شهرستان ادب: در جدیدترین صفحۀ پروندهکتاب «عطر عربی» یادداشتی میخوانیم از امیرمحمد واعظی که نگاهی داشته است به این مجموعهداستان:
ما انسانها معمولاً همدیگر را قضاوت میکنیم؛ بهراحتی خوبیها و بدیها را مشخص کرده و تکلیف زندگیهای همدیگر را معلوم میکنیم! درحالی که زندگی هر یک از ما، داستانی نو و تکرار نشدنی است و تنها وقتی میتوان دیگری را بهدرستی فهمید که به جای او و از نگاه او، زندگی کرده باشیم! اما چطور میتوان به جای یک نفر دیگر زندگی کرد؟
اینجاست که داستان، یکی از کاربردهای اصلی خودش را نشان میدهد؛ شاید بتوان گفت اصلیترین جذّابیت و اهمّیت خواندن یک داستان، همین باشد که وقتی داستانی را که خوب پرداخته شده باشد، میخوانی، گویی زندگی فرد دیگری را تجربه میکنی. هنر نویسنده در طبیعی نمایاندن این تجربه، بسیار مهم است و خواندن یک داستان خوب، چندان فرقی با زندگی بهجای شخصیتهای آن داستان ندارد. وقتی که نویسندهای، میخواهد حقیقتی را که با نوعی زیستن تجربه کردهاست، به مخاطبش عرضه کند، همین کار را میکند، و وقتی گروهی از نویسندگان برای وصف حقیقتِ چند سال نبرد در سوریه، احساس وظیفه میکنند، حاصل کار، میشود اثری همانند کتاب «عطر عربی».
این کتاب، مجموعهی داستانهای کوتاهی است که هر کدام تجربه زیستهای را درباره این وقایع در جلو و پشت جبهههای سوریه، از تهران گرفته تا حلب، به نمایش میگذارند؛ یکی از داستانها را زنی روایت میکند در حسرت دیدار شوهرش پس از چند ماه. آن یکی را خبرنگاری اروپایی از میان داعش و در توصیف اسیرانشان روایت میکند. یکی هم شبیه به سناریوی بازی رایانهای «ندای وظیفه»، برایش بیشتر از داستانهای رمانتیک، کالیبر لوله تفنگ اشتایر مسأله بسیار مهمیاست! (از قضا این داستان، اتّفاقاً از جنبههایی، از داستانهای جذّاب مجموعه است!) و ...
اما داستانی که شاید در میان این مجموعه، از همه خاصّتر و جالب توجهتر بهنظر میرسد، داستان «گمگشته» نوشتۀ آقای محمد قائم خانی است؛ داستان، اینبار از دیدگاه همسران مدافعان حرم، یا خودشان، یا حتّی مردم عادّی سوریه نیست! بلکه از نگاه جعبهسیاههای کلّ این ماجرا است؛ یعنی همانهایی که تروریست و ارهابی و امثالهم میخوانیمشان؛ همانهایی که ما معمولاً خارج از دایره انسانیت میبینیمشان و هیچ تصوّری از فکر و اندیشهشان نداریم.
این داستان، تلاشی است تا خواننده را با یکی از همین افراد ریشبلند و دائمالذکر که خود را مجاهد فی سبیلالله و همسفرۀ رسول خدا در بهشت میداند، همراه کند و جهان را از دریچه ذهن او ببیند، و این، درست همان نقطۀ عطف و دلیل خاص بودن آن است.
داستان، از نخلستان پیرمردی که کنیز فراریِ یکی از «مجاهدین» را مخفی کردهاست، آغاز میشود و صحنه پیشروی سپاه «کافران» و «رافضیها» پایان میپذیرد! و زندگی یکی از مجاهدین را که «جز برای رضای خدا» نمیجنگد به نمایش میگذارد. نمیخواهم بگویم که نویسنده بهطور کامل در هدف خود موفّق بودهاست، ولی تلاش او برای ارائۀ این موضوع، ستودنی است.
این واقعیت که یک انسان، چطور میتواند به این درجه برسد که بدون هیچ شکّی و بهراحتی، با فاسق خواندن کسی، او را از حقّ زندگی ساقط کند، جز با این روش، قابل فهم نیست. شاید نگاههای همه ما و فکرمان بتواند یک «داعشی درون» را پرورش دهد که بدون متوجّه شدن خودمان، همینطور به آسانی، نه این که کسی را بکشیم، امّا لااقل، بسیاری را قضاوت کنیم.
نویسندۀ داستان، بهخوبی سبک خاطرهنویسی و روایت نفس را پیاده کردهاست. نگاهها و ادبیات کلامِ بهکار رفته در داستان بهخوبی با فضای ذهنی که از یک مجاهد با تفکّرات سَلفی انتظار میرود، هماهنگ است، که این امر، نگاه دقیق و موشکافانۀ نویسنده را نشان میدهد. تقابل نگاههای دینی عقلانی و وجدان انسانی با عقاید سَلفی تروریستها در بسیاری از موقفهای داستان مشهود بوده و گاهی شدّت تناقض، خواننده را از جمود فکری تروریستها به تعجب وا میدارد.
سیر خطّی و بیتکلّف داستان و جریان سریع وقایع که تقریباً بدون وقفه رخ میدهند، بازسازی خوبی از شرایط جنگی جاری در سوریه است و به طبیعی بودن روایت داستان کمک شایانی میکند، و داستان در عین سرعت و رئال بودن در لحظاتی، وجود خواننده را به شدّت متأثّر میسازد و در مواقعِ حساسی، جملاتی کلیدی بر زبان کاراکترها جاری میشود که درخشانترینشان را باید در دو صفحۀ پایانی داستان دید.
کتاب «عطر عربی» هرچند مجموعهداستانی در سطح بسیار عالی نیست، ولی در میان مجموعه داستانهای موجود در کشور، نمرۀ قابل قبولی را کسب میکند و حقیقتاً ارزش خواندن را دارد.