مینویسم درمیان بغض و حسرت نامه را
بازدل تنگت شدم، بفرست دعوتنامه را
تا کبوترهای گنبد، پستچی های من اند
می رسانم آسمانی تر به دستت نامه را
شهرمن از مشهدت دور است و نزدیک است دل
دل خودش می آورد گاهی به سرعت نامه را
گاه اشکی، گاه شوق، گاه شعرتازه ای
مینویسم بازهم در چند قسمت نامه را
کاش وقتی درد دلهایم به دستت می رسند
واکنی یک گوشه آرام و خلوت نامه را
عاقبت این سطرها با خط نستعلیق من
خواندنی تر می کند تا بینهایت نامه را
غصه های کوچکم را هم برایت گفته ام
خاطرم جمع است؛ می خوانی به دقت نامه را
خواب دیدم بازهم اردوی مشهد می برند
تا گرفتم از پدر دیشب رضایت نامه را
صبح شد، تب داشتم، دیدم کنار بسترم
مادرم با گریه میخواند زیارت نامه را