شهرستان ادب: در ادامهی پروندهکتاب خط مرزی، گزارش جلسه نقدی را که با حضور مجید قیصری و محمد حنیف درخصوص این کتاب برگزار شد، در سایت شهرستان ادب میخوانیم:
مجموعهداستان «خط مرزی» نوشتۀ «سیدحسین موسوینیا» با حضور منتقدان بررسی شد. در این میزگرد، مجید قیصری، نویسنده و مدرس داستاننویسی و دکتر محمد حنیف، پژوهشگر و قصهنویس، به سویههای مختلف این کتاب پرداختند که بهتازگی در انتشارات شهرستان ادب، روانۀ بازار نشر شده است و شامل هفت داستان است که همگی به جنگ و خانوادههای درگیر با آن، چه در دوران دفاع مقدس و چه پس از آن، میپردازند.
قصههای جنگ
در ابتدای این میزگرد، مجید قیصری، نویسندهای که خود آثار متعددی دربارۀ جنگ تحمیلی نگاشته است، دغدغهمندبودن برای نوشتن از جنگ را ستود و توضیح داد: «بیش از سهدهه از جنگ میگذرد و کسی که خودش در جنگ حضور نداشته است ولی به آن میپردازد، از نظر من ارزشمند است. نکتۀ دیگر آنکه باید دید کسی که جنگ را از خلال خاطرات آن و آثاری که دربارۀ آن نوشتهشده شناخته است، چه حرف تازه و نویی برای گفتن دارد و چقدر به موضوع اشراف دارد و چقدر توانسته است کار را پیش ببرد. من بیشتر از این منظر به این کتاب نگاه میکنم».
این نویسنده سپس با مرور کلی داستانها، هرکدام را بهصورتی مختصر معرفی کرد: «عنوان داستان اول «دیدگاه» و روایت آن دانای کل است. ماجرای درگیری یک سرباز و سرگرد عراقی است که در تانکی نشستهاند و یکیشان میخواهد از آب کرخه بخورد و بعد داستان ادامه می یابد.
«روزی روزگاری پدر» عنوان داستان بعدی است که قصۀ دانشآموزی به نام مجید را روایت میکند که پدرش موجی است و از این بابت خجالت میکشد. در همۀ داستانها هم نوعی رویکرد روانشناختی بر کل ماجرای داستانها دیده میشود.
داستان «خط مرزی»، روایت نوجوانی است که در روند تحولات، به بلوغی میرسد.
داستان بعدی «کنسروهای خونی» است که بهصورت روایتهای جمع از آن صحبت میشود؛ قتلی در خاک جبهۀ ایران رخ میدهد و سؤال این است که آیا از سمت خودیها تیر خورده است یا از دشمن. از طرفی گروهی از سربازان خودی در همان حوالی، تیراندازی تمرین میکنند و ادامۀ داستان.
داستان پنجم «گل یخ» نام دارد که محل رخداد آن مشخص نیست و تعدادی جاسوس، دنبال گرا دادن هستند و بعد بمباران میشود.
قصۀ دیگر با نام «دستهای سرگردان»، ماجرای جانبازی است که میخواهد برای فرزندش معافی بگیرد و بنابراین داستان بعد از جنگ است.
داستان آخر «قنات»، روایتی است از تشییع جنازۀ شهدای غواص».
پس از ذکر خلاصهای از هفت داستان، قیصری به داستانهای موردعلاقهاش در اینمجموعه، اشاره کرد و گفت: «من دو داستان را بیشتر پسندیدم و بهنظرم موقعیت زیبایی داشتند؛ یکی «گل یخ» که موقعیتی بسیار داستانی داشت و بعدی هم «کنسروهای خونی» که هر دو قصه بودند و مسأله داشتند و میشود دربارۀ آنها خیلی حرف زد. اما داستانهای دیگر را چندان در موقعیت داستان کوتاه ندیدم که بگویم نویسنده، خوب شکارش کرده است. انگار خواسته است از چیزی، چیز دیگری دربیاورد و این کار سختی است».
از همت تا آرنولد
در ادامۀ این میزگرد، دکتر محمد حنیف، پژوهشگر، به تأثیر داستانهای مرتبط با جنگ در جامعه پرداخت و اظهار داشت: «خوشحالم که فرصتی فراهم شد تا من داستانهای خوبی بخوانم. حرکت کلی و روح اصلی داستانها همان فاصلۀ بین نسلی و فاصلۀ فرهنگی و رویکردهای روانشناسی و جامعهشناسی است. نویسنده میخواهد بگوید که روزگاری، فرهنگی بر این مملکت حاکم بود و بهتعبیر امروزی، ثروتی داشتیم که امروز از آن فاصله گرفتیم. چندشب پیش با فرزندان خودم بحثی داشتیم دربارۀ اینکه چطور هشتسال دفاع مقدس، ثروت ملی است؛ حال آنکه هزارمیلیارد دلار خسارت و خرابیهای زیاد و شهید و معلول داشته است. ما متأسفانه نگاهی کلیشهای دربارۀ هشتسال دفاع مقدس به دیگران دادهایم و تفاوتی میان جنگ و دفاع، قائل نشدهایم. درواقع ما مجبور شدیم به دفاع و آغازگر جنگ نبودیم. بهخلاف برخی دوستان، معتقد نیستم که جنگ، وحی منزل است و نمیشد جلویش را گرفت و نمیشد زودتر تمامش کرد و هیچاشتباهی نداشتیم؛ اما فرض کنیم جنگ آغاز میشد و هیچکس نمیرفت بجنگد. شاید شنیده باشید از آقای دهقان که گفته: «پس از مصاحبه با بیبیسی یکی از فیلمبرداران مصاحبه آمد و دست انداخت گردن من» و توضیح داد: «من هنوز هم معتقدم باید با جمهوری اسلامی، مبارزۀ مسلحانه کرد؛ اما در این صحبتهایی که شما کردید، بههیچوجه اختلافنظری نداریم».
این داستاننویس اظهار داشت: «بنابراین، دفاع سرمایهای معنوی است. ما سرمایههایی مثل طلا و جواهرات و معادن و امثال آن داریم و سرمایههایی معنوی مثل هنر و تاریخ و ادبیات و فرهنگ. چه بخواهیم، چه نخواهیم تاریخ، بخشی از فرهنگ و هویت و سرمایۀ ماست؛ باید آن را بخوانیم و درس بگیریم و استنباطهای جدیدی از آن ارائه بدهیم. در «خط مرزی» هم نویسنده، استنباط جدیدی از فرهنگ دفاع مقدس ارائه داده است؛ فرهنگی که به نوشتۀ این داستانها رو به فراموشی میرود. داستان، چیزی نیست جز نگاهی جدید به دنیا. کاری که در این داستانها شده است و شاید کلیشهای به نظر برسد، از جمله داستانی که دربارۀ جانباز است؛ اما این کلیشهها حتی اگر صد بار هم تکرار شود باز کم است».
دکتر حنیف سپس به «خط مرزی» پرداخت و اظهار داشت: «داستانهای این مجموعه از نظر من دو دستهاند: داستانهایی که درونمایه و محتوا در آنها غالب است، مثل «دیدگاه»، «روزی روزگاری پدر»، و «دستهای سرگردان». در کنار آنها داستانهایی داریم که تکنیک در آنها غالب است، مثل «کنسروهای خونی» و «قنات»، بهخصوص دومی، داستانی ویرانگر و هولناک است که دهشت جنگ را خوب نشان داده است. این داستانها یقۀ هر کسی را که وجدان داشته باشد، میگیرد. یادم هست که گل سرخ و آتشینی را یکی از دوستانم به من داد. یک دختر ابتدایی این را از من خواست؛ ولی من با این استنباط که این دختر نباید عادت کند از غریبهها گل بگیرد، گل را به او ندادم. باور کنید بعد از سالها، هنوز گاهی وقتها این افسوس و گناه که چرا گل را به او ندادم، به سراغم میآید. حالا حساب کنید در داستان «قنات»، شخص مجبور شود یکی از عزیزانش را از ترس جان بکشد، اتفاقی که در جنگ پیش میآید».
نویسندۀ «داستان سیاسی، داستان انقلاب» تصریح کرد: «میخواهم بگویم که انتشار «خط مرزی» ثابت میکند که اگرچه آتش جنگ در مرزها خاموش شده است، اما در زندگی همچنان روشن است و عطش دانستن جنبههای مختلف آن و پاسداشت چنین ارزشهایی هنوز درون برخی نویسندگان وجود دارد. بعد آنکه این داستانها نشان میدهد که هنوز میتوان از جنگ نوشت و کلیشهای کار نکرد و با سیاهنمایی ننوشت؛ درعینحال به ارزشها و زبانی نو رسید و زشتیهای جنگ را هم روایت کرد. داستانهایی در این کتاب داریم که هم پلشتیها را نشان داده و هم جانفشانیها را. نکتۀ سوم اینکه معلوم شد، نسل جدید میتوانند با تکیه بر پژوهش و تحقیق، داستانهای عینی و واقعی بنویسند. قطعاً موسوینیا در جنگ نبوده و شاید در آن دوره، سنی نداشته است؛ اما وقتی میگوید که فلان شخص از نردبان سهپلهای تانک بالا رفت، معلوم میشود تانک را دیده یا دربارهاش خوانده است».
جنگ، سرمایه است
دکتر حنیف دربارۀ خاکستریبودن شخصیتهای «خط مرزی» نیز توضیح داد: «عنوان داستان اول «دیدگاه» است و ماجرای فرماندهی عراقی است که قمقمۀ آبش را خالی میکند و میگوید: «این را باید از آب کرخه پر کنیم». اتفاقاً او شخصیت جالبی است. مدتی است که داستاننویسان ما شخصیتهای خاکستری از عراقیها را وارد قصههایشان کردهاند. این شخصیت از قرآن، طلب یاری میکند و خوشحال میشود که جنگی اتفاق نیفتد و دشمن با دیدن این تانکها خودش عقبنشینی کند؛ اما او به دست چند جوان احتمالاً بسیجی اسیر میشود و همگی کشته میشوند و خون همهشان در یکجا میریزد. نویسنده در این داستان در خلق سرگرد عراقی، از کلیشه دوری کرده است. دیگر امتیاز داستان آن است که فضایی تاریک و رازآلود و پر از تصاویر درخور تحسین دارد و به فضاسازی کلی داستان، کمک زیادی کرده است. نوع واژهگزینی به خلق این فضای تاریک کمک کرده است. نکتۀ دیگر آنکه در این داستان، در هر دو طرف جنگ، نویسنده خوبها را نشان داده است که جان عزیز خود را فدا میکنند».
این پژوهشگر گفت: «این داستانها به ما یادآوری میکنند که جنگ، سرمایه است؛ ولی آن هزار میلیارد خسارت در برابر آهکشیدن فرزندی که پدر از دست داده، هیچ نیست. ما باید این نکته را در داستانها نشان بدهیم. عدهای از دوستان، جنگ را وحی منزل میدانند و معتقدند که باید اتفاق میافتاد، چون جنگ چیز خوبی است! اما به نظر من نشاندادن چنین مواردی اصلاً سیاهنمایی تلقی نمیشود. نویسنده در «خط مرزی» میگوید که جنگ، ارزش است، دفاعی بوده است ولی چنین مواردی هم در جنگ هست».
او افزود: «نکتۀ بعدی که دربارۀ این مجموعه باید اشاره کنم ایجاز، تمرکز بر روی درونمایۀ اصلی و توصیف زمان و مکان به قصد فضاسازی است. البته برخی داستانها ایرادهایی دارند. از جمله به نظر من در صفحۀ دوازده توصیفاتی میبینیم که بهزعم من مخل، محسوب میشوند، جایی که از ماری میگوید که موشی را بلعیده و خاکباد را به آن تشبیه میکند و بعد از صف مورچگان میگوید که همان معنا را میرساند و مخل است. این موارد البته کم است. چندجا هم اشکالهای نمونهخوانی دیده میشود که حیف است».
دکتر حنیف بار دیگر به داستان «روزی روزگاری پدر» اشاره کرد و اظهار داشت: «این داستان پسری است که پدرش موجی است و دنبال عکس امام میگردد؛ چون از پدرش شنیده که وقتی عکس امام را میدیده است، همۀ رنجهایش را فراموش میکرده. در جایی فرزند از مغازهدار دربارۀ امام میپرسد؛ اما مغازهدار او را نمیشناسد و به جایش رمبو و آرنولد را پیشنهاد میدهد. نویسنده میخواهد تغییر یافتن ارزشها و قهرمانهای جدید را نشان دهد. در این زمینه، رادیو و تلویزیون مقصر اصلی هستند. امروز بچهها نه سعدی را میشناسند نه همت را و نه حافظ و دولتآبادی و احمد محمود را. در عوض، هنرپیشههای تلویزیون و سینما و فوتبالیستها را کاملاً میشناسند. متأسفانه رویکرد کلی هم در جهت معرفی آدمهای بیخطر بوده است؛ اما باید دانست که خطرات فرهنگی، این ناآگاهیهاست. به فلان بازیگر دهمیلیون تومان میدهند که فلان برنامه را اجرا کند؛ اما این عقبه دارد و عقبهاش هم سبک زندگی و ذهنیت این بازیگر است. کسانی هم که این کارها را میکنند، باور ندارند که دفاع مقدس، سرمایۀ ملی است. سرمایههای ملی را میتوانیم مثل نفت، خام بفروشیم یا میتوانیم فرآوریاش کنیم. کار برخی از داستاننویسان ما، عالیترین نوع فرآوری ثروت معنوی ماست. خلاصه آنکه این داستانها به نسل جدید کمک میکند اما کمکی ضعیف؛ چون آن فیلمها مخاطبش زیاد است، اما امثال این کتاب را مگر چند نفر میخوانند؟».
حنیف در پایان این بخش از صحبتهای خود گفت: «داستان «روزی روزگاری پدر» به فراموشی آرمانها میپردازد که هیچکس نه آموزگار و نه دانشآموزان، موقعیت این خانواده را درک نمیکنند و مسخرهاش میکنند؛ چون فرهنگ و ارزشهای جامعه عوض شده است. داستان گرچه زندگی یک جانباز است، اما منظور نویسنده نشان دادن ارزشهای یک جامعه در مقابل ارزشهای یک جامعۀ دیگر است. چیزهایی که روزگاری ارزش بوده و دیگر نیست».
از نگاه رزمندۀ داستاننویس
قیصری که خود تجربۀ حضور در جنگ هشتسالۀ تحمیلی را داشته است، به یکی از اشکالهای این مجموعه اشاره کرد و گفت: «داستانهای اینمجموعه، پاشنۀ آشیلی دارند که برمیگردد به تجربۀ زیستی. ما دو نگاه متفاوت در میان نیروهای داوطلب و نیروهای ارتشی نسبت به جنگ داشتیم. این نکته را کسی میتواند تشخیص دهد که یا خوانده باشد یا خودش در جنگ بوده باشد. مصداقش در این داستانها همین قصۀ «کنسروهای خونی» است. برای مثال، یک سرگرد و استواری جوان پیگیر قتل هستند؛ در این حالت نویسنده دارد میگوید من با دوربین ارتش این ماجرا را میبینم. اما در عمل، هیچنشانهای از حضور ارتش نمیبینیم. ضمن اینکه در خلال آن فضای ارتشی، ما یک حاجی هم داریم که خب ارتباطی با ارتش ندارد؛ چون در ارتش ما با درجات نظامی کار داریم».
این نویسنده افزود: «اسلحۀ سازمانی ارتش هم ژ3 است، بنابراین مقتول داستان، اگر با تیر ژ3 کشته شده از جانب خودیها بوده است، درضمن تیر ژ3 اگر به سر شخص بخورد، سر را میترکاند. چنین موردی در این داستان دیده میشود و نیز در «خط مرزی» که در دوکوهه میگذرد. در آنجا هم این تناقض دیده میشود. بهخصوص اینکه در جبهۀ ما چیزی به اسم آموزش مثلاً شناخت اسلحه یا مهمات نداشتیم، اینها مسائل مقدماتی بود که در شهرستانها رخ میداد. در جبهه، آموزش رزم و مسائل تکمیلی بود. شخصیت این داستان، در دوکوهه آموزش مقدماتی میبیند و این با واقعیت جور درنمیآید. در پادگان دوکوهه کسی کنسرو نمیخورد، تمام لذتش به غذای گرم بود، همان عدسپلویی که میدادند. البته کنسرو را وقتی میدادند که غذا خراب شده باشد که خیلی نادر بود. در جبهه تا لحظۀ آخر غذای گرم حاضر بود؛ حتی وقتی داشتند خط را میشکستند. بچههای تدارکات در بدترین لحظات، غذا را میرساندند و این نکته برایشان مهم بود. این خودش دلگرمی بود و رزمنده میدانست که هنوز کسانی به فکرش هستند. اینها ناشی از همان تجربۀ زیستی است که گفتم».
محمد حنیف نیز در پایان این میزگرد، به زبان این مجموعه اشاره کرد و توضیح داد: «در داستان «خط مرزی»، که از جمله داستانهای تکنیکی که قبلاً اشاره کردم نیست، اما از نظر زبان، نویسنده دقیق انتخاب کرده است و روایت به نوجوان در حال بلوغ میخورد؛ منظورم استفاده از عباراتی مانند «کل انداختن» یا «قپی آمدن» است. در جاهایی نیز زبان بسیار لطیف و زیباست و رگههای طنز دارد. در «کنسروهای خونی» تأثیر آقای قیصری هم دیده میشود، بهخصوص صفحۀ 55 که انگار خود آقای قیصری آن را نوشته است. زبان البته در همین صفحه، قوامیافته است».
به گفتۀ این داستاننویس: « همانطور که گفتم داستان «قنات» یکی از ویرانگرترین داستانهای دربارۀ جنگ است که خواندم. تمامی نکبت جنگ در این داستان دیده میشود و نویسنده، هوشمندانه یک شخصیت عراقی را انتخاب کرده است. او مجبور میشود تعدادی غواص را زندهبهگور کند و حالا دچار عذاب وجدان شده است».
قیصری در صحبتهای پایانی خود و برای جمعبندی به شیوۀ روایت نویسنده پرداخت و تصریح کرد: «نکتۀ پایانی که باید دربارۀ این مجموعه بگویم این است که نویسنده در این داستانها بسیار خونسرد روایت میکند؛ این میتواند هم حسن و هم گاهیوقتها قبح باشد. نویسنده، دلهرۀ از دست دادن مخاطب را ندارد و فقط قصه نمیبافد. ضمن اینکه ما بهطورمشخص با نویسندهای پخته طرفیم که همهچیز را پیش چشم خواننده میسازد. او میداند دارد چه کار میکند و نگاهی کاملاً نمایشی دارد. اینها محاسن قصه است. اما یک ضعف این داستانها این است که مشکل تعلیق دارد؛ ما مدام داستان را میخوانیم و نمیدانیم بالأخره چه زمانی قصه شروع میشود. البته در دو داستانی که گفتم این مشکل وجود ندارد و نویسنده از همان ابتدا قلابش را میاندازد».
سیدحسین موسوینیا، نویسندۀ مجموعهداستان «خط مرزی»، ضمن تشکر از منتقدان برای بررسی این مجموعه، با اشاره به دغدغۀ خود دربارۀ نوشتن از جنگ توضیح داد: «من ذهنم درگیر جنگ شده است و از این بابت خوشحالم؛ نمیخواهم از این فضا بیرون بیایم. باید تلاش کنم چیزی بنویسم تا آن فضا را که ندیدهام، بسازم. من کوشیدهام در «خط مرزی» همیشه داستان را با تعهد بنویسم و نه با تعصب. آدمها را کسانی ببینم که شریفاند؛ ولی ممکن است خطا هم بکنند. من این موضوع را فرهنگی میدانم. الگوسازی نیز نکتۀ مهمی است».
این نویسنده در پایان گفت: «ما همیشه اتفاقهای بزرگ را از آدمهای بزرگ توقع داریم، فقط برخی شهیدان هستند که از نظر ما میتوانند کارهای بزرگی بکنند. اینطوری میشود که دسترسی ما به اینگونه افراد سخت میشود و نمیتواند الگوی منِ جوان بشود. بهنظرم اتفاقهای بزرگ را از آدمهای معمولی باید انتظار داشته باشیم، شخصی با دغدغههایی شبیه خود ما که در بزنگاه، یک اتفاق بزرگ را رقم میزند. نگاه من به جنگ این است».