شهرستان ادب به نقل از تسنیم: «مرا صدا کردی» اولین مجموعه شعر لیلا حسیننیا، شاعر جوان اهل تبریز و عضو دورۀ آموزشی شعر انقلاب اسلامی(آفتابگردانها) است که به تازگی توسط انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسیده است.
در دنیای امروز استفاده از جلوههای بصری یکی از شیوههای مرسوم تبلیغات و جذب مخاطب برای اثر ارائه شده است و توجه به این مسئله در افزایش فروش محصولات فرهنگی از جمله کتاب بیتأثیر نیست. میتوان گفت طرح جلد کتاب و انتخاب عنوان مناسب برای آن از مهمترین مراحل آمادهسازی کتاب است؛ زیرا پیش از نویسنده و متن، با مخاطب ارتباط برقرار کرده و او را برای انتخاب کتاب متقاعد میسازد، یا بهتر آن است که بگوییم او را کنجکاو میکند که سراغ متن برود تا ببیند نویسنده پشت این ویترین زیبا کالای درخور توجهی دارد یا خیر؟
در این کتاب از این دو عنصر به خوبی استفاده شده است. حتی بدون توجه به نام شاعر با دیدن طرح جلد ساده و در عین حال زیبای کتاب به مقصود آن پیمیبریم، اینکه به قدم زدن در دنیایی زنانه دعوت شدهایم. گذشته از این، عنوان کتاب نیز هوشمندانه انتخاب شدهاست؛ «مرا صدا کردی؟» همین جملۀ سؤالی کوتاه ذهن مخاطب را درگیر میکند تا دستکم برای پیدا کردن پاسخ این سؤال هم که شده نگاهی به شعرهای کتاب بیندازد.
اشعاری که در این مجموعه گردآوری شدهاند، جز چند شعر که میتوان آنها را در گروه اشعار آیینی قرار داد، عموماً دارای مضامین عاشقانه و اجتماعی هستند. در این اشعار، به روایت یا توصیف شخصیتهای مذهبی پرداخته نشده بلکه شاعر با زبانی صمیمی و صادقانه موضع احساسی و فکری خود را بیان کرده است:
«هرگز به من نگاه نکردی که چند بیت
از لطف چشم تو غزلم محتشم شود
اذنی بده که از دل تبریز درد خیز
این شاعر رمیده مقیم حرم شود...
آه ای رئوف، میرسد آن دم که یک سحر
با کوله بار درد به آبادی ات رسم
یک روز میرسد که مرا بال و پر دهی
از این قفس به وسعت آزادیات رسم؟»(ص65)
همچنین شعر«باریکۀ خون» که با موضوع مردم فلسطین سروده شده و شعر«ناتمام» که اشاره به حوادث سوریه دارد نشان دهندۀ میزان ارجمندی ارزشهای اعتقادی نزد شاعر است.
حسیننیا را در این مجموعه بیشتر شاعری اجتماعی مییابیم. شاعری که در برابر اتفاقاتی که در پیرامون او رخ میدهد، بیتفاوت نیست. اشعاری که برای درگذشتگان معدن یورت، آتنا اصلانی، حادثۀ قطار تبریز- مشهد سروده شاهدی براین ادعاست. در سایر اشعار او نیز این نگاه اجتماعی و گاه معترض را میتوان دید. اعتراضی که نسبت به کمرنگ شدن ارزشهای والای انسانی است. همانطور که در شعر «پریشان» میخوانیم:
« از ما گرفتهاند دل و نان و نام را
دیگر زمان غارت ایمان رسیده است
ذوقی نمانده است برای غزل شدن
دوران نظمهای پریشان رسیده است»(ص69)
یا این ابیات از شعر از «دست رفتهها»:
«خزان افتاده در جان بهارانی که با ما بود
به تردیدی گرفتار است ایمانی که با ما بود
سکوت از هر طرف این شهر را درخود فروبرده
چه شد پس آن هیاهوی غزلخوانی که با ما بود؟»(ص45)
همۀ اینها نشان دهندۀ تعهد اجتماعی شاعر است. ویژگی که در زمان ما شاید کمتر شاعری از آن برخوردار باشد و باید آن را قدر دانست. علاوه بر اینها فضای غمآلود و اندک نومیدانه حاکم بر شعر او را نیز نمیتوان نادیده گرفت که شاید ناشی از اندیشۀ فلسفی و دیدگاه او نسبت به آفرینش باشد، که ناخودآگاه آن را در شعرهایش به تصویر کشیده است:
«آمیختند در گل ما عشق و درد را
آن گونه که به روح خزان سرخ و زرد را»(ص57)
«حتی میان جمع رنگارنگ آدمها
باور کنیم ای دل که تنهاییم ما، تنها»(ص43)
هر چند خود را ناچاربه پذیرش آن میبیند:
«هر جا که خواستی بروی پیش پای تو
جز آنچه سرنوشت برایت برید نیست»
اما چارۀ رهایی از این درد و رنجی را که پذیرش آن را بخشی از رسالت انسان بودنش میداند، در عشق میجوید:
«یک لا قبا و خستهام اما نمینهم
از سر هوای رد شدن از فصل سرد را
دیری است راه عشق ندیدست رهروی
باید تکاند از تن این جاده گرد را...
آری پناه باش در این عصر درد خیز
این شاعر شکستهدل دوره گرد را
من آن یگانه سرو تبر خوردهام ولی
میایستم که فتح کنم این نبرد را»(ص58)
از دیگر مشخصههای اشعار این مجموعه کاربرد فراوان آرایه ی تضمین و تلمیح است. هر چند استفاده از تضمین در گیرایی شعر او تأثیر چندانی نداشته اما در بهکارگیری تلمیح موفق عمل نموده و ابیات زیبا خلق کرده است:
«به خون خویش غلتیدند خیل آرزوهایم
شبیه سرزمین مانده از تاراج چنگیزم»(ص11)
«شاید به قعر چاه کشد داستان من
از نابرادران حسودم بعید نیست»(ص32)
«پیراهن خونین تورا باورمان نیست
آواره ی دیدار تو هر شام و پگاهیم»(ص37)
علاوه بر این با ابیاتی مواجه میشویم که برای ما تداعی کنندۀ فضاهای شعری آشناست. مانند این بیت:
«با چشمهای روشن بیتاب میگذشت
از کوچه که در دل مهتاب میگذشت»(ص9)، که به فضای شعر محبوب فریدون مشیری با مطلع « بی تو مهتاب شبی باز ازآن کوچه گذشتم...» نزدیک است. همچنین بیت «چگونه خواستمت همچو خاک باران را/چو بال خسته گنجشکها درختان را»(ص61)، که ما را به یاد این بیت از قیصر امینپور میاندازد: «میخواهمت چنان که شب خسته خواب را/ میجویمت چنان که لب تشنه آب را».
این موارد بیانگر تسلط و آگاهی شاعر بر شعر شاعران پیشین و دانش ادبی اوست و ممکن است مخاطب دراولین مواجه با این اشعار، از کشف این پیوندها احساس خوشایندی داشته باشد؛ اما افراط در آن مانع از آن میشود که شاعر به زبانی مستقل و منحصر به فرد دست یابد.
مهمتر آنکه زبان شعری او روان و ساده است و در آن با نارساییها و شکستهای زبانی مواجه نمیشویم. هر چند تصاویر پیچیده و مبهم در آن استفاده نشده است، ولی در تعدادی از اشعار ممکن است خواننده در تشخیص موضوع یا مخاطب اصلی دچار تردید شود. ابهام و تعلیق در شعر اگر به شیوه درست به کاربرده شود از امتیازات شاعری است؛ اما گاهی این ابهام تا انتهای شعر وجود دارد و خواننده را بلاتکلیف رها کرده و دست خالی برمیگرداند. در مواردی پایان بندی به گونهای است که با فضای ابیات ابتدایی تناسبی ندارد مثلاً در شعر «لحن دریا» یا «کهنه درد» .با چنین فضایی رو برو میشویم.
اگر چه شاعر از خلاقیتهای زبانی کمتر بهره برده و قافیههای معمول و پر استفاده را انتخاب کرده است؛ اما در عین حال کاربرد ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه موجب برجستگی زبان شعر او شده و همین طبیعی سخن گفتن سبب همراهی بیشتر مخاطب با شعر اوست:
«از دوست هرچه میرسد نیکوست اما
آه از دمی که شوکران در جام باشد»(ص22)
«ای دوست دشنه را به در آور که این منم
آری منم که سنگ تو بر سینه میزنم»(ص55)
«باید قسم به نان و نمک خورد نزد تو
تا باورت شود که رفیقم نه دشمنم»(ص55)
«زدم به آب و به آتش مگر بگردانم
دمی به میل تو تقدیر تلخ دوران را»(ص62)
این مجموعه در عین برخوردار بودن از عاطفۀ قوی و تنوع مضامین نیازمند تقویت در عرصۀ زبان و دقت و وسواس بیشتر در کاربرد آرایههای ادبی از جمله تضمین است. بهطور کلی «مراصداکردی؟» با اندیشهای روان، آینهای از دغدغههای شاعرانهای است که با زندگی روزمره فاصلهای ندارد و ازین لحاظ میتواند الگوی مناسبی برای مضمونآفرینی باشد.
الهام فرجی