موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

سیاه‌نویسی بس است! | یادداشت احسان عابدی بر رمان «خانه‌ی مغایرت»

07 مرداد 1397 16:04 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 5 رای
سیاه‌نویسی بس است! | یادداشت احسان عابدی بر رمان «خانه‌ی مغایرت»

شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری فارس: احسان عابدی در یادداشتی که بر تازه‌ترین رمان محمدعلی جعفری باعنوان «خانۀ مغایرت» منتشر شده، نوشته، به این اثر پرداخته است.

 

محمدعلی جعفری که این روزها با «عمار حلب» و «قصۀ دلبری» شناخته می‌شود، اثر جدیدش را در قالب داستان بلند منتشر کرده و این‌بار قلمش را در عرصۀ طنزنویسی محک زده است. «خانۀ‌ مغایرت» عنوان این داستان بلند است که به‌تازگی توسط انتشارات شهرستان ادب چاپ و منتشر شده است.

 

خلاصۀ داستان

«خانۀ مغایرت» ماجرای جوان دانشجویی است به‌نام «سعید» که مدتی است با «سحر» عقد کرده و از خانۀ‌ خودشان که در آن تک‌فرزند و تنهاست، گریزان شده و بیشتر وقتش را در خانۀ پدرزنش که او لقب «خانۀ‌ مغایرت» را به آن داده، با پنج‌بچۀ شلوغ و پرماجرا سپری می‌کند. پدرزن سعید در تصادفی با موتور، ناکار و خانه‌نشین شده و به‌ناچار مغازۀ بستنی‌فروشی‌اش را تعطیل کرده است. سعید که نمی‌خواهد «پسرعمه نوبر» ادارۀ بستن‌‌فروشی را در دست بگیرد، ریسک کرده و قبول می‌کند تا سلامتی مجدد پدرزنش بستنی‌فروشی را باز نگه دارد و بعد از آن اتفاقاتی می‌افتد که شرحش منجر به لورفتن داستان می‌شود.

 

هر که بامش بیش...

داستان «خانۀ‌ مغایرت» در شهر یزد اتفاق می‌افتد و شخصیت‌هایش یزدی هستند، اما ادبیات محاوره‌ای ندارد و خوانندگان غیریزدی را به دردسر نمی‌اندازد. این داستان اگرچه در ظاهر، روایت چگونگی موفقیت یک جوان در ایجاد حرکتی بزرگ است، اما درون‌مایه‌ای اجتماعی دارد و تفاوت اوضاع و احوال و حتی آیندۀ‌ خانواده‌های تک‌فرزند با خانواده‌های شلوغ و پرجمعیت را به‌خوبی نشان می‌دهد. این اتفاق در پردازش شخصیت سعید که خجالتی است، درگیر اوهام و به قول خودش مالیخولیاست، از عهدۀ ساده‌ترین کارها هم برنمی‌آید و زندگی شاد و با نشاطی با پدر و مادرش ندارد، احساس می‌شود. یعنی ویژگی‌هایی که روان‌شناسان برای بچه‌های تک‌فرزند برمی‌شمرند و نسبت به آن هشدار می‌دهند. در مقابل، فرزندانِ سرزنده و پرهیاهوی خانوادۀ سحر قرار دارند که مدام در حال بازی هستند و در محیطی شاد و بانشاط زندگی می‌کنند. دلیل این‌که سعید، مشکل سادۀ‌ تلویزیونی که سیم آنتش درآمده است را نمی‌فهمد و مدتی با تلویزیون کلنجار می‌رود، اما مجتبی با سن کمترش با یک نگاه متوجه اشکال می‌شود، شرایط متفاوت خانه‌هایی است که در آن رشد کرده‌اند.

 

آزادی و بستر همکاری‌ که پدر و مادر در خانه برای پنج فرزندشان فراهم کرده‌اند، موجب رشد آن‌ها می‌شود و اگر خلاقیتی هم در این فرزندان وجود دارد که گره‌ بزرگ سعید را باز می‌کند، نتیجۀ شرایط رشد و تعامل فرزندان با یکدیگر است. درست برخلاف شرایط خانه‌ای که سعید بدون خواهر و برادر در آن زندگی کرده و پدر و مادرش با سخت‌گیری او را بی‌عرضه بار آورده‌اند.

 

تفاوت الگوی ارتباطی پدر خانوادۀ سعید و پدر خانوادۀ سحر با فرزندان هم در گفتگوی آن‌ها نشان داده می‌شود؛ آن‌جایی که پدر خانوادۀ‌ سحر با متل‌گویی‌هایش، قربان‌صدقۀ بچه‌هایش می‌رود درحالی‌که پدر سعید در کورکردن ذوق تک‌پسرش تخصص دارد.

 

جای خالی دعوای ران و سینه!

زمانی‌که سعید عاشق می‌شود و حالش خوب نیست، آرزو می‌کند کاش خواهر بزرگ‌تری داشت تا می‌توانست با او دردِ دل کند و مشکلش را برطرف سازد. یکی از رؤیاهایش این است که کاش خواهر یا برادری داشت تا سرِ خوردن ران و سینۀ مرغ، دعوای‌شان می‌شد و باهیجان و مزۀ بیشتری مرغ شکم‌پر می‌خوردند. وقتی بازی‌های جالب، عجیب‌وغریب و هفت‌نفرۀ‌ خانوادۀ همسرش را می‌بیند، به‌یاد زمان اوج هیجان بچگی‌اش در خانۀ خودشان می‌افتد که تنهایی جلوی پنکه می‌گفته «آآآآآآآ» و تازه آن‌جا هم پدرش می‌زده پسِ کله‌اش که مگر دیوانه شده‌ای؟! اگر سعید حتی عرضهۀ بالارفتن از نردبان و بازوبسته کردن یک‌لامپ را هم ندارد، مقصر را پدرش می‌داند که به حال تک‌پسر بودن او دلسوزی می‌کرده و هیچ‌کاری به او نمی‌سپرده است.

 

اما تبعات تک‌فرزندی فقط برای سعید نیست، بلکه پدر و مادرش هم دچار آن هستند. مادر سعید، چشم دیدن عروس بی‌آزارش را ندارد، به این دلیل که آمده و تنها فرزند او را تصاحب کرده است. یا وقتی می‌خواهند به سفر شمال بروند، سعید و سحر را مجبور می‌کنند که با آن‌ها همراه شوند؛ زیرا کس دیگری را ندارند و تنهایی سفر به آن‌ها نمی‌چسبد.

 

تمام این مطالب با زبان طنز و در لایۀ پنهان داستان به مخاطب عرضه می‌شود، اما جایی در میانۀ داستان کمی شفاف‌تر می‌خوانیم: «پدرجان بااین‌که دو شیفت می‌رفت کارخانه و فقط یک‌بچه داشت، با پدرزن‌جان که فقط یک مغازۀ فکستنی داشت و پنج‌تا بچه، تفاوت خاصی از نظر مالی نداشت. تنها تفاوت‌‌شان در ماشین و تجهیزات خانه بود. خانۀ‌ مغایرت هیچ‌مشکلی با این دوتا نداشت. حداقل بچه‌ها که راحت‌تر بودند...» و با این مقایسه، وضعیت مالی خانواده‌های کم‌جمعیت و پرجمعیت را نیز نشان می‌دهد.

 

نویسنده در توصیف‌های داستان، موفق عمل کرده است. از یک‌طرف، توصیف‌های واقعی محیط، باورپذیر است و از طرف دیگر، انتخاب راوی اول‌شخص به او کمک کرده تا برداشت‌های تخیل‌آمیزی از محیط و اتفاق‌های داستان ارائه کند. تخیل‌های آمیخته به طنز راوی برای مخاطب شیرین است و به پیش‌برد روند داستان کمک می‌کند.

 دو فضای متفاوت و اصلی داستان نیز به‌خوبی توصیف شده است. یکی فضای خانۀ پدر سعید است که تنهایی و سوت‌وکور بودنش قابل لمس است، و دیگری فضای خانۀ‌ پدر سحر که جریان زندگی در آن موج می‌زند. در واقع مخاطب با حضور در دو خانۀ متفاوت، به حس‌وحال متفاوت ناشی از تعداد افراد و سبک زندگی آن‌ها پی می‌برد.

 

سیاه‌نویسی بس است

ادبیات داستانی ما به «خانۀ مغایرت»‌ها نیاز دارد. داستان‌هایی که امیدبخش باشد و به مخاطب نگاهی آینده‌نگر بدهد، نه داستان‌های به‌اصطلاح روشنفکرانه که سراسر سیاهی و تنهایی است و جز القای حس مخرب ناامیدی، نتیجه‌ای برای جامعه ندارد. داستان‌هایی که مروج سبک زندگی شیرین ایرانی و اسلامی باشد و به ساختن خانواده‌های شاد و پرانرژی کمک کند، نه این‌که با پرداختن مکرر به کلیشه‌هایی چون خیانت، عشق‌های دروغین، تنهایی، سانتی‌مانتالیسم، بی‌هویتی و... مخاطب را نسبت به حال و آیندۀ خود بی‌اعتماد کند و به پوچی برساند. «خانۀ مغایرت» با وجود ضعف‌هایی که در شخصیت‌پردازی، گفت‌وگوها و زمان دارد، کتابی است که با اطمینان می‌توان به همه پیشنهاد کرد.

 اگر دغدغۀ‌ فرزندپروری ذهن‌تان را مشغول کرده، نگاهی به این داستان بیندازید.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • سیاه‌نویسی بس است! | یادداشت احسان عابدی بر رمان «خانه‌ی مغایرت»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.