شهرستان ادب: دومین مطلب از پرونده پرتره فردوسی سایت شهرستان ادب اختصاص دارد به یادداشتی از آقای علیرضا سمیعی، نویسنده و پژوهشگر گرامی:
فردوسی و دو گانه ایرانی و اسلامی
فردوسی در مثنوی ارجمند خویش به رسم هستی شناسانهای، جهان را شرح میدهد. پس از ثنای آفریدگار، ترتیب سامان افلاک و زمین را به نظم میکشد و سپس گفتاری در ستایش پیامبر (صلی الله علیه وآله) پیش میآورد. سپس تر «کیومرث» را چونان اولین آدمی، معرفی میکند و قصه از پشت قصه تا کار به تاریخ میرسد. او در شرح خویش، از اجمال به تفصیل میرود. یعنی نه تنها از ثنای حق میآغازد، بلکه ماجراها از ابتدا با ایجاز بیشتر و بعد رفتهرفته با جزئیات بیشتر پی گرفته می-شوند. چه، در نظر وی (چنانچه در ادیان گفته میشود) جهان، همانا صیرورت از وحدت به کثرت است. درواقع کثرت پس از وحدت مدام افزون میشود؛ لذا هرچه پیش میرود، جزئیات بیشتری را میپردازد تا نشان از شدت یافتن کثرت باشد.
سیر از وحدت به کثرت، ذوابعاد است و حماسه و لطف و زیبایی و ... دارد. اما در هر دوری، شاعران به وفق زمانه، طوری از آن را یافتهاند. یافت شاعر صرف بافتهی ذهنی نیست. فردوسی آینهگردان روح حماسی دورهای از تمدن اسلامی شد که وقت ظهور جهانگیری آن بود. تمدنها پس از ظهور به دوران جهانگیری میرسند و بعد به عرضهی زیبایی میپردازند و آنگاه مشغول درون-نگری میشوند و همینطور پیش میروند تا عصر انحطاط فرا رسد. لااقل در تاریخ ایران که پس از ظهور اسلام به نوعی تاریخ اسلام محسوب میشود این رویه را میبینیم. یعنی ابتدا شعر حماسی و در مرحلهی بعد قصایدی که غالباً توصیف هستند (مدح نیز چون نیک بنگریم وصف است) و در مرحلهی پس از آن شعر عرفانی (که نشان از دروننگری دارد) پیش میآیند و ... چنانچه تاریخ شعر را تاریخ روح ایرانیان مسلمان بدانیم، تاریخ شعر خود مؤید این مدعاست. البته این وضع بدان معنی نیست که در عصر حماسه، شعر غیر حماسی نداریم. بلکه منظور غلبه روح حماسی بر دیگر شئون ادبی است. غلبه توصیف و غلبه نگرش عرفان در دورههای بعدی به چشم میآیند؛ ولی در عین حال استثناها نیز کم نیستند.
در نظر داشته باشیم که قرن فردوسی که صدهی شعر حماسی است، همان دورهای است که کلام معتزلی گُل میکند. کلام معتزلی بر این مبنا نوعی جهانگیری است که از راه آن مسلمین شیوهی یونانی استدلال را که منطق و فلسفه بود فتح کردند. رجوع فارابی و ابنسینا به فلسفهی یونان که به-نحوی «از آن خود سازی» فلسفهی یونانی بود و با قاعدهکاهیها و قاعدهافزاییها به اسلامی شدن فلسفه منجر شد، از همین سنخ است.
اما این تمدن همواره مانند دوگانهای که در هم آثار متقابل داشتند پیش میرفت. این تمدن در آن واحد اسلامی و ایرانی بود. فردوسی، که نامی عربی داشت به زبان فارسی، تاریخ ایران را با ابتدا به ثنای حق و نعت رسول آغاز کرد. کسانی که شاهنامه را سرچشمهی زیست ایرانی-اسلامی میدانند راه خطایی را نمیروند. گیرم که در این راه، از سربند دوگانگی و پیچیدگی آن اشتباهاتی داشته باشند. با مرور تاریخ ادبیات ایران، خواهیم دید شعر ما هرگز از نفوذ شاهنامه شانه خالی نکرد. حتی میتوان تاریخ شعر ایران را تفصیل سرودهی فردوسی دانست. نظامی، اعتراف میکند که اشارههای فردوسی را بسط داده و خمسه را از آن برساخته؛ و مدتها بعد عطار که از سرسلسلهداران شعر عرفانی بود، منطقالطیر را به گونهای نوشت که عرفان وی را عرفانی حماسی قلمداد کردند؛ این رویه البته ادامه یافت.
اولین ماجرای شاهنامه که سبقهای داستانی دارد، مرگ سیامک، فرزند کیومرث (اولین انسان) به دست دیوان است. پس از پادشاهی جمشید، قصهی ضحاک گفته میشود که از پرطمطراقترین قصه-های همین سروده است. ضحاک فرزندان ذکور را میکشت. میبینیم که در این نامه «کشتهگشتن» فرزندان ذکور (که عامل ادامهی خون و نسل محسوب میشوند) دغدغهی اساسی و اساس دغدغه است. چه در بسیاری از فقرات، فرزندان ذکور نه به دست پدران بلکه به دلایل دیگری کشته می-شوند. لذا شاید بتوان اصل دلنگرانی شاعر را ستبری و عقیمماندن دانست، که بیشتر مربوط به حیات تمدنی میشود.
یکی از مضمونهای نام کیومرث «زندهی میرا» است، زیرا گویا پیش از وی موجودات نامیرا یا مرده بودند و این کیومرث است که امکان زندگی و به همان میزان امکان مرگ را حمل میکند. زمانه همچون حیات از سرچشمهای در گذشته جاری شده، در حال مستقر است و روی به آینده دارد. اما چه چیز آینده را ضمان میکند؟ هر چه باشد به هرحال وحشت از ستبری تمدن همواره برقرار میماند، زیرا امید و ترس نسبت به آینده، طبیعت هر صورتی از استقرار است. اما بیم و امید دو مفهوم کلی و بالطبع مبهم هستند و با بیان آن است که چیستی و حد و رسمشان به روشنگاه میآید و در نتیجه امکان التفات بدان و تدارکشان مهیا میگردد. شاهنامه نیز با نقل گذشته، در زمان حال سروده شده و با همین سرودن، بیم و امید نسبت به آینده رقم میخورد. استقرار که طبعاً وضعی حماسی دارد به واسطهی در نبرد بودن با احتمال مرگ چهرهبهچهره است. حماسه در شرایط عبور از عینیت به ذهنیت به همان اندازه که حکایت از استقرار و اعتماد به قرار دارد با وحشت از بریده شدن آغشته است.
توجه کنیم که دوگانهی بیم و امید سطح دیگری از دوگانهی اسلامی و ایرانی است؛ ایرانیانی که دلبستهی تاریخ و تمدن خود بودند همواره گمان میکردند با ورود اسلام کار آنها در هم پیچیده و روی به نابودی نهاده است؛ در مقابل غمخواران اسلام در این وحشت به سر میبردند که ایرانپرستان با قلب اسلام به نفع ایرانی بودن، آیین محمدی را از حیّز انتفاع خارج کنند و به همین مناسبت گاهی ما را به تهمت رفض میآزردند. این نگرانی چه در درگیریهای نظامی و چه در نزاعهای اجتماعی و چه در هماوردیهای نظری خود را نشان میداد. فردوسی که پیشینههایی ایرانی و اسلامی داشت جهد کرد در شاهنامه هر دو را به سلم و صلح بیاورد؛ این تلاش در دوگانهی «زندهمیری» (فحوای نام کیومرث) نهفته. او که داستان مرگ سیامک را نقل کرد، داستان خویش را با پادشاهی هوشنگ (فرزند سیامک) ادامه داد و کار ضحاک را در هم پیچید تا تاریخ به سیر خود ادامه دهد. وی نوشته:
بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی
این بیت معمولاً در حجاب ناسیونالیسم پوشیده شده و در دو صد سال اخیر غالباً چون سندی ملی-گرایانه تحریف شده است. ولی همین بیت را میتوان طوری تعبیر کرد که معنای «زندهکردن عجم» به رسم غیرطاغوتی اسلام را افاده کند. فردوسی که گمان میکرد حکومتهای ایرانی در زمان پیروزی اسلام (ساسانیان) غیرایزدی و طاغوتی بودند گویا میخواسته با فائق آمدن بر دوگانهی اسلامی-ایرانی رسم طاغوت را پشت سر بگذارد و آیندهای را پی ریزد که در آن این دوگانه به لطف و صفا در هم آمیزند. راستی که شاهنامه، نه نامهی شاهان بلکه شاه نامههاست. بیجهت نیست که پس از آن اشعار فارسی پیوسته در نفوذ آن به سر بردند.