شهرستان ادب: «عطر عربی از سوریه تا ایران» عنوان یادداشتی است از خانم ملیکا آلیک که در ادامۀ پروندهکتاب عطر عربی در سایت شهرستان ادب میخوانیم :
عطر عربی بوی خاصی دارد؛ بویی تیز و خودنما که آدم را به قصّههای هزار و یک شب میبرند. کار عطر پوشیدگی است و از این جهت، این نام برای مجموعهداستانی که به کوشش شادروان «فیروز زنوزی جلالی» گرد آوردی شده، مناسب به نظر میآید.
با نگاهی به فهرست، اگر پیگیر نویسندههای ایرانی باشید، سریع چشمتان به چند اسم آشنا میافتد؛ امّا درکل، فاصلهی چندانی بین قلمها نمیبینید. شاید چون دستور کار، فضا و موضوع همهی نویسندهها لزوم ِتوجه و روشنگری در باب اهمّیت مبارزه و حضور سیاسی _ نظامی ایران در خاک سوریه است .
هر نویسنده با توجه به قلم و تخیّل خود در روشن کردن جنبهای از این حضور نظامی سیاسی نقش ایفا کردهاست. اغلب نویسندههای زن با زنان رزمندگان همذاتپنداری کردهاند و رنج و اضطراب دوری خانوادهها را به نمایش در آوردهاند و مردان، پا به پای رزمندگان داستانهایشان میدوند و صحنههای جنگ و درگیری را توصیف میکنند.
جنگ با داعش و دفاع از حرم حضرت زینب (سلامالله علیها)، سوای غیرتی که ایرانیان شیعه در حفظ حریم حرم بانو و سَرورشان دارند، دفاع از مرزهای خود ایران در سرزمینی دیگر محسوب میشد. اما شرح و بسط و توجیه همین جملهی یک خطّی، چه در حین جنگ و چه بعد از آن، کاری بس دشوار بوده و به همّت هنرمندان و متفکران معتقد نیازمند است. این نوع نوشتارها در زمرهی ادبیات متعهّد قرار میگیرند و هر سرزمینی به نویسندگانی متعهّد نیازمند است تا ارزشهایش را حفظ و ماندگار کند؛ امّا برای ارتقا و شکوفایی چنین هنرمندانی باید سرمایه و زمان صرف کرد.
در حوزه خبرنگاری، خصوصاً خبرنگاری جنگ، یکی از مهمّترین مؤلّفهها برای خبر خوب و تأثیرگذار، حضور خبرنگار در مکان و زمان وقوع خبر است. در حوزه ادبیات، بهویژه رمان و داستاننویسی نیز این حضور و درک، بسیار مهم و حیاتی است؛ البتّه میزان اهمّیت محلّ وقوع داستان، بستگی به نوع داستان دارد و در داستان کوتاه، چگونگی محیط و صحنه عمل اشخاص را تا حدّ زیادی «طرح» داستان معین میکند. بنا به آنچه ذکر شد، چارچوب اصلی داستانهای این کتاب، مبارزه در کشوری دیگر با فضایی متفاوت، سبک زندگی و مردمانی متفاوت است. در داستانهایی که اساس کار بر آکسیون (مبارزه و اقدام) داستان استوار است، محیط داستان اهمّیت بیشتری پیدا میکند و نظارت طرح بر محیط افزایش مییابد؛ بنابراین حضور نویسندگان در زمان و مکان برای ارائه تصویر درست و قابل درک، بسیار مهم است.
آنطور که مشهود است، متأسفانه نویسندگان این کتاب چنین امکانی را نداشتهاند و حتّی لحظات و مکانهایی که بهتر و ملموستر توصیف شدهاند، در بهترین حالت، ما را یاد جنگ هشت ساله خودمان و حال و هوایی میاندازد که در فیلمها یا رمانهای جنگی خودمان دیده یا خواندهایم. این غیر ملموس بودن فضا، مخاطب را دچار سردرگمی و بیگانگی میکند. نویسنده باید بداند که از هر شیوهای هم که برای توصیف صحنه داستان استفاده کند، مادام که صحنه تأثیر واحد و یکپارچهای در خواننده ایجاد نکند، موفّق نمیشود؛ مثلاً ما بارها در داستانهای مختلف، نام مکانها و شهرهای مختلف سوریه ازجمله «دیرالزور» و «حمص» و «رقّه» به گوشمان خوردهاست؛ امّا مثلاً روستا فقط مجموعهای از خانهها و مردم نیست؛ بلکه پر است از دقائق و جزئیاتی که وصف آنها در داستان کوتاه ممکن نیست و نویسنده باید بتواند خطوط اساسی و اصلی آن را برای مخاطب توصیف کند، تا مجموعهای آشفته از آجر و گِل و انسان و حیوان را در برابر او ننهد. تفاوت نویسنده با خبرنگار، در حافظه و امکان خیالپردازی و استفاده از آن برای پر کردن خلأهای اینچنینی است. خبر، شنیده میشود و با خبر بعدی از یاد میرود؛ امّا اثر هنری میبایست در خاطر بماند و در روند زندگی تأثیرگذار باشد.
بسیارند نویسندگانی که محلّی را ندیدهاند و آن را صحنه داستان خویش قرار دادهاند و از عهده نیز بر آمدهاند؛ مانند جیمز هیلتون که در «افق گمشده»ی خود توانسته است تبّت و روسیه، آمریکای جنوبی و مالایا را نادیده وصف کند و خواننده خود را به آنجا ببرد! و اگر اینطور نبود «لوئیس کارول» برای نوشتن آلیس در سرزمین عجایب باید چه میکرد؟!
در اکثر داستانهای عطر عربی احتمالاً به دلیل غلبهی طرح یا هدف مورد نظر، برخلاف داستان کوتاههای دیگر که در آن نویسنده به یاری یک طرح منظّم، شخصیتی اصلی را در یک واقعهی اصلی نشان میدهد، شخصیت ساخته و پرداخته نمیشود، بلکه غالباً چند شخصیت از نژادها وکشورهای مختلف، کنار هم برای هدفی واحد میجنگند و کشته میشوند؛ مثلاً در داستان «پدر، تکتیرانداز، پسر» نوشتهی «مهدی کفّاش»، با وسواسی که ایشان در توصیف اسلحهها و تجهیزات نظامی و بُردشان به خرج میدهد، از رشادتها و دشواری کار جوانمردان شیعه از مرد و زن ایرانی گرفته تا افغانی و سوری در جبهه حق میخوانیم. گاه مانند داستان «گمگشته» نوشتهی «محمد قائم خانی» دوربین میچرخد و حال و هوای غفلت و بیفکری عدّهای داعشی سَلفی را بیطرفانه به تصویر میکشد؛ امّا هیچکجا یک شخصیت بهدرستی و وضوح ساخته نمیشود و بنابراین، چون هم «محیط» که در شکل دادن شخصیت فرد و تأثیر بر آن مهم است، خوب تصویر نشده - که به قول ابراهیم یونسی در کتاب «هنر داستاننویسی»، «چنانچه صحنه داستان، حقیقی ننماید، خواننده به حقیقت اشخاص آن اعتقاد پیدا نخواهد کرد» - و هم «شخصیت» ها درست پرداخت نشدهاند، روایتها به سختی به خاطر مخاطب میماند و در نهایت، نه اثری به معنای دقیق کلمه هنری خلق میشود و نه احتمالاً اهدافی که در پس انتشار کتاب پیگیری میشده به ثمر نشستهاند.
سؤال اینجاست که چه کنیم؟ دست روی دست بگذاریم و از همین اندازه استعداد و توان هم استفاده نکنیم؟ یا اینکه به هنرمندان خود فرصت و امکان تجربه بدهیم؟ مطمئناً تدارک تجربه مهم است و باید هنرمند، حامی و بستر رشد داشته باشد؛ ببیند، مطالعه کند و احساس کند، تا قلمش بچرخد و اثری فاخر تولید کند. تا آن زمان امّا، بویی که به مشاممان میرسد، عطری عربی است.