شهرستان ادب: شانزدهمین میزگرد از سری میزگردهای آزاد ادبی بوطیقا در مؤسسۀ شهرستان ادب برگزار شد و علی الماسیزند، محمدحسن نیلی، علیرضا سمیعی و محمدقائم خانی دربارۀ هملت، اثر معروف شکسپیر، به بحث و گفتوگو پرداختند.
مشروح این میزگرد را در ادامه میخوانید:
علی الماسی زند: در این نشست از سلسله جلسات بوطیقا پیرامون نقش "انسان و فضیلت" در نمایشنامه «هملت» اثر ویلیام شکسپیر گفتگو خواهیم کرد. شکسپیر یکی از چهرههای تأثیرگذار ادبیات کلاسیک در اروپا و جهان است. مسئله مهم نگاه انسانگرایانهی شکسپیر در این اثر و توجه او به غایت فضیلتمندانه انسان است. به خصوص در «هملت» شکسپیر از اومانیستهای ماقبل خودش تأثیر زیادی گرفته و ردپای آثار اومانسیت هایی چون اراسموس و پیکودلامیراندولا در آثار وی مشهود است.
شکسپیر در فاصله ی میانه قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم می زیسته است. سالهایی که معروف هستند به "چینکوئه چنتو" یا همان عصر استادان مسلم (میکل آنژ، رافائل، لئوناردو). خلق تراژدی توسط شکسپیر نشان از آن دارد که او هنوز پس از قریب دویست سال در پارادایم فکری رنسانس و احیای رویکردهای باستانی زیست می کرده و این درحالی است که علاوه بر آن از نظر تاریخی میراث دار رویکردهای اومانیستی مدرن پسا رنسانسی بوده است.
تراژدی شکسپیر با تراژدی یونان تفاوت دارد؛ در تراژدی یونانی رو در رو شدن ابرانسان ها با خدایان و اشتباهات و طمع ورزی های آن ها مطرح است، درحالی که شکسپیر به انسان های معمولی و اشتباهات آن ها در بزنگاه های حساس در روابط انسانی می پردازد. در تراژدی یونانی فضا اساطیری بوده و اصلاً رئالیستی نیست ولی در تراژدی شکسپیر رئال است، شخصیتها واقعی هستند و تقابل اصلی، بین انسان و خدا نیست، بلکه بین انسان و انسان یا انسان و وجدان است. درگیری انسان با خودش و قرارگرفتن بر سر دوراهی انتخاب مسیر کمال یا قهقهرا از تمهای اصلی تراژدی های شکسپیر است. از نظر شکسپیر اراده، اختیار و انتخاب، حلقهی واسط انسان و فضیلت مندی هستند.
در تراژدی یونان هامارتیا (Hamartia)(نقاط ضعف ابرقهرمان) است که باعث میشود او ناخواسته و در ورطه ای خاص، خطایی (Anagnosis) مرتکب شود. وقتی خطا رخ میدهد تراژدی محقق شده و قهرمان در سراشیبی سقوط میافتد. همهی اینها در تراژدی شکسپیر دیده میشود اما مسئلهاش انسان است. در این جلسه میخواهیم تعریف شکسپیر از انسان و به تبع آن فضیلتی که انسان در پی آن خواهد بود را بررسی کنیم.
علیرضا سمیعی: در زمانهای که شکسپیر زندگی میکرد آثارش از نظر ادبی اهمیت زیادی نداشتند. حتی زمانی که خواستند آثار او را به زبانهای دیگر ترجمه کنند این تردید وجود داشت که آیا آثار او ارزش ادبی لازم برای ترجمه و همچنین مخاطب کافی دارند یا نه. شکسپیر گوته را هم تحت تأثیر قرار داد. گوته دربارهی آثار شکسپیر گفت: «من در آثار شکسپیر نوعی گرما میبینم که شایستهی اثر ادبی است.»
ویلیام شکسپیر یک بازیگر شکستخوردهی تئاتر بود که به شهر دیگری رفت. در آنجا یک سالن تئاتر اجاره کرد تا نمایشهای خودش را در آن اجرا کند. اتفاقاً نمایشهایش خیلی طرفدار داشت و فروش آنها خیلی خوب بود. امروزه هم هنوز نمایشهای شکسپیر یا اقتباسهای آزاد از آنها در سرتاسر دنیا پرطرفدار است. در کشور خودمان هیچ سالی نیست که یکی از نمایشنامههای شکسپیر یا برداشتی از آنها اجرا نشود. این موضوع نشان میدهد مخاطبان شکسپیر از آن سال تا بحال با الگویی که شکسپیر از آدمها در نمایشنامههایش ساخته همذاتپنداری میکنند.
من فکر میکنم این ارتباط عمیق میان مخاطبان با آثار شکسپیر به این دلیل است که شخصیتهای شکسپیر وقتی روی صحنه ظاهر میشوند سرنوشتی را رقم میزنند. این سرنوشت در نهایت بازتاب سرشت آنهاست. شخصیتهای مثبت یا منفی شکسپیر مادامیکه روی صحنه دربارهی خودشان صحبت میکنند، ما به آنها حق میدهیم. ما همیشه ضرورتی در رفتار آنها –حتی در شرارتهایشان- میبینیم. در «هملت» ما از خودمان سوال میکنیم آیا هملت نباید عمویش را میکشت؟ چون عمویش داشت دانمارک را به خطر میانداخت. یا مادر نباید پادشاه را میکشت؟ چون آن مرد با او رفتار ظالمانهای داشت.
البته در نهایت ما دربارهی شخصیتها قضاوت خواهیم کرد، ولی این تردید در ذهن ما شکل میگیرد. اگر جوانب یک موضوع را به خوبی در نظر نگیریم، چه بسا قضاوت اخلاقی غیراخلاقی شود. ایدهای که شکسپیر در ساختن شخصیتهایش دارد خیلی بنیادی است. حتی میتوان گفت ما ایدههای شخصیتپردازی در داستان را مدیون شکسپیر هستیم.
محمدحسن نیلی: من میخواهم بیشتر از جنبهی فلسفی به «هملت» نگاه کنم. مسئلهی فضیلتمندی و پرکسیس را در «هملت» میبینیم. انگار «هملت» تقابل اعمال زمینهمندی کاملاً درگیر با مسائل اخلاقی است. مثلاً وقتی هملت دربارهی مادر، عمو و روح پدر قضاوت میکند، این قضاوت را بر اساس زمینهی قبلی انجام میدهد. فضیلتمندی عمل هملت را معنادار میکند. او شک میکند و میخواهد خودش را قانع کند که یکی از آنها راست میگوید. این برخلاف همزمانی با فلسفهی دوران خودش مانند دکارت است که در آن تلاش شده امور از زمینهها کاملاً جدا شوند و به بنیادهای معرفتشناختی فارغ از زمینه و انسان برسد.
هملت مدام سر دوراهیهای انتخاب بر اساس فضیلتمندی قرار میگیرد؛ مثلاً زمانی که متوجه میشود مادرش پدرش را کشته بین دو فضیلت قرار میگیرد، فضیلت احترام به مادرش درحالیکه مادر عملی انجام داده که مخالف بنیادهای فضیلتمندی است. در عین حال مطمئن نیست که عمل مادرش خیانت است یا نه. انگار این نمایشنامه بستر تعارضهای اخلاقی است. فضائل اخلاقی در کنار هم وجود دارند ولی به دلیل موقعیتهایی که در آن قرار گرفتهاند نمیتوانند با هم جمع شوند. این فضائل متناقض تراژدی را خلق میکنند.
هملت ناچار میشود از فضائل اخلاقی برای رسیدن به یک فضیلت (حفظ پادشاهی دانمارک) بگذرد. اینجاست که مسئلهمندی ایجاد میشود که همهی شخصیتهای «هملت» با آن درگیرند و این همان مسئلهای است که میتوانند تمام آدمها را در تمام دورانها درگیر کند. توجه به ذات اخلاقی انسان و مسئلهمندی او نسبت به فضیلتمندی، فارغ از زمان است. بحران تعارض فضائل قرائت غالب «هملت» در دوران مدرن است.
سمیعی: در سهگانهی اورستیا (آگاممنون، نیازآوران و فرشتگان انتقام) نوشتهی آشیل یک مادر داریم که پدر (پادشاه) را کشته. در فصل دوم فرزند پسر (اورستس) سر قبر پدر حاضر میشود و در فصل سوم انتقام پدر را از مادر میگیرد. زمانی که اورستوس مادرش را میکشد، در نیمهی طولانیتر قسمت سوم پسر دارد فرار میکند و فرشتگان انتقام او را تعقیب میکنند که مجازاتش کنند. بین فرشتهها اختلاف ایجاد میشود که آیا اورستوس اشتباه کرده که مادر خیانتکارش را کشته یا نه. دادگاهی تشکیل میشود و نهایتاً فرشتگان به بیگناهی اورستوس رأی میدهند. وجود قاضی و هیئت منصفه در دادگاه به این قصهی آشیل برمیگردد. در این دادگاه مشخص میشود کار اورستوس درست نبوده ولی ناگزیر بوده.
در نمایش «هملت» داوری در کار نیست. همه مجازات میشوند. در واقع در «هملت» بحران داوری داریم. مسئله اینجاست که در «هملت» ما یک حکم اخلاقی از پیش تعیین شده که تمام مسائل را بر اساس آن بسنجیم نداریم. در صحنه و موقعیت حکم اخلاقی ممکن میشود. مثلاً در بوستان سعدی جایی از بخشش گناهکار میگوید و جایی از تنبیه او. این به معنای تناقضگویی سعدی نیست. او معتقد است در موقعیت ما اعلام میکنیم که امری اخلاقی بوده یا نه. از قبل تکلیفمان معلوم نیست. امر اخلاقی یک امر خطیر است. مشخص نیست که چه چیزی درست یا نادرست است. گاهی خوب و بد و کذب و حقیقت را ما رقم میزنیم.
شاعر و نویسنده این صحنه را برپا میکند. درست است که ارسطو دربارهی فضیلت حرفهایی زده ولی در نهایت در صحنه معلوم میشود فضیلت آن چیزی است که مرد فضیلتمند انجام میدهد. ما در دوراهیهای انتخاب قرار میگیریم و انتخاب درست از قبل به ما دیکته نشده است. ما همانجا امتحان خودمان را پس میدهیم.
محمدقائم خانی: من میخواهم به این مسئله بپردازم که در «هملت» چطور فضیلت امری است که با نفی پیش میرود، هرچند در نهایت ما هملت را یک مرد فضیلتمند میدانیم.
سمیعی: فضیلت هملت در انجام دادن کار اخلاقی نیست، در تردیدش است.
خانی: شک هملت شک موقعیت زمینی نیست. مسئلهی دیدن روح پدر به فضیلتمندی هملت برمیگردد. هملت فضیلت را به عنوان یک امر پیشین در خود دارد ولی خیانت زندگیاش را تباه میکند. همان لحظهای که خبر خیانت را میشنود زندگیاش تباه میشود. هملت باید در نهایت خیر و شر را تفکیک و داوری کند. اما مسئله این است که وقتی ما در موقعیت قرار میگیریم، محقق شدن حادثه انباشت و غنایی دارد که ما را مدام مجبور به نفی میکند.
مثلاً در ماجرای خودکشی «اوفلیا» ما هملت را مقصر میدانیم با این که این موضوع از ابتدا مسئلهی او نبوده است. وقتی این عمل انجام میشود جهان و اطرافیان در برابر او کنش نشان میدهند. این کنشها حادثه را غنی میکنند. خودکشی اوفلیا به عنوان یک امر غیراخلاقی دارد خودش را به هملت تحمیل میکند ولی هملت ناچار است او را نفی کند. واقعیت این است که موقعیت امکانی را ایجاد میکند که انسان قدرت داوریاش را در آن از دست میدهد. در پندارهای سادهاندیشانهی انگلیسی خودکشی اوفلیا را میتوان در نسبت با فضیلت فایده هضم کرد. به این معنی که خوبی و بدی خودکشی اوفلیا سنجیده شود تا در مجموع فضیلتمندی عمل محاسبه شود.
در نفی، طرح کلی باشکوه از فضیلت در عالم ذهن از بین میرود. انسان در لحظهی عمل نمیتواند اموری را که در آنها شک دارد از هم تفکیک کند. این شری است که خودش را تحمیل میکند. در آثار شکسپیر به خصوص «هملت» ما این موضوع را به وفور میبینیم؛ شخصیت در موقعیتی به عنوان امر فضیلتمند کاری انجام میدهد. تقدیر هم (با اینکه ظاهراً خدایگان اساطیری نیستند) کار خودش را انجام میدهد. شخصیت برای اتخاذ تصمیم باید نفی کند. این نفی ضروری است. در عمل اخلاقی ما با این ضرورتها مواجه میشویم و انگار این ضرورتها ما را زندانی میکنند. به همین خاطر نمیشود از قبل نتیجه را پیشبینی کرد و فقط در موقعیتها میشود تصمیم گرفت.
الماسی زند: به نظر من اگر ابتدا دربارهی انسانی که شکسپیر در آثارش تعریف میکند صحبت کنیم میتوانیم بهتر به مسئلهی فضیلت بپردازیم. رویکرد شکسپیر کاملاً اومانیستی است و نمونههای زیادی در متن آثارش وجود دارد که موید این مسئله است. همین که شخصیت اصلی نمایشنامهی شکسپیر(به استثنای هوراشیو) متوجه میشود در مقام انسان مثالی قرار گرفته، دیوانه میشود. این ما را یاد «در ستایش دیوانگی» اراسموس میاندازد. آنجا هم صحبت از این است که انسانها هرچقدر میخواهند -در بین انسانهای دیگر- انسانتر باشند، همانقدر به دیوانگی متهم میشوند. هملت خود را به دیوانگی می زند و این کار به او اجازه می دهد تا با هر کسی بتواند دیالوگ متناسب، شایسته و درخوری را برقرار کند. از نظر شکسپیر گفتگو ابزار اصلی برای انسان بودن و انسان ماندن است. جالب اینکه به استثناء هوراشیو (دوست هملت) تنها یک انسان در داستان وجود دارد آن هم دیوانه است.
همانطور که اشاره شد شکسپیر در آثارش یک انسان فرازمانی خلق میکند. فکر میکنم بهتر است ابتدا دربارهی تلقی شکسپیر از انسان صحبت کنیم و بعد ببینیم این انسان به چه صورت در مسیر کمال قدم میگذارد. . از نظر شکسپیر اراده، اختیار و انتخاب، حلقهی واسط انسان و فضیلت مندی هستند.
سمیعی: انسان اراده و اختیار دارد، اما این اراده و اختیار تمام مدت دستخوش سوانح است. نامزد هملت میمیرد و او نمیتواند کاری انجام دهد. همه میمیرند و در نهایت خودش هم کشته میشود. فکر میکنم شکسپیر پیش از اینکه دربارهی فضیلت نظر بدهد دربارهی انسان حرف میزند. مثلاً در نمایشنامهی «مکبث» ما شخصیت مکبث را دوست داریم، چون او مردی است که میداند در نهایت میمیرد ولی با شجاعت شمشیر میکشد و میجنگد. ارادهای که شکسپیر نشان میدهد در دل تراژدی و دریای پرتلاطم ماجرا نهفته است. شکسپیر به ما میگوید اراده به عهده گرفتن این ماجراست. موضوع جنگیدن با سرنوشت یا تغییر دادن آن نیست، موضوع به عهده گرفتن سرنوشت است.
متاسفانه زمانی که از سرنوشت حرف میزنند بحث را به جبر و اختیار میکشانند. مثالی هم که میزنند از هندوها و چینیهای باستان است که خیلی جبرگرا بودند. این نظر درستی نیست. مسئله این است که وقتی ماجرایی برای تو رقم میخورد، آدمهای زیادی هستند که در این ماجرا دخیل هستند. سرنوشت کور است و دست ما نیست ولی باید آن را به عهده بگیریم. اراده به این معنا نیست که بتوان همهچیز را تغییر داد، بلکه به عهده گرفتن موقعیت و سرنوشت است. باید سرنوشت را پذیرفت و تحمل کرد.
الماسی زند: در آثار شکسپیر استفاده از مولفه های مربوط به ونیتاس (vanitas) یا همان اشاره به پوچی و فانی بودن دنیا بسیار دیده می شود. این را بگذارید کنار اشارات متعدد به مفهوم گناه و مرگ اندیشی که همه را در پرتو قضا و قدر الهی مطرح می کند. به نظر من شکسپیر به قضا و قدر معتقد است. مثلاً هملت جایی در نمایشنامه میگوید: «هیچ گنجشکی بیحکمت از درخت نمیافتد» یا دیالوگ هملت با گورکن ها در مورد جمجمه ها و گرفتن جمجمه دلقک در دستش، صحبت از اسکندر در خاک ، آن جا که می گوید : «از مرگ گریزی نیست و اگر هم اکنون باشد، واقع خواهد شد» یا حتی آن جا که گورکن می گوید: «ما همه، جانوران را پرورش می دهیم تا خود پروار شویم و باز ما برای کرم هاست که خود را پروار می کنیم . . . ممکن است گذار یک شاه به روده ی یک فقیر بی افتد» در جایی دیگر هملت میگوید: «بخت روسپی است.» یعنی همه میتوانند آن را داشته باشند و در عین حال متعلق به هیچکس نیست و به همه خیانت میکند. از دید او بخت با دیگران است و مدام به او خیانت میکند ولی در عین حال بخت به دیگران هم وفا نمیکند. این ها همه مثال هایی است از اشارات شکسپیر به ونیتاس. من فکر میکنم گورکن زبان گویای ایمان هملت است و روح پدر، شکسپیر است که به تحریک اراده ی هملت مشغول است.
سمیعی: این آدمها هرکدام شخصیت خودشان را دارند و به راه خودشان میروند. اگر بگوییم همهی این آدمها شکسپیر هستند استقلال شخصیتها و شخصیتپردازی شکسپیر زیر سوال میرود.
الماسی زند: من شکسپیر را مدرن نمیدانم. به نظر میرسد شکسپیر با اینکه اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم زندگی میکرد، افکارش قرن چهاردهمی است.
خانی: من مخالفم. شکسپیر و سروانتس بانیان ادبیات مدرن هستند.
الماسی زند: شکسپیر در درجهی اول انسان را ترسیم میکند و بعد ابعادی برایش در نظر میگیرد. از آنجاییکه شکسپیر در بحث پیدایش و وجود، جبر قائل است در مبحث «بودن یا نبودن» ، درواقع چگونه بودن مد نظر اوست. زمانی که به بیحکمت نبودن افتادن گنجشک از درخت اشاره میکند به تقدیر اشاره دارد. اما جایی که میگوید: «خوشا به حال آنان که خون و خردشان چنان درست به هم پیوند خوردهاند که دیگر چون نی نیستند که سرانگشتان بخت هر نوایی را که بخواهد از ایشان بیرون بکشد.» اینجا اراده و اختیار آدمها را در مسیر انتخابشان ستایش میکند. درواقع شکسپیر در اینجا به اختیار و اراده انسان برای نیل به سعادت است که توجه دارد. وی در تقابل با آموزه های سنتی مسیحی در قرون وسطی که جبر و اراده ی قاهره ی الهی مطرح است، به اراده و اختیار اشاره می کند. حتی معنی گناه هم از نظر شکسپیر با گناه سنتی مسیحی که ریشه در گناه اولیه آدم ابوالبشر دارد و بنی آدم در آن بی تقصیرند، متفاوت است. گناه شکسپیر در پرتو اراده و انتخاب معنی می یابد.
سمیعی: ولی در این نمایشنامه و سایر نمایشنامههای شکسپیر انسان خردمند مثالی که بتواند همهچیز را درست تشخصی دهد و قضاوت کند وجود ندارد. دوران اینگونه شخصیتها گذشته است. به نظرم هملت زمانی که این جمله را با ناامیدی به زبان میآورد طنز گزندهای در کلامش نهفته است. همانطور که ما نمیدانیم دیوانگی هملت واقعاً دیوانگی است یا قضاوت دیگران دربارهی او.
نیلی: برای اینکه هملت بتواند گفتوگو کند امکان دیوانگی برای او وجود دارد.
الماسی زند: هرکسی به میزان خرد خودش میتواند و مجبور است خودش را به دیوانگی بزند. دیوانگی برای او یک ابزار است.
سمیعی: تعریف ما از دیوانه چیست؟ دیوانه آدمی است که دنیای دور و بر خودش را نمیشناسد و در برابر این دنیای ناشناخته مرتکب اشتباه میشود. حرفهای اشتباه میزند، کارهای اشتباه میکند و راههای اشتباه میرود. پیامش این است که دنیا جایی است که دیگر نمیشود آن را شناخت. دیوانگی هملت یک تنش روانشناسی برای او نیست. ماجرایی رخ داده که موجب شده جهان به یک مکان غیرقابل شناخت تبدیل شود. با این خوانش همهی انسانها دیوانه هستند.
نیلی: دیوانگی برای کسی طرح میشود که در یک موقعیت انسانی قیاسناپذیر قرار گرفته است. یعنی انسان در موقعیتی قرار میگیرد که چون در مقایسه با دیگران قیاسناپذیر است، دیگران او را دیوانه تلقی میکنند. وقتی هملت شبح پدرش را میبیند میگوید این وظیفهای است که بر عهدهی من گذاشته شده است. چون انسانی است که در این موقعیت میخواهد فضیلتمندانه عمل کند حاضر است پیه دیوانه خوانده شدن را به تنش بمالد. دیوانگی ناشی از قیاسناپذیری موقعیت انسان است.
سمیعی: چرا پیامبر اکرم (ص) را دیوانه خطاب میکردند؟ پیامبر ناهممقیاس است. تصویری که او از جهان دارد و بر اساس آن عمل میکند با تصویر مردم از جهان همخوانی ندارد. اما هملت پیامبر نیست. در دورهی او عصر پیامبری تمام شده است.
نیلی: میخواهم موقعیت هملت را به کمک فلسفهی اخلاق منفعتگرایانهی معقول بررسی کنم. در این فلسفه میشود از پیش از موقعیت فرار کرد برای بقا و مصلحت. این وضعیت به تراژدی منجر نمیشود. حتی میتوان از هملت، انتی تز نظرات توماس هابز را بیرون کشید. هابز در این موقعیت میگوید از این وضعیت بیرون بیایید تا در یک منطق معقول مشترک صحبت کنید. از موقعیت کنار بکشید تا در موقعیتی که خودتان میسازید زندگی کنید. این به معنای نفی تقدیر و سرنوشت است و کاملاً معقول به نظر میآید.
به اعتقاد من آنچه هملت را جذاب کرده تقابل معقول بودن و فضیلتمندی است. انگار یا باید در وضعیت اینترسابجکتیو و معقول قرار بگیرید یا اینکه فضیلتمند باشید. در واقع پیشنیاز این فضیلتمندی اراده است.
الماسی زند: هملت در جایی میگوید: «آه، مانع همینجاست. زیرا اگر شخص یقین داشته باشد که با یک خنجر برهنه میتواند خود را آسوده کند، کیست که در برابر لطمهها و خفتهای زمانه، ظلم ظالم، تَفَرعُن مرد متکبر، آلام عشق مردود، درنگهای دیوانی، وقاحت منصبداران، و تحقیرهایی که لایقان صبور از دست نالایقان میبینند، تن به تحمل در دهد؟» اینجا هملت به خودکشی اشاره دارد و این سوال را میپرسد: «چرا ما داریم پلشتیهای دنیا را تحمل میکنیم؟» در نهایت این قضا و قدر را میپذیرد ولی این اراده را هم دارد که برعکس رودخانه شنا کند و در مسیر فضیلت قرار بگیرد. در جایی دیگر هملت می گوید: «از آن دم که جان پاکم توانست به اختیار عمل کند و . . . میان مردم تمییز دهد» اینجا نیز اشاره دارد به اختیار و اراده در جهت رهایی از بندهای مادی و نجات از خطای ادراک.
شکسپیر کاملاً اراسموسی است. او انسان را ذیروحی دارای پروردگار می داند، هم به قضا و قدر معتقد است و هم به اراده و اختیار. اما برای او غایتی تعریف میکند که باید در آن مسیر قرار بگیرد. شکسپیر اومانیستی است که غایت انسان را خارج از انسان میداند. و این اختلاف او با اومانیست های رادیکال هم عصر خود است.
نیلی: نمیتوانیم بگوییم هملت حیات متافیزیکی دارد. مثل هر انسانی دارد از اختیارش استفاده میکند.
سمیعی: همهی شخصیتهای هملت به جز دو سربازی که هملت را میبرند دارای اختیار هستند.
نیلی: اوفلیا نماد انسانهایی است که فدا میشوند.
سمیعی: به نظر من اوفلیا نماد جاهطلبی انسانهایی است که به دنبال فضیلت هستند. هملت میخواهد بگوید چون در دنیایی هستیم که قادر به شناختش نیستیم امکان داوری و قضاوت وجود ندارد. در چنین دنیایی همه دیوانه هستیم.
نیلی: در این داستان فقط هملت دیوانه است. به همین خاطر همهچیز را به هم میریزد و تراژدی شکل میگیرد.
سمیعی: هیچکدام از شخصیتها به آن چیزی که میخواهند نمیرسند، چون اشتباه میکنند. همه در پایان داستان میمیرند. سوال اینجاست که دیوانگی را چطور میبینیم. دیوانگی ناهممقیاسی رفتار انسان در دنیای اطرافش. اگر اشتباه کنند یعنی دیوانهاند.
خانی: نه، اینطور نیست. دیوانگی به این معناست که اساساً امکان مرتبط شدن با دیگران را نداشته باشی. دیگران در برابر هملت معقول هستند.
سمیعی: به نظر میرسد که معقول هستند ولی در واقع همگی دیوانهاند. آنها با هم به توافق نمیرسند. مرگ مفاجات (ناگهانی) در پایان نشان میدهد که همه دیوانه هستند. هملت هم با بقیه میمیرد.
نیلی: اطرافیان هملت در مقام قدرت قرار دارند اما فضیلتمندی حتی به قدرتها هم اجازهی زندگی نمیدهد.
سمیعی: پس ما اینجا تناظر جاهطلبی و فضیلت را داریم. هیچکدام به نتیجه نمیرسند.
نیلی: در عین اینکه هملت بیگناه نمیمیرد ما تحسینش میکنیم.
الماسی زند: نمیتوان در بحث دوگانه ی فضیلتمندی و جاهطلبی هر دو را رد کرد. هملت در مسیر فضیلت بود ولی به خاطر اشتباهی که مرتکب شد، جان خود را از دست داد. در تراژدیهای کلاسیک در ابتدای داستان، در یک ورطه، خطایی (anagnosis) صورت میگیرد که تا پایان داستان شخصیتها را در سراشیبی سقوط قرار میدهند. اما اشتباه هملت کجاست که در نهایت تراژدی محقق میشود؟
سمیعی: من فکر میکنم هملت اشتباه نمیکند. مسئلهی شکسپیر این است که در این موقعیت داوری ممکن نیست.
الماسی زند: در صحنهای که هملت یقهی برادر اوفلیا را میگیرد دچار اشتباه نشده است؟ او دچار غرور میشود. در تراژدیهای کلاسیک همواره یک پاشنهی آشیل وجود دارد. قهرمان داستان در تراژدی باید یک اشتباه بکند در غیر اینصورت تراژدی شکل نمیگیرد. اگر بگوییم هملت اشتباهی نداشته او دیگر قهرمان این تراژدی نیست و فی الواقع تراژدی شکل نگرفته است.
خانی: این اشتباه اخلاقی نیست.
نیلی: مبارزه در دنیای یونانی و رومی، ذاتاً یک امر فضیلتمند است چون نشاندهندهی شجاعت است. هملت در این صحنه هم یک کار بیارزش برای خودنمایی انجام نمیدهد. او به عنوان یک انسان شجاع ظاهر میشود.
الماسی زند: هملت بعد از پریدن در قبر، یقهی برادر اوفلیا را میگیرد. در آن لحظه عصبانی میشود و کاری را میکند که نباید بکند. باز هم عرض می کنم اگر بگوییم هملت اشتباهی نداشته او دیگر قهرمان تراژدی نیست و در آن صورت تراژدی شکل نگرفته است. از آنجا که در این فضای رئالیستی و غیر اسطوره ای دعوایی با خدایگان رخ نمیدهد، تراژدی تنها با رخ دادن خطای قهرمان تعریف شده و شکل می گیرد. در تراژدی یونان زمانی که یک ابرانسان خطایی میکند مجازات میشود. این مجازات خیلی بزرگتر از خطای اوست. این ناهمخوانی به خاطر فضای اساطیری است. اما در «هملت» یک دروغ گفته میشود، یک قتل انجام میشود و در نهایت، قاتل کشته میشود. پیام اخلاقی داستان هملت این است که یک رفتار عادی انسانی چقدر می تواند مهم بوده و پیامدهای پر دامنه ای داشته باشد. و هر قدر هم زمان بگذرد و شرایط تغییر کند آن رفتار، تأثیر خودش را خواهد گذاشت.
خانی: من مخالفم. در «هملت» هم به اندازهی تراژدیهای یونان مجازات سنگین است. هملت همه چیزش را از دست میدهد. در «هملت» خدایان ظاهر نمیشوند که تقدیر را اعلام کنند ولی تقدیر را نمایش میدهد. هولناکی تقدیر در این نمایش کاملاً مشخص است. اینکه یک خیانت کوچک میتواند به چه فاجعهای منجر شود.
نیلی: من فکر میکنم خوانشهای مختلفی از «هملت» وجود دارد. میتوان «هملت» را براساس برتری تقدیر یا اراده خوانش کرد. در عین اینکه میتوان از «هملت» خوانشی اومانیستی داشت. کانت معتقد است انسان باید بر وظیفهی شخصیاش متمرکز شود و اخلاقی زندگی کند. در خوانش دیگر انسان میتواند مغرور باشد، از موقعیت فاصله بگیرد و به خوشایندی در اجتماع فکر کند. شکسپیر دارد تعارض و تقابل این دو خوانش را نشان میدهد.
سمیعی: در «هملت» شخصیتها کاملاً زنده هستند. انسان میتواند یک لحظه عصبانی شود و بپرد توی قبر معشوقش و برادر او را کتک بزند. این تعارض وجود دارد. ما نمیتوانیم یک طرف را بگیریم.
نیلی: البته نمیشود «هملت» را کاملاً مانند هابز قرائت کرد و به نتیجه هابز در کنار گذاشتن فضیلت و توجه به قرارداد جمعی رسید. اما ما هملت را در نهایت تحسین میکنیم و این در برابر هابز است.
سمیعی: هابز دارد نقش ارسطو را بازی میکند. در دورهی ارسطو طبیعت امری فرادست بود. خدایان آن را اداره میکردند. ارسطو دارد سوال میکند چطور به طبیعت نگاه کنم که قابل دستیابی شود؟ از ماهیت حرف میزند. به این ترتیب است که طبیعت به دست میآید. میتوان محاسبه و اعمالش کرد. در دورهی هابز مردم جزو طبیعت هستند. آنها آزادند و باید طوری دربارهی آنها حرف زد که قابل محاسبه و دستیابی شوند. همانطور که فلسفه در دورهای نقش اسطوره را بازی میکرد تا جهان را نظم دهد، انگار در این دوره به کمک هابز سیاست این نقش را بازی میکند. بعد از این در تاریخ فلسفه گرایش فیلسوفان به حقوق و امر سیاسی زیاد میشود.
در «هملت» شکسپیر معتقد است نمیشود مردم را اداره کرد. آنها فراتر از محاسبه هستند. جز پذیرفتن نمیشود کار دیگری انجام داد. البته این پذیرفتن به معنای به عهده گرفتن است.
الماسی زند: این پذیرفتن در صحنهای که هملت شمشیر را در پرده فرو میبرد و کلودیوس را میکشد کاملاً مشهود است. مادرش از او دفاع میکند به این بهانه که او دیوانه است اما او در پذیرش این قتل به مادرش میگوید: من دیوانه نیستم چون حرفهایم به هم مرتبط است و بیربط حرفی نمیزنم. شکسپیر میخواهد بگوید همهی انسانها بندهی انتخابهای خودشان هستند، چه بپذیرند چه نپذیرند.
خانی: البته این پذیرفتن به همراه احساس گناه است.
الماسی زند: نکتهی دیگری که در «هملت» به چشم میخورد موضعگیری جنسیتی شکسپیر است. جایی که هملت دارد از مادرش به خاطر همبستر شدن با عمویش در زمان سوگواری مرگ پدر گلایه میکند، در آخر میگوید: «تو ای سست عهدی و ناپایداری، زنت باید نامید!» او از اوفلیا هم که ناامید میشود، می گوید برو به دیر. این هم تحقیر زنانگی اوست و هم تحقیر دین سنتی. البته به نظر میرسد این رویکرد شکسپیر عامدانه و برای تحقیر هملت و آوردنش در چشم مخاطب به سطح یک انسان عادی است.
سمیعی: شکسپیر به تربیت و رام کردن زن سرکش اعتقاد دارد. ولی در عین حال میداند که زندگی در وجود زن است. این مادر هملت است که زندگی را کنسل کرده. وقتی اوفلیا از دست میرود زندگی را هم با خودش میبرد. این دو شخصیت زن خیلی شبیه به هم هستند و زندگی را به باد فنا میدهند.
الماسی زند: شخصیت اوفلیا کاملاً توخالی است. وقتی با پدرش صحبت میکند آینهی پدرش است و وقتی با برادرش حرف میزند آینهی برادرش. یک زن کلاسیک است. در وجود او هم زندگی وجود دارد هم مرگ.
نیلی: به نظر من اوفلیا نقش بسیار جدی و مهمی در «هملت» دارد. کل ماجرای اوفلیا یک مرثیه است. تا قبل از اوفلیا داستان یکپارچه است. اوفلیا محمل پیچیدگی داستان است؛ هرکسی او را یکجور میبیند و او هیچکدام از اینها نیست. عجیبترین اتفاق خودکشی اوفلیا است چون با تصویری که پیش از آن از او ترسیم میشود همخوانی ندارد و کاملاً ناگهانی است.
سمیعی: خودکشی در آب هم معنا و مفهوم خودش را دارد.
نیلی: احساس میکنم الگوی فضیلت زنانهی شکسپیر (شکل مثالی زن از دیدگاه او) مریم مقدس است. پاکی، مرثیه، تحول و کم سخن گفتن از ویژگی شخصیتهای زن شکسپیر است. اما مردانگی هملت اصلاً شباهتی به مسیح ندارد، کاملاً یونانی و به ویژه رومی است. افتخار، شرافت و مبارزهطلبی از ویژگیهای شخصیتهای مرد شکسپیر است. حماسه و پرشوری او شباهتی به مسیح ندارد.
سمیعی: شبیه به گناه مقدری است که از روم و یونان به مسیحیت راه یافته است.
نیلی: گناه مقدر با گناه در مسیحیت فرق دارد. وقتی من میگویم آن چیزی که باید بشوم، این معنی گناهکاری نمیدهد، نقص است. ولی در مسیحیت گناه است.
سمیعی: قانون نتیجهی گناه است و گناه نتیجهی نقص. انسان در ذات خودش ناقص است و گناه میکند. قانون توسط گناه تولید میشود. گناه مقدر اوفلیا در مادر هملت هم هست.
الماسی زند: همانطور که پیشتر هم عرض کردم، تأکیدهای زیادی که شکسپیر روی اراده و اختیار دارد در نقطهی مقابل رویکرد قضا قدری و جبر محض قرون وسطایی و مسیحی قرار میگیرد و به رویکرد رنسانسی و اومانیستی او مهر تائید میزند. حتی صحبت او از گناه در پرتوی اختیار و اراده است.
سوال دیگری که پیش میآید این است که از نظر شکسپیر غایت کمال انسان چیست؟ هملت دارد تلاش میکند به کجا برسد؟
سمیعی: به نظر من در «هملت» انسان کامل وجود ندارد. جایی که هملت جملهی معروفش «بودن یا نبودن، مسئله این است...» را میگوید در واقع نمیتواند انتخاب کند. دارد بین فضیلت و جاهطلبی حرکت میکند ولی تکلیفش معلوم نیست. او با پوست و استخوان در موقعیت قرار میگیرد و با ارادهی خود با آن کشمکش دارد. به نظر من این ارادهی هملت در کشمکش تا جایی که حتی به دیوانگی میرسد نهایت کمال اوست.
وقتی دربارهی آثار ادبی حرف میزنیم (حتی آثار ادبی کلاسیک) گاهی جملههایی از متن نقل میکنیم. برای من همیشه سوال بوده که این جمله حرف شخصیت بوده یا نویسنده. به نظرم در دورهی جدید هم شخصیت هنوز به درستی شکل نگرفته است اما به هرحال ردپایی از شخصیت در متن وجود دارد.
خانی: به نظر من طرح هملت مانند همهی طرحهای فضیلت یک نقص اساسی دارد؛ اساساً نمیتواند مسئله را حل کند. کمال مرد در این است که اراده کند. کمال انسان این نیست. مگر اینکه زن را اصلاً انسان ندانیم. مرد انسان است و به سمت فضیلت رفته. از این منظر کمال هملت در این است که اراده کند. مسئله با خیانت مادر شکسپیر شروع میشود در حالیکه اوفلیا برای اینکه پاک بماند خودکشی میکند.
طرح هملت با طرح «جنایت و مکافات» شباهتهایی دارد. در آنجا هم مسئلهی فضیلت و اخلاق مطرح است. وقتی جنایت انجام شود –حتی اگر برای احقاق حق باشد- مکافات دارد. حتی اگر برای فضیلت یک پشتوانهی تئوری قوی داشته باشیم در عمل جنایت انجام میدهیم. شخصیت سوفیا دختر روسپی در «جنایت و مکافات» توبه میکند اما حریم ذلت او را رها نمیکند. او جایی به راسکولنیکوف میگوید: «اگر میخواهی توبه کنی اول باید زمینی را که آلوده کردهای پاک کنی.» فاجعهای شبیه به تراژدی هملت در پایان این اثر اتفاق میافتد. اما در کنار آن راسکولنیکوف بالاخره به سوفیا احساس عشق پیدا میکند.
انگار از اینجا داستان جدیدی آغاز میشود چون از نظر او سوفیا زنی توبهکار است که او را مجبور به اعتراف به جنایت خود کرده و آدمها را به سوی خدا هدایت میکند. مسیر عاشقانهای که ایجاد شده یک داستان جدید میسازد. این شکلی از امید به خدا در مسیحیت ارتودکس است. اعتقادات این شاخه از مسیحیت کاملاً مخالف مسیحیان کاتولیک و پروتستان است. داستایفسکی معتقد است تمام بدبختیهای بشر به کلیسا برمیگردد. دولت و کیسا به نوعی رومی هستند.
به نظر من «هملت» یک زن با شخصیت مثبت کم دارد. اوفلیا قبل از توبه کردن خودکشی میکند و روی هملت تأثیر خاصی نمیگذارد. اگر عشق را یک فضیلت بدانیم امکان ادامهی زندگی هملت ممکن خواهد بود، چون زندگی بدون عشق معنا ندارد.
سمیعی: در «شاه لیر» دختر کوچک شاه به پدر سخت میگیرد.
الماسی زند: در متن انگلیسی «هملت» شکسپیر با استفاده ی معنی دار از «a man» به جای «a human» ، از مشترک بودن اصطلاح "انسان" و "مرد" در انگلیسی، زیرکانه بهره برده و نشان می دهد که اومانیسم مد نظرش نگاه جنسیتی دارد.
در پایان دوست دارم چند نکته را اضافه کنم که مشخص است به خاطر کمبود وقت به آن ها نخواهیم رسید. اما بهتر است حداقل عنوان آن ها مطرح شود. اینکه انسان در مسیر حرکتش به سمت فضیلت مندی "اراده" خرج میکند. این همان مسیرِ «شدن» است که به نوعی ما را به یاد رویکردهای اگزیستانسیالیستی امثال میراندولا می اندازد.
نیلی: ارسطو اساساً سعادت را در خدمت رسیدن به فضیلتمندی میداند. اگر شما فضیلتمندانه عمل کنید وضعیتتان خود به خود سعادتمندانه خواهد شد. اما در «هملت» فضیلتمندی به سعادتمندی ارسطویی منجر نمیشود. نظرات کانت و ارسطو شباهتهای زیادی با هم دارد ولی یکی از اختلافات اساسیشان در این است که به نظر کانت غایت نهایی مهم نیست. باید به وضعیت اکنون و قانونی که عقل انسان بر اساس وجدان اخلاقی وضع میکند توجه کرد. شکسپیر از این نظر سلف کانت است و نه دنباله رو ارسطو.
الماسی زند: براساس تعریف آقای سمیعی که میتوان فضیلتمندی و جاهطلبی را با هم جمع کرد، میتوان تعریف جدیدی از سعادت داشت.
نیلی: از نظر شکسپیر در هملت، فضیلتمندی اساساً ربطی به سعادتمندی این جهانی ندارد.