اما ما بنا بر اعتقادات و نوع تفکرمان، روش نخست را انتخاب کردیم و داریم برایش زحمت میکشیم. باری، در فرجام کار میبینیم بسیار کمتر از زحمتهایمان به نتیجه میرسیم. مثلاً برای مطلبی که هیچ مشابهی در عالم مکتوبات و رسانهها ندارد، طی مدتها برنامهریزی میکنیم و زحمت میکشیم، اما وقتی بعد از چند روز آن را در سایتهای جستجوگر میجوییم، میبینیم مطلب ما عیناً و حتی همراه عکسش (آش با جاش!) در رسانۀ دیگری، و عموماً یک خبرگزاری (که بنا به ماهیت خبرگزاری بودنش پربازدید هم هست) _و بی هیچ اشارۀ آشکاری به منبع اصلی_ منتشر شده است. اکثراً هیچ منبعی داده نشده و خبرگزاریِ مورد بحث، در ابتدای مطلب نوشته «به گزارش سرویس فرهنگی خبرگزاری فلان»! . گاهی هم که منبع داده شده، در پایان مطلب و با ریزترین فونت و کمرنگترین رنگِ ممکن است، که بیچاره در مقابل «به گزارش سرویس فرهنگی خبرگزاری فلان» بولد و قلدرِ ابتدای مطلب توانِ زورآزمایی و خودی نشاندادن ندارد! حال آنکه خود ما وقتی بخواهیم مطلبی نقل کنیم عموما در همان ابتدای مطلب برای احترام به حقوق مولف، منبع را ذکر میکنیم: «شهرستان ادب به نقل از فلان».
البته گاهی اوضاع از این هم که گفتیم بدتر بوده، مثلا دیدیم خبرگزاری محترم تاریخ مطلبش را دستکاری کرده و به پیش از تاریخ انتشار مطالب ما تغییر داده! که اگر خدایناکرده مخاطب هوشمندی خواست منبع اصلی را پی بگیرد، بگوید لابد شهرستان ادب از آنجا برداشته! یا اینکه مطالب کمی جا به جا شده و عکس تغییر پیدا کرده، که یعنی ایشان بر سبیل توارد، از افکار یا پیگیری شخصی خودشان به این مطلب رسیدهاند! سبحان الله از اینهمه همدلی و همسویی!
و البته این نقلهای بیمنبع صرفاً به خبرگزاریها محدود نمیشود و هیئت تحریریۀ ما گاه مطلب خودشان را در یک روزنامه هم مشاهده کردهاند که موجب شادمانی خانوادهشان شده!
جالب اینجاست که اکثر این رسانههای گرامی که مطالب ما را به نام خود زدهاند جزو رسانههای «ارزشی» قلمداد میشوند! حال پیدا کنید ارزشگذار را!
باری علت هم شاید این است ما با بعضی از این رسانههای داخلی در بعضی امور موافقیم، یا به قول خودشان «همسو»ییم. علت این هم که مثلا سایت منافقین یا سایت منتسب به بقایای ساواک و سلطنتطلبها مطالب ما را بر نمیدارند این است که به دردشان نمیخورد! فلذا ما اگر بخواهیم مطالبمان را کسی به نام نزند، تنها راهی که داریم این است که چیزی بگوییم که هیچکس با آن موافق نباشد! چون بالاخره درمورد بزرگداشت مولوی نوشتن یا پروندۀ ادبیات ضدآمریکایی کار کردن در این مملکت طرفدار زیاد دارد! فلذا باید برای مصون ماندن از انتحال، از افکار اعتقاداتمان دست بکشیم و کلا هیچ فکر و اعتقادی نداشته باشیم!
از مطایبه گذشته و به متن جد و وجدان برگشته، این متن شکایت قشر زحمتکشِ ادبیات و فرهنگ (چه برزیگر چه کارگر) است از گروه محتشمِ رسانه (چه خریدار چه بنکدار).
وقتی به نسبت کنونی سایتِ ادبی جمع و جور خودمان با بعضی از این خبرگزاریهای باهیمنه فکر میکنم، پی میبرم قطعا رسانهها و تلاشهای کوچک دیگری هم مثل ما هستند که در گوشهوکناری دیگر بنا به اعتقاداتشان به «تولید محتوا» مشغولاند اما تلاش آنها هم توسط ارادۀ کارخانهایِ این بزرگان به صورت کنسروشده مصادره به مطلوب شده و در حقیقت هیمنۀ بسیاری از این رسانههای چاق و فربه از بلعیدن آن تلاشهای تولیدیِ خالصانه و گمنام _یا گمنامشده!_ تشکیل شده است. اینجا بود که یاد آمریکا افتادم. یاد سرمایهداری و امپراطوری، کاپیتالیسم و امپریالیسم. چیزی که در معنا و صورت دوستش نداریم.
باری، ما دوستان و همکاران فرهنگی خودمان را آمریکا نمیدانیم، اما این روش آمریکایی است و البته همین هم مایۀ تعجب است. چنانچه بسیاری از دبیران و خبرنگاران سرویسهای فرهنگی را از نزدیک میشناسیم و با ایشان دوستیم، افرادی که خالصانه و صمیمانه برای امر فرهنگ زحمت میکشند و وزنۀ فرهنگی و اعتقادیشان به وجهۀ خبرنگاری و کارمندیشان میچربد و حامی ما و همۀ تلاشهای خلّاقانه و مجدّانۀ فرهنگی ادبی دیگر بودهاند و هستند. همین بیشتر مایۀ شگفتی ماست که چرا بعضی از دوستان دیگر، در این لباس قرار میگیرند اما حواسشان به لباسشان و اساس کارشان نیست.
بعد از پیغام و پسغام فرستادنها برای حضرات و نظر (کامنت) نوشتنهای بسیار پای مطالب مسروقه و تحقیقِ این بیت حکیمانه: «گوش اگر گوش تو وناله اگر نالۀ من | آنچه البته به جایی نرسد فریاد است»؛ دوستانمان راههای مختلفی را برای حل این مشکل پیشنهاد کردند. یکی اینکه تلفن سرویسهای فرهنگیِ مورد بحث را بگذاریم جلویمان و یکییکی تماس بگیریم دعوا کنیم؛ وانگهی دیدیم ما دعوایی نیستیم. دیگر اینکه فهرست این نقلهای بیمنبع را با لینکهای اصلی و فرعی وبا عنوان «سرقت رسانهای» منتشر کنیم _چنانچه بیشترشان را برای گزارش به مدیر موسسه فرستادهام و آماده دارم_؛ اما دیدیم ما اهل پردهدری هم نیستیم. راه دیگر هم پیگیری حقوقی این مسئله بود؛ که سرآخر دیدیم ما حتی حقوقدان هم نیستیم. و البته که در روزگار ما، کار برای کسانی که نه سرهنگاند نه حقوقدان هیچگاه آسان نبوده و نیست. اما وقتی بیشتر فکر کردم دیدم، ما فرهنگی هستیم و اهل قلم. چه بهتر که پیش از هراقدام پیشنهادی کدورتآفرینِ دیگری، حرف بزنیم و بنویسیم و موضوع را با روش و منش خودمان و به طور فرهنگی پیگیری کنیم. جای آنکه کدورت و پردهدری برای ایشان ببریم، قلم را علم کنیم و کاغذین جامه به دادگاه وجدان ببریم. چه اینکه درددل کردن، همواره نخستین و قابل اعتمادترین سلاح ما اهل فرهنگ بوده است.
از نگارنده در دوران وبلاگنویسی تا دلتان بخواهد مطلب یا ایدۀ بیارجاع به منبع برداشتهاند. از روزنامه و خبرگزاری گرفته تا مقاله و پایاننامه. بارها شده بود برداشتکنندۀ مطلب خود اذعان هم به این نکته کرده بود که «فلانی من دارم از پایاننامهام که به نوعی نوع کامل همین یادداشت توست دفاع میکنم، بابت ایده از ما راضی باش» من هم چه این مسئله را میگفت چه نمیگفت راضی بودم و هیچوقت هیچ مشکلی با این مسئله نداشتم. چه اینکه غرض این است آن حرف در جهان واژهها منعکس شود و آن آتش در عالم بگیرد. و چه اینکه آنقدرها هم برای فکرها و نوشتهجات خود اهمیت و اعتباری قائل نبودم. اما یکسالی میشود که با تذکر دوستی دریافتم اینجا داستان فرق میکند. اولاً من مسئولیت بخشی از یک موسسه را شرعاً و قانوناً پذیرفتهام (حالا اتفاقی است که افتاده!) و باید از حیثیت و تلاشش حمایت کنم؛ ثانیاً باید حامی هیئت تحریریهای باشم که با همه اندکیشان، تلاش بسیار دارند در نگارش و ویرایش این مطالب (چه با نام چه بی نام) تا خدا نکرده مبادا دلسرد شوند. ثالثا این بلیّه، مختص شهرستان ادب نیست و خیلی نهالها و درختهای فکری و هنری باصفای دیگر هم دارند به دست همین غفلت _ و شاید خدایناکرده گاهی هم تنبلی و آمادهخوری_ بعضی از رسانهها، ریشهکن میشوند.
این شد که این وجیزه به رشتۀ تحریر درآمد، باشد که به خیر و عافیت تعبیر شود.
والحمدلله اولاً و آخراً.
دبیر سایت شهرستان ادب.