مطالب موجود برای 'شعر عاشقانه'
گرفتهاند و غریباند خانهها با هم
مخالفاند تمام نشانهها با هم
در این سکوت هماهنگ گوییا ناگاه
رسیدهاند به پایان ترانهها با هم
غروب میشود آرام تا که برگردند
کلاغهای غزلخوان به لانهها با هم
خوشا که با تو دمی بگذریم و بگذاریم
پیاده سر به ...
آخرین مطلب پرونده شعر عاشقانه در سال 1396
26 اسفند 1396 |
17:42
مهدی اخوان ثالث,
عاشقانه,
سیمین بهبهانی,
حسین منزوی ,
بیدل دهلوی,
علی داودی,
سعدی,
مولوی,
نیما یوشیج,
هوشنگ ابتهاج,
احمد شاملو,
شعر عاشقانه,
رودکی,
فرخی سیستانی,
محمدعلی بهمنی,
فروغ فرخزاد,
امروالقیس,
نادر نادرپور
شهرستان ادب: تازهترین مطلب پرونده شعر عاشقانه اختصاص دارد به یادداشتی از شاعر گرامی آقای علی داودی.
از عشق گفتن و عاشقانه گفتن، نه کار جدیدی است و نه حرفی جدید! چرا که یک قصه بیش نیست ولیکن از هر زبان که میشنویم، نامکرر است. عشق، شگفت دوست به حسن ...
بازخوانی شعری از مهدی اخوان ثالث در سالروز تولدش
10 اسفند 1396 |
16:29
شهرستان ادب: همزمان با زادروز شاعر بزرگ سرزمین مان زنده یاد مهدی اخوان ثالث شعری از کتاب «از این اوستا» ی این شاعر خراسانی می خوانیم :
در آن لحظه كه من از پنجره بیرون نگا كردم
كلاغی روی بام خانۀ همسایۀ ما بود
و بر ...
من از این زندگی چه میخواهم جز تماشای آسمان با تو
زیر باران قدمزدن گاهی بیخبر بودن از زمان با تو
هست من هستیِ تو باشد و بس، بشنوم از لبت نفس به نفس
شور یک عاشقانهٔ آرام فارغ از حرف این و آن با تو
از گلویم نمیرود پایین لقمههایی که بی تو میگیر...
با یاد شانههای تو سر آفریده است
ایزد چقدر شانهبهسر آفریده است
معجون سرنوشت مرا با سرشت تو
بیشک به شکل شیر و شکر آفریده است
پای مرا برای دویدن به سوی تو
پای تو را برای سفر آفریده است
لبخند را به روی لبانت چه پایدار
اخم تو را چه زودگذر آفرید...
دوگام مانده به هم، سيبی از هوا افتاد
چه اتفاق قشنگی ميان ما افتاد
دو گام مانده به هم، لحظهها طلايی شد
فضا پر از هيجانهای آشنايی شد
نه حزن ماند و نه حسرت، نه قيل و قال و نه غم
سکوت بود و تماشا، دو گام مانده به هم
زمين پر آينه شد، زير گام ما دو...
طلوع میکنی آخر به نور و نار قسم
به آسمان، به افقهای بیغبار قسم
هنوز منتظر بازگشتنت هستم
به لحظههای غمانگیز انتظار قسم
خزان به سخره گرفتهست خنده گل را
به غصههای دل ابری بهار قسم
نمانده است گل و نیست جای شکوه ز باد
که میخورد به سر پرغرور...
همه دردم، همه داغم، همه عشقم، همه سوزم
همه در هم گذرد هر مه و سال و شب و روزم
وصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقت
چه بخندم، چه بگریم، چه بسازم، چه بسوزم
گفتنی نیست که گویم ز فراقت به چه حالم
حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم
دست و پا...
رسیدی بر تنِ آیینه لغزیدند شبنمها
به خانه با تو برگشتند معصومانه مریمها
من و آیینه و گلهای مریم با تو خندیدیم
سفر کردیم با هم تا چه رؤیاها... چه عالم ها...
چه روز خوب و آرامی... تو میخندی جهان زیباست
هوای خانه هم اصلاً ندارد ابری از غمها
س...
خیره است چشمِ خانه به چشمانِ مات من
خالی است بی صدا و سکوتت حیات من
دل می کَنم به خاطر تو از دیار خویش
ای خاطرت عزیزتر از خاطرات من
آیات سجده دار خدا چشم های توست
ای سوره ی مغازله، ای سور و سات من!
حق السکوت می طلبند از لبان تو
چشمان لاابالی و...