملکت را به خاک سیاه نشاند و آخر گرفتار ششلول یک کارد به استخوان رسیدهای مثل میرزا رضا شد. کار شاه اداره امر واقع است، نه سبیل تاب دادن و خیال جهاندن به اطراف شمع و گل و پروانه. یک جو عقل و حکمت اگر در کله این پادشاه بود این وضعیت ما نبود. این شاه قدر قدرت چهار چشمی مراقب بود که نگاه نامحرم به کتابها نیفتد، به کتاب حرص داشت. مغز ممکلت را جمع کرده بود یک جا و درش را بسته بود. حالا در گذر دوران این مغز رسیده بود به لسانالدوله کتاب نشناس، که به طمع پول کتابهای کتابخانه سلطنتی را میفروشد، میرزا یعقوب از دوران کودکی به کتاب و کتابت علاقه داشته است، تنها او را به الفت با کتاب واداشته است، میرزا با آدمش به دنبال کتابی میگردد کدام کتاب؟ «مرقع نادر، بهشت مصور، جریده ملونی که دیدارش نصیب هیچکدام از عوام نشده است و فقط چشم پادشاهان و خواص به آن خورده است.» برای یافتن کتاب به خانهای میرود اما صاحبخانه به قتل رسیده است. زکیه پیش از این برای میرزا یعقوب کتاب خاصی آورده بود برای فروش، یک حافظ لب طلایی به خطی خوش. میرزا مترصد است تا نسخههایی را که لسانالدوله مخفی کرده است به چنگ آورد. مظفرالدین شاه که میمیرد، شاه جدید لسانالدوله را عزل میکند و کلید کتابخانه را میگیرد و به میرزا مهدی نامی میدهد و لسانالدوله را وا میدارند به مفاصا دادن و دزدی او از کتابخانه معلوم میشود، کی؟ چند ماه قبل از یومالتوپ. در این دوره پنجهزار جلد از کتابهای نفیس کاخ گلستان به تاراج میرود و میشود زینت کتابخانهها و گنجینههای فرنگ. بیکتابی خواننده را به زمانه قاجار مسافر میکند و از به توپ بستن مجلس و از مشروطه میگوید و معجونی از حادثه و اتفاق سینمایی و تصویری را با استفاده از زبانی شیوا به نمایش میگذارد و نثر شیرین و اتفاقات پیدرپی کتاب موجب میشود خواننده تا به انتها همراه کتاب باشد. نویسنده عامل عقب افتادن جامعه را بیکتابی میداند، به عنوان نمادی از آگاهی و آگاهیرسانی، خرد ناب، تجربه بیبدیل. خبوشان نگاهی که به مشروطه دارد، نگاهی صرفا تاریخی نیست و بلکه اساسا نگاهی فرهنگی است، نگاهی که از دل ظلم به کتاب و بیکتابی به جامعه تسری پیدا میکند و در ضمن روایتی دیگرگون از مشروطه را بازنمایی میکند. مگر نه اینکه سزای هر کسی که به کتاب اهمیت نمیدهد گرفتار شدن و تاراج است. ضحاکها در دل ما بیدارند، در جامعهای که به فرهنگ و کتاب بیاهمیت است و کاغذ ارزش ندارد اعتماد آحاد جامعه به سمت ضحاکها میرود، نیروهایی خارج از فرهنگ ما که مغز جوانان را میخورند. این تقاص تک تک ماست. قرطاس آمد و نفرینش را از دهان توپ به صورت ما تف کرد. قرطاس بود که انگار مجلس را بمباران کرد و جهان تاریک شد. ملک قرطاس از همان زمان که عفریت دمبل گرفته، مقراض به جان کاغذ زد و نسخهها و نادرههای بدیع را به دامن اجنبی انداخت و کتابها را در حوض نابود کرد نفرینش را بر سر ما انداخت. به سر میرزا، به سر زکیه و آدم میرزا و به سر همه مردم طهران و بلکه ایران. این به توپ بستن مجلس و خفه کردن و شکم پاره کردنها تقاض بیکتابی است. تقاص بیحرمتی به کاغذ.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.