من بنا دارم که در این فرصت کوتاه دربارۀ رمان تاریخی صحبت کنم. حرف زدن دربارۀ رمان تاریخی در این بیست دقیقه مثل این میماند که من از داخل کلاهم خرگوش دربیاورم؛ کاری که به دلیل بزرگی خرگوش و کوچکی فضای داخل کلاه شدنی نیست.
در بحث از رمان تاریخی لااقل در ده یا بیست سال اخیر در ایران معمولاً به آرای لوکاچ (به دلیل رمان تاریخی) و پل ریکور (به دلیل زمان و روایت) مراجعه میشود. لوکاچ معتقد است که رمان تاریخی وقتی به وجود میآید که جامعه در دوران گذار به سر ببرد و در حال منتقل شدن به یک عصر و دورۀ تازه باشد. در چنین دورانی نویسنده یا جامعه برهههای خاصی از گذشته را به یاد میآورد؛ برهههایی که در گذشته وجود داشته یا حامل وضعیت مطلوبی برای نویسندهاند و نویسنده آرزوی رسیدن به آنها را دارد؛ یا حامل وضعیت نامطلوب هستند و نویسنده یا جامعه نگران است به آن وضعیت برگردد. گاه در بعضی از رمانها هر دو وضع دیده شده است. برای مثال میتوان به رمان گوژپشت نتردام اشاره کرد که در آن دو وضع مطلوب و نامطلوب به تصویر کشیده شده است و هوبوف ماجرایی را از دویست سال قبل از خودش را تعریف میکند که اتفاقاً این ماجرا به خوبی و خوشی پایان مییابد. در حقیقت این ارجاع به گذشته یا یادآوری آن، نوعی ایدۀ بازسازی و بازبینی هویت است. ما معمولاً هویت را از راه به علاوه و منهای یک چیز به دست میآوریم. ما مثل فلان چیز هستیم و مثل فلان چیز نیستیم. از راه شباهت و تمایز است که ما هویت خود را به دست میآوریم؛ برای مثال یک گورخر از این حس که شبیه اسب است و از سوی دیگر شبیه خر، میخواهد فرار کند و برای خودش یک شکل و هویت داشته باشد. نویسنده یا جامعه در مراجعه به تاریخ، یک وضعیت مطلوب یا نامطلوب را حاضر میکند تا به وضع بهتری برسد. لوکاچ معتقد است که رمان تاریخی پس از ناپلئون آغاز شد و معتقد است که نویسندههای اولیهای که داستان تاریخی مینوشتند در این زمینه آثار خوبی خلق نکردند. آنها معمولاً از یک ماجرای قدیمی یاد میکردند، اما نقشهای آن ماجرا و روابط میان آنها، به لحاظ جامعهشناسی و روانشناسی، انسانهای عصر حاضرند؛ یعنی نویسنده گرچه دربارۀ قرن چهارم حرف میزند، روابط قرن هیجدهم را به تصویر میکشد. او از میان این رمانها به رمانهای سوییفر و بیدرو اشاره کرده است. به نظر این صاحب نظر، بعدها رمان تاریخی جا افتاد و بازتابدهندۀ وضعیت جامعهشناختی و روانشناختی واقعی شد. لوکاچ وظیفۀ بازتاب واقعیت زندگی قدیمی را بر عهدۀ نویسندۀ تاریخینویس گذاشته است.
لوکاچ یک مارکسیست ارتدوکس بود و احتمالاً در بررسی رمانهای تاریخی برای وضع اقتصادی هر دورهای حرف دارد که من در اینجا نمیخواهم به آنها اشاره کنم؛ از میان دیدگاههای لوکاچ آنچه در اینجا مهم شمرده میشود، بیوقفه دانستن فرایند زندگی یا تاریخ است. به نظر وی، تغییر در این فرآیند بیوقفه بیهدف نیست، بلکه فرجامی خواهد داشت. اساساً نظریههایی که ملهم از نظریۀ تاریخی هگل هستند، نظریههایی فرجامی شمرده میشوند. نمونۀ شاخص این نظریهها، نظریۀ مارکس است که برای آینده طرح و نقشهای داشت و معتقد بود تاریخ در آخر به وضعیت خاصی که حکومت پرولتاریا است منتهی خواهد شد.
لوکاچ باور دارد که رمان تاریخی، چون بازتابدهندۀ واقعیت زندۀ هر دوره است، باقی و جاودان خواهد بود. او بین رمانهای تاریخی و رمانهای رئال، این وجه اشتراک را میدید که هر دو به واقعیت زنده توجه میکنند؛ رمان تاریخی به واقعیت زنده در گذشته و رمان رئال به واقعیت زندۀ کنونی، و با این توجه است که جاودانه میشوند؛ زیرا تاریخ بیهدف نیست و به سمتی خواهد رفت و همۀ این ماجراهای زنده در حافظۀ تاریخ ثبت خواهند شد.
پل ریکور را میتوان متفکر راستکیش با تمایلات «ایگنا سینالیانسکی» دانست. برداشت او از آینده برداشت فرجام جهان است. این برداشت آزادتر و به همان اندازه مبهمتر است. پل ریکور، در اثر مهمش که با عنوان زبان و حکایت ترجمه شده و ترجمۀ خوبی هم نیست، دو اصطلاح بسیار مهم «پیشاپیکره» و «پیکرهبندی» را به کار برده است دارد. او معتقد است که تمام آن واقعیتهایی که نویسنده با آنها داستان میسازد پیشاپیکره است و اگر این واقعیتها مسائل مربوط به گذشته باشند، پیشاپیکرههای او نیز همان واقعیاتی است که در گذشته بودهاند. کار نویسنده از نظر پل ریکور پیکرهبندی همۀ این پیشاپیکرههاست. بنابراین امر پیکرهبندیشده، که اینجا رمان است، از این نظر که پیشاپیکرۀ آن واقعیت تاریخی است، تاریخی به شمار میآید و از این نظر که با استعاره و خیال بیان میشود و معطوف است به آینده، رمان و اثر هنری است؛ زیرا متضمن استعاره و خیال است و امری که متضمن استعاره و خیال باشد یا هر امر هنری از جمله رمان، امکانهای متعددی برای خوانش فراهم میکند و این امکانات متعدد، امکانهای آیندۀ ما هستند. طبیعی است که پل ریکور، یکی از اصحاب هرمونوتیک، با توسل به تنوع خوانش کار خودش را پیش ببرد و معتقد است که رمان یا رمان تاریخی، هرچند که رمان تاریخی است و به موضوعی در گذشته اشاره میکند، رو به آینده دارد. وی در کتاب یادشده از سه گونه زمان نام برده است تا توضیح دهد چگونه رمان تاریخی افق آینده را به روی ما باز خواهد کرد. این سه زمان عبارتاند از: زمانی که ماجرا در آن روی داده است، زمانی که ماجرا روایت میشود ــ که این مهم ترین بحث پل ریکور است ــ و زمان خواننده. هر کدام از این زمانها افقی دارند و دورانی را نشان میدهند؛ برای مثال وقتی که من در قرن بیستم رمانی قرن نوزدهمی را میخوانم که دربارۀ رویدادی در قرن هیجدهم است، سه افق قرن هیجدهم، نوزدهم و بیستم (که در آن به سر میبرم) یکجا برایم فراهم میشود و آینده را به این ترتیب خواهد گشود.
بحث دربارۀ این نظر، هرچند که بسیار مفید است، برای ما که در وضعیت فرهنگی ویژهای هستیم، نابسنده است. به گمان من مهمترین علت این موضوع هم تفاوت مفهوم «فرجام» برای مؤمنان به ادیان ابراهیمی با مردمی است که به ادیان ابراهیمی پایبند نیستند. فرجام برای متفکر یا نویسندۀ چپگرا احتمالاً به معنای بهتر شدن اوضاعی است که در آن قرار دارد؛ متفکر راستکیش و بیاعتقاد فرجامی متکثر و آیندههای بسیار متفاوتی در پیش رو دارند. هرچند پل ریکور در دنیا فیلسوفی مؤمن شمرده میشود، از نظر مفهومی که برای فرجام مطرح میکند در شمار گروه دوم قرار میگیرد. اینها در حالی است که برای مؤمنان به ادیان ابراهیمی، فرجام حتماً و لزوماً استقرار ملکوت است. مسیحیان و مسلمانان آیندهای جز استقرار ملکوت وعدهدادهشده ندارند.
این نگاه به تاریخ، وضعیت ما را با وضعیت مردم دیگر متفاوت میسازد. برای روشن شدن این تفاوت به رمان «وقتی دلی» که با این مصرع از اشعار حافظ آغاز میشود: «مسلمانان مرا وقتی دلی بود» اشاره میکنم. به نظر میرسد «بود» در این مصرع فعل ماضی است، اما وقتی که در بافت همین شعر به آن نگاه کنیم، بهویژه با توجه به شرایط خاص و دیدگاهی که یک مسلمان دارد، متوجه میشویم که این فعل ماضی نیست و به همان ترتیب شاعر میتوانست بگوید که «مسلمانان مرا وقتی دلی بود و هست و خواهد بود». ممکن است عدهای از این «بود» برداشت نوستالژیک کنند، اما مسلمان حس نوستالژیک ندارد. نوستالژی سوز و گداز داشتن نسبت به خاطرات گذشته و صورت سکولارشدۀ عهد ازلی است. مسلمانان نسبت به عهد ازلی سوز و گداز دارند و به اعتبار این آیه که «انا لالله و انا الیه الراجعون» خودشان را جدا و دور از عهد ازلی میبینند، اما میدانند که زمانی به آن باز خواهند گشت. در نگاه سکولار، آدمی سر و تهی ندارد. ممکن است این آدم مسلمان، مسیحی یا یهودی باشد و وجود خدا را باور داشته باشد، اما فعلاً به آن خدا کاری ندارد. در این نگرش سکولاری، امر گذشته امری است که اولاً در همین جهان بوده؛ ثانیاً از سر آدمی گذشته و پایان یافته است. این در حالی است که مومن به این آیه که «هو الاول و الآخر» ایمان دارد و بنابراین گرچه همواره در سوز و گداز آن دورانی است که در بهشت به سر برده است، اما اعتقاد دارد که به آن دوران باز خواهد گشت.
با توجه به این تفاوت سوز و گداز نسبت به گذشته، رمانهای تاریخی را هم باید از هم جدا کرد و دو گونه رمان از این دست در نظر گرفت. رمان تاریخی برای یک مسلمان واقعهای نیست که گذشته و تمام شده است، بلکه هماکنون نیز وجود دارد و در زمان موعود به فرجام میرسد. گذشته برای مسلمانان و بهویژه شیعیان، همواره حاضر است. برای نمونه ماجرای امام حسین(ع) و عاشورا همواره در پیش روست. این ماجرا در پیشانی تاریخ قرار دارد و نه تنها همیشه با ماست، بلکه زمانی مستقر خواهد شد و اصلاً تکلیف جهان را مشخص خواهد کرد.
داستان «وقتی دلی» تمهیداتی داشته است؛ اولاً نثر آن ترکیبی است از زبان «آرکائیک» و زبان «آرگو». زبان آرکائیک همان زبانی است که قدیمیها با آن صحبت میکردند و تاریخ بلعمی با آن نوشته شده است. زبان آرگو زبانی است که مردم با لهجههای مختلف با آن حرف میزنند. این ترکیب هم در انتخاب کلامات دیده میشود و هم در وضعیت نحوی این رمان. نثری که از زبان آرکائیک و آرگو شکل گرفته باشد، نثری است که گذشته و حال را در یکجا جمع میکند. این نثر خود گویای این موضوع است که گذشته همواره حاضر است.
نشانههای دیگری در متن این رمان دیده میشود که حتی ممکن است به خاطر آنها به رمان خرده گرفته شود. برای مثال گاهی شخصیتهای آن بیش از حد معمول در رمان، تقدیر میشوند. تعریف و تمجید مدام از یک شخصیت در رمان کار ناهمخوانی است؛ البته به نظر میآید که این کار در رمان یادشده به مثابه یک فرم جا افتاده است. دلیل این امر هم وجود رجز در فرهنگ عرب است. در تاریخ دو تمدن به سخنوری بسیار اهتمام داشتند که یکی تمدن مدنی در غرب است و دیگری تمدن قبیلهای و عشیرهای در شرق. سخنوری در تمدن مدنی یونان تبدیل شد به خطابه. خطابه اهمیت بسیاری برای یونانیان دارد. این اهمیت را میتوان در اشعار هومر مشاهده کرد. برای عرب جاهلی یا صدر اسلام رجز بسیار مهم بود. به نظر من تمجید بعضی از شخصیتهای این داستان از نوع رجز است و این کار حاضر کردن یک امر مربوط به گذشته در اثر هنری مربوط به دوران خودمان معنا میشود.
تمهید خوب دیگری که در این کتاب مشاهده میشود این است که گاه خواننده فکر میکند دارد نمایشنامه میخواند؛ برای مثال آنجایی که مصعب مدام خواب یک دختر بچه را میبیند که پایش از قبر بیرون است.
موضوع دیگری که کمک کرده است این اثر در عین تاریخی بودن یک اثر مذهبی به شمار آید نوع روایتی است که در آن به کار رفته است. این روایت به روضهخوانی، یکی از رسوم و رفتارهایی که ما انجام میدهیم، بسیار شباهت دارد. در این داستان چند نفر بر سر مزار مبارک شهدای احد نشستهاند و برای هم ماجراهایی را واگویه میکنند و گویی روضه میخوانند. روضه خواندن برای ایرانیها و مسلمانان، بهویژه شیعیان، خاصه در صد سال اخیر اهمیت بسیاری دارد. نزدیک کردن فرم رمان به فرم روضه، که تمهید روایی این داستان است، به گمان من به شیعی شدن آن کمک بسیاری کرده است.
در پایان باید به این نکته اشاره کنم که هرچند در این مختصر حرفهای پراکندهای زده شد، گفتن آنها ضرورت داشت و دارد. این ضرورت از آنجا ناشی میشود که چند سال است در کشور ما به شکل عجیب و غریبی رمانهای تاریخی نوشته میشود. بسیاری از این رمانهای تاریخی رمانهای تاریخی ـ مذهبی است و باید فکر کرد که این دو نوع رمان چه تفاوتهایی با هم دارند. «وقتی دلی» و دو، سه رمان تاریخی دیگری که خواندهام، رمانهایی تاریخی ـ مذهبیاند که با رمانهای تاریخی گذشته تفاوت دارند. گویی این رمانها نشانهای هستند از اتفاق تازهای که در تاریخ رمان افتاده است و در ایران هم در حال وقوع است.
علیرضا سمیعی