شهرستان ادب: در هفتادوهشتمین سالروز تولد شاعر سرشناس و مترجم قرآن کریم استادِ زندهیاد دکتر طاهره صفارزاده، پای صحبتهای شاگرد و همکار ایشان جناب آقای دکتر احمد تمیمداری نشستیم. دکتر احمد تمیم داری افتخار شاگردی و سالها همکاری علمی با مرحوم صفارزاده را داشته اند که از آن جمله همراهی در ترجمهء قرآن مجید به زبان انگلیسی بوده است. انجام این مصاحبه را مجید اسطیری بر عهده داشته است .
لازم به ذکر است، سال گذشته همزمان با سالروز تولد خانم صفارزاده نیز یادداشتی با عنوان «خدا و شعر» به قلم خانم عصمت زارعی در شهرستان ادب منتشر شد که مروری بر شعر و زندگی این شاعر بزرگ داشت.
گفتنی است احمد تمیمداری استاد تمامِ گروه ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی و از زبانشناسان و پژوهشگران برجسته حوزه ادبیات فارسی است.
شهرستان ادب: اولین آشنایی شما با سرکارخانم صفارزاده کی بود و به چه بهانهای همکاری شما با یکدیگر آغاز شد؟
- سال 1355، من در دانشگاه تهران، دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشجوی فوق لیسانس بودم. آقای دکتر زرینکوب در آن سال مدیرگروه زبان و ادبیات فارسی بودند. ایشان معتقد بودند که دانشجویان ادبیات باید زبانهای خارجی –یعنی انگلیسی، فرانسه، آلمانی و عربی- را بیاموزند. دلیل آن هم این است که عربی به این دلیل که زبان دین و قرآن است و هم دانشمندان ایرانی از بدو ورود اسلام به ایران تا کنون، بسیاری از دانشهای خودشان را به زبان عربی نوشتهاند. بخش عمدهای از فرهنگ کتبی و علوم ما به زبان عربی است. در مورد انگلیسی، فرانسه و آلمانی، از قرن 16 به این سمت، مسائل مربوط به ایرانشناسی، فارسیشناسی، شرقشناسی و اسلامشناسی به این زبانها مقالهها و کتابهای بسیار مهمی نوشته شده است؛ و کسی که به تحقیق و پژوهش میپردازد، باید تمامی این کتابها را در نظر گیرد و باید آنها را بشناسد. عقیدهی دکتر زرینکوب این بود که قرائت متون در دوران لیسانس کافی است؛ دوران فوق لیسانس زمان تحقیق و پژوهش و دوران دکترا زمان نظریهپردازی است. به واسطهی آقای زرینکوب این چهار زبان در برنامهی درسی دانشجویان زبان و ادبیات فارسی قرار گرفت و دانشجویان شروع به آموختن این زبانها کردند. دو گرایش در مقطع ارشد به واسطهی این تغییرات شکل گرفت: گرایش زبان و ادبیات فارسی با رویکرد مطالعات اسلامی و گرایش زبان و ادبیات فارسی در ارتباط با مطالعات خارجی که منظور کشورهای غربی و شرقی و امریکای شمالی. این برنامه تقریبا یک سال طول کشید؛ اساتید دانشگاه تهران به واسطهی اجرای این برنامه اعتراض کردند و منجر به این شد که دکتر زرینکوب از مدیریت گروه استعفا دهد و دروس سابق مجددا به شکل سابق خود بازگشت. استاد زرینکوب از سرکار خانم صفارزاده برای آموزش متون زبان انگلیسی در مورد ایران دعوت کرد. از آقای محمدرضا حکیمی برای تدریس عربی، از کیکاووس جهانداری برای زبان آلمانی و استاد دیگری که برای زبان فرانسه از ایشان دعوت شده بود. درسی هم بود که درس سمینار بود. معنای درس سمینار این بود که از اساتید خارجی دعوت میکردند که در گروه ادبیات حاضر شوند و در مورد زبان و ادبیات فارسی و مسائل ایرانشناسی در کشور خودشان در دانشگاه تهران کنفرانس دهند. این کلاس، کلاس بسیار مفیدی بود و به دانشجویان افق بازتری از وضعیت ادبیات فارسی در کشورهای دیگر نشان میداد. سرکار خانم صفارزاده کتاب classical Persian literature نوشتهی دکتر آرتور آربری ایرانشناس مشهور آن زمان را به عنوان منبع درسی کلاس خود معرفی کردند. در آن زمان، این اولین باری بود که دانشجویان با کتابهای زبان اصلی آشنا میشدند و آنهم مستشرقی که در آن زمان شهرت بسیار زیادی داشت. ایشان دانشجویان را وادار میکردند که متن را خارج از کلاس خوانده و آن را ترجمه کنند و سر کلاس ترجمههای خود را تصحیح کنند. این برنامه در دانشگاه یک سال بیشتر به طول نینجامید ولی من به دلیل فواید زیادی که این برنامه داشت، خودم به شخصه آن را ادامه دادم. اساتید دیگر از زبانهای دیگر نیز متون مشخصی را تهیه کرده و آن را در کلاس تدریس میکردند. استاد دیگری هم بود که پروفسور فیکتور الکیک بود که از اهالی لبنان بود و برای ما زبان عربی را هم تدریس میکرد. سرکارخانم صفا و آقای دکتر قریشی نیز برای تدریس زبان انگلیسی دعوت شده بودند. من از این طریق با سرکارخانم صفارزاده آشنایی پیدا کردم و چون ایشان صبغههای مذهبی داشتند و من از دورهی دبیرستان شبها علوم دینی میخواندم تا فعالیتهای دینی لازم برای انقلاب را فراهم کنم، آشنایی ما زمینههای پررنگتر و محکمتری یافت. دکتر صفارزاده در هر زمینهای نظریات محکمی داشت؛ چه در زمینهی مطالعات دانشگاهی و چه در زمینهی مطالعات دینی.
شهرستان ادب: در قامت استاد دانشگاه، ایشان به عنوان یک چهرهی انقلابی شناخته میشدند یا در سیر زمان کمکم شکل پیدا کرد؟
- ایشان سوابق دینی و سیاسی داشتند؛ یعنی نظام فکری آنها مشخص بود که به چه صورت است. به همین دلیل هم به محض اینکه انقلاب شد ایشان در کانونهای فرهنگی اسلامی شروع به فعالیت کردند و یکی از کانونهایی که تشکیل دادند، در دانشگاه تربیت معلم بود؛ آقای گرمارودی هم آنجا فعالیت میکردند و شخصیتهای انقلابی در آنجا شرکت میکردند. در همان سالها بود که مرگ یا شهادت دکتر شریعتی نقطهی عطف بسیار مهمی در میان انقلابیون بود؛ سرکارخانم صفارزاده هم در آن زمان علاقهی بسیار زیادی به آثار و افکار دکتر شریعتی داشتند. مثلا به نوعی میتوان گفت که از سالهای 1346-1347 با ورود دکتر شریعتی به ایران، بحثهای انقلاب از طریق تبلیغات اسلامی و فعالیتهای فرهنگی ایشان و اینکه فکر تازهای در مقابل نهضتهای چپ که در ایران بود، وارد شد. ایشان در متون اسلامی و قرآنی، با دید تازهای اسلام را مطرح کرد که توانست با افکار چپ در ایران مقابله کند و آنها را به حاشیه براند. البته اوج و حضیض در آثار ایشان نیز بسیار مشاهده میشود. موج جدیدی که از بین اساتید و دانشجویان به فعالیتهای انقلابی میپرداختند یا از سخنان شریعتی استفاده کرده بودند و یا از آثار وی استفاده میشد. اما در طول انقلاب، شریعتی از شخصیتی سیاسی یا انقلابی، تبدیل به چهرهای فرهنگی و ادبی شد. آشنایی من با خانم صفارزاده از همان سالهای 1355 شروع شد؛ ایشان اهل عبادتهای بسیار طولانی بود، شبهای زیادی را به نماز شب میگذارند. زور را نمیپذیرفت؛ اگر چیزی به نظرش حقیقت میرسید آن را اعلام میکرد. بعد از انقلاب هم ایشان در دانشکدهی دانشگاه ملی بودند و دانشکدهی ادبیات را اداره میکرد. من چون با ایشان از نظر فکری و علمی آشنایی بیشتری پیدا کردم و چون ایشان دید که من هم فکر اسلامی و انقلابی دارم، ایشان بنده را همفکر خودشان میدیدند. اکنون هم که ایشان فوت کرده و من هم سنم بیشتر شده است؛ وقتی خودم را در آن سالها میبرم، میبینم ایشان در زمینهی معارف و زبانهای خارجی استاد بنده بودند. ایشان بسیار از این مسئله رنج میبردند که چرا در دانشکدهی زبانهای خارجی کمتر به مسائل دینی، سیاسی، تاریخ ایران، فرهنگ اسلام و بحثهای اجتماعی توجه میشود. بعد از دورهای من که در آموزش و پرورش مشغول به کار بودم، به پژوهشگاه فرهنگ اسلامی منتقل شدم و بعد از دورهای به دلیل شهادت دکتر عضدی، بنده در خواست انتقال به دانشگاه ملی را دادم و مجددا با سرکارخانم صفارزاده همکار شدیم. مدتها بعد ایشان به بنده پیشنهاد کردند که مدیریت دانشکدهی ادبیات و مطالعات اسلامی را بر عهده بگیرم. دوران مدیریت من، دوران بسیار سختی بود؛ دانشجویان مدام اعتراض میکردند و چون اغلب آنها بیمورد بود، نیاز به مدیری داشت که مقاومت کند و چون من فردی انقلابی بودم و از دههی 40 همراه امام خمینی (ره) دروس دینی و انقلابی آموخته بودم، توانایی مقاومت در برابر این فرایندهای خرابکارانه را داشتم. از سال 1360 که خانم صفارزاده که از مدیریت فاصله گرفتند، تا 1364 من رییس دانشکده بودم. بعد از آقای احمدی که همزمان با من رییس دانشگاه ملی بودند، فردی رییس شد که میخواست دانشگاه ادبیات و علوم انسانی را به نام پزشکی بگیرد که با مخالفتهای بسیار شدید من، مطبوعات وارد شدند و من را برکنار کرد. رییس دانشکدهای بعد از من آمد که نسبت به ایشان بیمهریهایی کرد تا ایشان درخواست بازنشستگی کرد. پس از این، ایشان فعالیت خود را در شورای انقلاب فرهنگی آغاز کردند و علاوه بر این فعالیتهایی علمی در انتشارات سمت برای تالیف و چاپ کتابهای انگلیسی تخصصی برای دانشکدهها انجام دادند و به همین واسطه برای حدود 700 رشته کتاب تخصصی زبان انگلیسی با کمک اساتید متخصص آن رشته تالیف شد. پس از آن، ایشان فعالیتهای فرهنگی شخصی خودشان را پی گرفتند؛ یکی از کارهای مهم ایشان ترجمهی قرآن بود.
شهرستان ادب: ترجمهی قرآن نیازی بود که خودشان احساس کردند و یا اطرافیان از ایشان خواستند؛ یعنی چه شد که این ایده در ذهن ایشان به وجود آمد که ترجمهی قرآن را پی بگیرند؟
- صاحبنظران میخواستند این کار انجام شود ولی ایقشان بیشتر به ابتکار شخصی خودشان این کار را انجام دادند و این نیاز درونی خودشان بود. ایشان ارتباط درونی بسیار زیادی با قرآن داشتند و احترام بسیار زیادی برای آن قائل بودند و اگر کسی در سر کلاس، مطلبی را بیان میکرد که ضد قرآن بود، ایشان بسیار ناراحت میشد. یا هر وقت که در دانشگاه تهران اذان میگفتند، ایشان در سر کلاس درس را تعطیل میکردند و اذان را گوش میکردند و بعد ادامهی درس خودشان را میدادند. منظور این است که ایشان احترام بسیار زیادی به شعائر اسلامی میگذاشتند و این ارتباطی هم به انقلاب نداشت؛ فطرتا ایشان فردی مذهبی بود. چندتن از دانشجویان دختر که علایق قرآنی داشتند و شاگردی ایشان را پذیرفته بودند، فعالیت بسیار طولانی و شدیدی میکردند تا اینکه به نتایج مطلوب رسید. قرآن ترجمه شدهی سرکارخانم صفارزاده پخش شد و از جاهای مختلف مثل مصر و کشورهای اسلامی دیگر تشویقنامههایی برای ایشان ارسال شد؛ چون ایشان تمام قرآنهایی را که به زبان انگلیسی ترجمه شده بود، جمعآوری کرد و آنها را با هم مقایسه میکرد و هم خودش سعی میکرد که به زبان انگلیسی بنویسد و هم این که اگر ترجمههای صحیحی موجود بود، سعی میکرد که از متن آنها استفاده کند.
شهرستان ادب: به هر حال، خلائی را ایشان در وجود یک ترجمهی انگلیسی احساس میکردند.
- بله؛ ترجمهی انگلیسی خوبی که هم از نظر اسلامی و هم از نظر مذهب تشیع قابل قبول باشد، متنی تصحیح شده و قابل قبولی را از میان ترجمههای مختلف ایشان انتخاب کردند و خودشان هم در متن تصرف داشتند. به هر روی این قرآن به چاپ رسید؛ بعد از آن به نهجالبلاغه پرداختند و در پی این بودند که آن را به انگلیسی ترجمه کنند. نهجالبلاغه هم به انگلیسی ترجمه شده است ولی آنها هم ترجمههای دقیق و صحیحی نبوده است. ایشان مشغول کار روی نهجالبلاغه بودند که متاسفانه اجل مهلت نداد و ایشان از دنیا رفتند. یکی از دوستان خیلی نزدیک ایشان، سرکار خانم جاراللهی هستند که در دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی تدریس میکنند؛ و از طریق ایشان و خانوادهی خانم صفارزاده پیگیر متنی هستیم که ایشان هنگام ترجمه تهیه میکردند که اگر موجود باشد میتوان آن را ادامه داد.
شهرستان ادب: شما در ترجمهی قرآن با سرکارخانم صفارزاده همکاری داشتید؟
- من همکاری مستقیمی که در متن دخالت کنم نداشتم اما در جلساتی که در منزل ایشان میرفتم، ایشان بحثهای زیادی در مورد آیاتی که غلط ترجمه شدهاند داشتند و همیشه نظر خود را در مورد ترجمهها میگفتم و عرض عقیده میکردم. علت ارتباط من با ایشان یکی این بود که ایشان زبان انگلیسی را به صورت عالمانه یاد گرفته بود؛ ایشان انسانی بسیار عمیق و علاقمند به فرهنگ تشیع و فرهنگ اسلامی بود و بسیار فرد پرجراتی بود؛ در خیلی از جلساتی که افراد بسیاری جرات به حرفزدن نمیکردند، صریح سخنان خود را میگفت. در واقع وقتی در دانشگاه فردی بسیار دینی و عمیق کنار میرود، فرد ضرر نمیکند بلکه این دانشگاه است که آسیب میبیند. ایشان خودش جوهرهی فعالیت داشت و هرجایی هم که نمیتوانست به صورت جمعی فعالیت کند، به صورت فردی فعالیت میکرد. ایشان از ناهنجاریهای فرهنگی، از افرادی که عالم هستند ولی متدین نیستند، از متدینی که اطلاعات دقیق و روشنفکری نداشتند، بسیار رنج میبرد.
شهرستان ادب: اگر شما ترجمههای خاصی از قرآن یا متون انگلیسی دیدهاید بفرمایید.
- من الان چیز خاصی در نظرم نیست که آن را بیان کنم. فقط میتوانم بگویم که در ترجمهی آیات قرآن کریم، هرکجا که کاستیای بود و یا اشتباهی در آن به کار رفته بود، آن را اصلاح میکرد. اشتباهاتی که در مورد افسانهی غرانیق، ترجمهی آیات نخستین سورهی عبس، در ترجمهی آیهی هفتم از سورهی آلعمران و مواردی از این دست را ایشان در ترجمهی خود تصحیح کرده؛ درواقع ایشان ترجمهی خود را طبق روایات شیعی ترجمه کردهاند.
شهرستان ادب: ایشان به تفاسیر هم دقت داشتهاند و از آنها نیز در ترجمهی خود استفاده میکردهاند؟
- تفسیر منهجالصادقین و ترجمهی مجمعالبیان از جمله منابعی بود که ایشان در ترجمهی خود به آنها رجوع میکردند. ولی چون فرزندی نبود که کار ایشان را پیگیری کند و خانوادهی ایشان هم مشغلههای خاص خودشان را داشتند، خیلی از کارهای ایشان پیگیری نشد. ایشان دو جلد کتاب که «اصول و مبانی ترجمه» نام داشت، نوشت. ایشان چون فارسی و انگلیسی را خوب میدانست، نمونههایی از ترجمههای غلط را در این کتاب ارائه کردند.
شهرستان ادب: خارج از کشور برای انگلیسیزبانها این کتاب بازخوردی داشت و توجهی را برانگیخت؟
- عرض کردم؛ مصریها علاقهی بسیار زیادی نسبت به این ترجمه نشان دادند و تقدیرنامهای هم در دانشگاه مصر برای ایشان ارسال شد. در مورد کشورهای دیگر اطلاع چندانی ندارم که عکسالعملی نشان دادند و تقدیر و تشکری از این ترجمه به عمل آوردند یا خیر. آنچه که من میدانم این است که این ترجمه مورد توجه عالمان خارج از ایران واقع شد. با توجه به اینکه ایشان با تفکر شیعی به این ترجمه پرداختن و اساتیدی که شیعه نبودند و به این ترجمه توجهاتی نشان دادند، بیشتر بر روی اینکه این متن، متن علمی قابل توجهی است تاکید داشتهاند. مسئلهی شعر ایشان نیز هست که بسیار قابل توجه و اهمیت است. در سال 1367 من مقالهای در مورد اشعار و کتابهای ایشان نوشتم که این مقاله در مجلهی قند پارسی به عنوان مقالهای علمی- پژوهشی به چاپ رسید. کتاب «رهگذر مهتاب» که چاپ اول در سال 1962 بود، کتاب «طنین در دلتا» چاپ 1970 میلادی منتشر شد، «سد و بازوان» در سال 1971، «سفر پنجم» در سال 1977، «حرکت و دیروز» در سال 1978، «بیعت با بیداری» در سال 1979 بود که سال انقلاب بود، «مردان منحنی» در سال 1987 و «دیدار صبح» که در همین سال منتشر شد، در این مقاله مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته است. به طور خلاصه باید گفت که شعر ایشان در سراسر دیوانهایش شعر آگاهی است و ایشان به شدت معتقد است که اندیشه نباید حبس در الفاظ شوند بلکه الفاظ باید سایههای اندیشه باشند. اگر اندیشه مثل آفتاب باشد و الفاظ مثل سایه، شرط اول شعر آگاهی است. ایشان حتی به قافیه و اوزان نیمایی هم معتقد نبود. خانم صفارزاده کلا به شعر سپید و یا آزاد معتقد بود که به دنبال وزن و قافیه هم نبود؛ ایشان میگفت هر چیزی که در هر هنری و به خصوص در شعر موجب تخدیر مخاطب شود، یعنی مخاطب را از تفکر و تعقل بازدارد مضر است و این چیزی است که فرمالیستها قبول ندارند. با اینکه ایشان سعی میکرد از الفاظ مناسبی استفاده کند، ولی در بند این نبود که قافیه بیاورد یا از وزن استفاده کند؛ بیشتر به جوهر شعر اعتقاد داشت و جوهر شعر هم در نظر ایشان آن چیزی بود که بتواند آگاهی بیافریند. ایشان جزء شخصیتهای برجسته در میان زنان مسلمان و انقلابی بود و خودش معتقد بود که در بین کل زنانی که در جهان هستند، به عنوان شخصیتی آزادیخواه و مدافع مظلومان و کشورهای عقبمانده، مردمان آفریقا و آسیا بوده است؛ نه به این معنی که ایشان ادعای چنین مسالهای را داشته باشد، بلکه چنین رسالتی را برای خود قائل بود و به ویژه برای کشورهای اسلامی و مذهب تشیع این رسالت را برای خود مهمتر و سنگینتر میدانست. این رسالت را همیشه برای خود قائل بود و هیچوقت این رسالت را فراموش نمیکرد. ایشان حتی خاطرهای تعریف میکردند که خارج از کشور هم که تحصیل میکردند، یکی از اساتید از ایشان پرسیده بود که تو چرا اینجا مثلا فیلمنامهنویسی کار میکنی؟ پاسخی که ایشان به آن استاد داده بود این بوده که ما تا چه زمانی باید شرح حال شاعران یونانی را بخوانیم و مرتب تاریخ ادبیات از بر کنیم؟ استاد ایشان هم گفته بود که تو اولین آسیاییای هستی که این مشکلات را متوجه شدهای! به این معنی که ایشان سعی میکرد به فعالیتی هنری بپردازد که نمود داشته باشد و برای جامعه فایدههای بسیاری را به ارمغان بیاورد.
شهرستان ادب: جایگاه شعر سرکارخانم صفارزاده، قبل از انقلاب به عنوان کسی که شعر سپید میگوید، در محافلی که محافل جدی هستند رفت و آمد دارد و در عین حال علم شعر شیعی و شعر اعتقادی را برافراشته است، چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظر میآید که در واقع به هیچ وجه ایشان به انزوا کشده نشدند.
- انزوایی برای ایشان مطرح نبود. ایشان مسلمان روشنفکری بود و قبل از انقلاب شرایط سیاسی و فرهنگی جامعه ایجاب میکرد که همه با هم با وجه اشتراک خود –که همان مبارزه با طاغوت و حکومتی دستنشانده بود-متحد باشند. در چنین جامعهای هرکس که با نظام موجود مخالف بود، دور هم جمع میشدند. همه در واقع در یک امر مشترک بودند و آن این بود که باید یک حکومت صحیح، شایسته و دموکراتیک روی کار باشد. از طرفی همه به دنبال به وجود آمدن حکومتی سالم بودند و از طرف دیگر مبارزه دیده میشد. در واقع مبارزه یک جنبهی سلبی داشت که از یک طرف از بین بردن حکومت غاصب و زورگو بود و از طرف دیگر به وجود آوردن حکومتی صالح و طرفدار مستضعفین بود. در مورد شخص ایشان من این را عرض میکنم، ایشان با شاعران مختلف که آزادیخواه بودند و ضد استبداد بودند، ارتباط داشتند و در کارهای خصوصی آنها من هیچوقت ندیدم که شرکت داشته باشند. صفات پارسایی در ایشان بود؛ بعد از انقلاب، چون زمینه و پتانسیل آن به وجود آمده بود، ایشان تمایلی بیشتر به فعالیتهای مذهبی پیدا کردند و اشعار آنها مذهبیتر شد. استعداد و گرایش مذهبی در ایشان وجود داشت ولی در پیش از انقلاب شرایط ایجاب میکرد که نوعی همفکری و ارتباط همگانی با همهی کسانی که مخالف بودند داشته باشند و مایههای مذهبی در شعر ایشان کمتر دیده میشد؛ اما بعد از انقلاب اسلامی چون زمینه مساعدتر شده بود و آنچه که برای آن میجنگیدند به دست آمده بود، اشعار ایشان مایههای مذهبی بیشتری یافت. این مشی، تنها اختصاص به ایشان نداشت و افراد بسیاری چون آیت الله مطهری و دکتر شریعتی هم پیش و پس از انقلاب به همین صورت رفتار میکردند. تسامح و تساهل، یکی از سنتهایی بوده است که در تاریخ اسلام و توسط عالمان بزرگ آن انجام شده است. به همین علت بود که سرکارخانم صفارزاده هم با شاملو و هم با سپهری ارتباط داشتند. این روشی بود که توسط ایشان اتخاذ شده بود و از نظر من هیچ اشکالی هم نداشت؛ بالاخره برای اینککه انسان بتواند آرمانها و اهداف خود را پیش ببرد، مجبور هست که با مردم مدارا داشته باشد. پیغمبر اسلام (ص) میفرمایند: «خداوند به من امر کرد که با مردم مدارا کنم؛ همانطور که به من در ادای فرائض دستور داده است.» در واقع این روشها در اسلام هم به کار رفته است.
شهرستان ادب: دو شاعر هستند که شاید بتوان به آنها تکستارههای شعر شیعی قبل از انقلاب گفت: سرکارخانم صفارزاده و دکتر موسوی گرمارودی. اینها در جریان شعریای که رنگ روشنفکری دارد، نمیافتند و علم مبارزه و بیداری و آگاهی را برافراشتهاند. سوال اینجاست که جریان روشنفکری با این دو فرد چگونه برخورد میکند؟ و شعر آنها چه جایگاهی دارد؟
- اساسا در پیش از انقلاب هرکس به هر عنوانی شعری میگفت که علم مخالفت در آن برافراشته میشد و یا تاویل تفسیری به مبارزه میشد، مورد استقبال بود. شعر مبارزاتی و شعری که برای مبارزه است، اساسا وجه مشترکی بود. مثلا در اخوان در شعر زمستان دیده میشد. منظور این است که این روحیهی مخالفت تنها در شعر سرکارخانم صفارزاده دیده نمیشد؛ در شعر شاملو و فروغ فرخزاد و بسیاری از شاعران دیگر نیز دیده میشد. درست است که اینها با مایههای دینی نبود؛ ولی حتی در اسلام عدالتخواهی و حقطلبی نیز در اسلام مورد ستایش و پذیرش است. خداوند در قرآن میفرماید: «شَهِدَ اللهُ اّنَّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ و المَلائِکَۀُ و اوالو العِلمِ قائماً بِالقِسطِ؛ لا اِلهَ اِلّا هُوَ العَزیزُ الحَکیم: خداوند شهادت میدهند که خدایی جز او نیست و فرشتگان و کسانی که صاحب علم هستند و قائم به قسط و عدالت هستند که هیچ خدایی جز خدای عزیز و حکیم نیست.» این شاعری بود که همهی شاعران را نسبت به هم عطف میداد و متوجه میکرد. پس در اسلام عدالتخواهی از هرکس که باشد، مورد پذیرش است. کاری هم که در این دوران انجام میشد این بود؛ همهی شاعران در زیر لوای مبارزه با نظام فاسد جمع شده بودند و فعالیت میکردند.