شهرستان ادب: در صفحات پایانی پروندهکتاب «عطر عربی» یادداشتی میخوانیم از مرتضی شمسآبادی بر این مجموعهداستان.
نمیدانم چه کسی و کجا برای اولین بار، عبارت «مدافعین حرم» را به کار برد؛ مدافعین حرم، مدافعین حریم. جوانانمان رفتند و با خودشان عطرعربیِ برادرانمان را آوردند؛ عطری که امروز در بهشت زهرا (سلاماللهعلیها) و جایجای ایران میپیچد و اشکمان را جاری میکند؛ عطرعربی.
بهانه برای جمعشدن و از شهدا گفتن زیاد است، اما داستان و روایت، طعم و عطر دیگری دارد. عطر عربی، اولین مجموعهداستان کوتاه منتشرشده دربارۀ شهدای عزیز مدافع حرم است که به همت شهرستان ادب چاپ و روانۀ بازار کتاب شده است.
از مهمترین ویژگیهای این مجموعه، گروه نویسندگان آن است. عطر عربی 14 داستان کوتاه با 14 نویسندۀ متفاوت دارد. این مهم، باعث شده که نثر داستانها، شیوه و خط روایی هرکدام، زاویهدیدها، موقعیتها و برداشتهای متفاوتی از این قسمت جدانشدنی از تاریخ کشور داشته باشیم.
5 اثر از این مجموعه، مخصوصاً به همسران و فرزندان شهدا میپردازد که هیچیک، شبیه دیگری نیست. خانوادههایی که معمولاً سریع فراموش میشوند و بیمعرفتی ما به جایی میرسد که حتی خبر نداریم بعضی از این خانوادهها چگونه و به چه سختی، زندگی خود را میگذرانند.
داستان و رمان، این فرصت را برای مخاطب امروز و نسل فردا فراهم میکند تا با زاویههای مختلف یک حرکت جهادی و دفاعی آشنا شود و نگفتهها و نشنیدهها را بگوید تا خوانده و شنیده شود، قضاوتهای نادرست را اصلاح کند و اگر نتوانست کسی را متقاعد کرده و شبهههایش را برطرف کند، برای لحظهای او را به فکر وا دارد. داستان، بهترین بستر برای ارائۀ تاریخ و رویدادها است و نویسندگان، تاریخنویسان نسلهای امروز و فردا هستند؛ چه بپذیریم و چه نه!
ویژگی مهم دیگر این مجموعه، انتخاب داستانها از بین آثار ارسال شده است که به لطف مرحوم فیروز زنوزی جلالی صورت گرفت که برندۀ جایزۀ جلال آل احمد شد. وی نویسندۀ جدانشدنی از ادبیات معاصر است که این مهم، مهر تأییدی بر زیبایی و گیرایی داستانهای این مجموعه است.
از بین این 14 داستان، من بیش از همه «دن ناآرام» از «پرستو علیعسگرنجاد » و «قهرحلب » از دکتر شروین وکیلی را دوست داشتم. دن ناآرام، علاوه بر شیوۀ روایت خوب، موقعیت و داستان جالبی را از یک عکاس ژورنالیست خارجی تعریف میکند. داستانی که میپذیریم و با راوی اول شخص آن تا آخر همراه میشویم.
بخشی از «دن ناآرام» را بخوانید:
خاصیتی در خواندن هست که در شنیدن نیست. از من زیاد شنیدهای. حالا نوبت خواندن است... . میخواستم او هم مثل دن، مثل دنی من و تو، بگوید که حکومت، دولت، وطن، آرمان، یک مشت کلمۀ متعفن دهان پرکن بودند پشت زرق و برق رسانهها. همان رسانهای که منم و تا آخر عمر، هزاربار باید نامۀ پیش از خودکشی دنی را مرور کنم و از خودم بپرسم چرا چنین تصویری از جنگ نشانش دادم، چرا سرش فریاد کشیدم، چرا... . بپرسم چه شد که یکشب، پشت یکسنگر سرد خالی، نامۀ آخرش را نوشت، کلتش را برداشت و یکگلوله در مغزش خالی کرد تا بیش از این ذوب نشود در پوچی. نبود. چشمهای دانیل، نبود. خشمی آمیخته با حسرت درونم را میسوزاند و میدیدم که چشمهایش آرام بود و ماند تا زیر پردهای از خون بسته شد.
و «قهر حلب» با روایتی تاریخی، اما در عین حال با نثری روان و خوشخوان، آنچنان روزگار امروز را از زبان گذشته بیان میکند که مخاطب بیآنکه سؤالی از سندیت تاریخی این ماجرا داشته باشد، آن را میپذیرد و چنان درگیر داستان میشود که او را بیوقفه تا انتها خواهد برد.
این که شخصیتهای داستانها را از مردم عادی تا علماء و جوانان و خانوادههای شهدا تشکیل میدهند، یکطیف از نگاههای گوناگون به خواننده میدهد که باعث میشود خواندن و همنفسیِ با داستانها برای مخاطب دشوار نباشد. هرچند هنوز، حرفهای نگفته و قصههای نشنیده از این لالهها و برگهای تاریخ بسیار است؛ ولکن خواندن این کتاب را به هرکس که صدای آزادگی و مظلومیت مسلمانان سوری را شنید و نشنید، و تابوتهای مدافعین حریم را دید و ندید، توصیه میکنم.
و در پایان؛ هر عطری به هر دلی نمینشیند، اما این عطر، داستانش فرق میکند.