شهرستان ادب: تازهترین مطلب از پرونده پرتره فردوسی سایت شهرستان ادب به یادداشتی از آقای علیرضا سمیعی، نویسنده و پژوهشگر گرامی اختصاص دارد. گفتنیاست که این مطلب دارای دو بخش است که بخش اول آن را باهم میخوانیم:
آیا اهمیت شاهنامه به همین است که در دورهای درخشیده و راهنمای شاعران، نویسندگان و کسانی که با فارسی سروکار داشتهاند شده و سپس وارد گوشت و خون زبان ما شده و آنوقت مأموریتاش را تمام شده اعلام کرده است؟
تنها متن کامل و مهمی که از آن دوره باقی مانده، شاهنامه است و اگر متن مهم دیگری هم بوده که تا این پایه اثر داشته، از آن بیخبریم. لذا از قرن نوزدهم تلاشهایی آغاز شده تا بتوانیم به نسخۀ مطمئنی از شاهنامه دست بیابیم. از اولین تصحیح هایی که در هندوستان صورت گرفته تا آخرین تصحیح جلال مطلق خالقی ــ که بهترین تصحیح است ــ میخواهیم بدانیم کیفیت واقعی شاهنامه چه بوده که به این حد از نفوذ در زبان ما دست یافته است؛ زیرا هیچ شعر و نثری در زبان فارسی نیست که مستقیماً یا به نحوی غیرمستقیم از شاهنامه تأثیر نپذیرفته باشد.
حتی ادبیات عرفانی ایرانی کاملاً تحتتأثیر شاهنامه است. سنایی که شعر عرفانی را بنا کرده، ابیاتی دلیرانه و باصلابت و جنگجو دارد و اگر تکانۀ حماسی اشعار وی نبود، شاید هیچگاه بهترین شاعران ما راضی نمیشدند که دمخور ذوق عرفانی شوند. عطار، ادبیات عرفانی/ حماسی را در مرکز توجه خواص جامعه نشاند و مولوی آن را به مسئلهای عمومی تبدیل کرد و همۀ اقشار را از پیر و جوان و غنی و فقیر و خاص و عام را به سماع آورد. عرفانی که شاعرش میگوید «زیر شمشیر غمش رقصکنان خواهم رفت» عشقی حماسی، خونین و پاکبازانه است و بیشک مدیون ادبیاتی است که سرمایهاش فردوسی است؛ یعنی ایرانی، عاشق هم که باشد، به نحو حماسی عاشق است.
اما پرسش اصلی این است که آیا در دوران جدید هم میتوان شاهنامۀ فردوسی را با اهمیت دانست. امروزه کار و بار ما صورت تازهای به خود گرفته و کمتر شبیه حال و روز مردمان دویست سیصد سال پیش است. ما به نحو آشکاری از مشروطه به اینسو ساختارهای کلی و جزئی زندگی خود را تغییر دادهایم: از شاکلۀ سیاسی گرفته تا نظم و نسق نظامی، ساز و کار اداری، سازوارههای صناعی، شیوۀ تعلیم و تربیت و حتی راه و رسم هنری و ادبی خود را متحول کردهایم. راهی جز این هم نبود؛ زیرا بعد از جنگ 25 ساله و شکست از روسیه به نحو بنیادینی در چگونگی زندگی قدیمی خود تردید کردیم. روسها تا قزوین پیش آمده بودند و عهدنامۀ ترکمنچای و گلستان درواقع بهترین عهدنامههایی بودند که میتوانستند آنها را قانع کنند که بدون جنگ و خونریزی تا پشت مرزهای کنونی عقب بنشینند. چه اینکه دربار به خاطر شورشهای داخلی نمیتوانست به جنگ ادامه دهد. ولی فقط همین نبود؛ ما جنگی را باختیم که در آن عباس میرزا یکی از باهوشترین و باکفایتترین مردان روزگارمان فرماندهیاش را به عهده داشت. علما فتوای جهاد داده بودند و مردمی از عراق و عثمانی به یاریمان شتافته بودند؛ زیرا کفر و اسلام را در نبرد میدیدند. از این رو وقتی شکست خوردیم، به تمامی آنچه داشتیم، ظن و گمان بد بردیم. میدانستیم در تعطیلات تاریخ به سر میبریم و باید خیلی زود در تمام سطوح، تغییر رویه دهیم. دربار تغییر کرد، مشی علما متحول شد، اهل فکر دگرگون شدند و مردم رفتار متفاوتی را در پیش گرفتند. ما شروع کرده بودیم به اینکه از خود انتقاد کنیم و چون اصلیترین هنر و ستون فقرات فرهنگمان شعر بود، به عنوان متهم ردیف اول شناخته شد. شعر همان چیزی بود که در طول قرنها ما را مدام به دام ساده و باده میانداخت، درحالیکه جهان داشت صفیرکشان پیشرفت میکرد. در آن میانه تنها شاعری که حسابش را جدا میکردیم، فردوسی بود.
ما شاهنامه را به عنوان متنی که میشود بر اساس آن زندگی جدید را بنا کرد، انتخاب کردیم. در میان شخصیتهای فرهنگی و سیاسی، ذکاء الملک محمد فروغی طی سخنرانیهایی بسیار مؤثر قدمبهقدم به جشن «هزارۀ فردوسی» نزدیک شد. کنگرۀ هزارۀ فردوسی، مقطع مهمی بود که در آن تمام دانشمندانی که در مورد ایران کار کردهاند، از اقصا نقاط جهان به خراسان آمدند تا در مورد ایران و میراث فرهنگیاش گفتوگو کنند. ما بدون اینکه در جنگ جهانی دوم شرکت کنیم، شکستخورده بودیم. لذا هزارۀ فردوسی در«1313» لحظهای بود که میتوانستیم در مورد خود حرف بزنیم و سخن کسانی که میخواهند در باب میراثمان بحث کنند را بشنویم.
فروغی در آن سخنرانیها به نکتههای مهمی اشاره میکند؛ در دو سخنرانی «افتتاحیۀ موزه» و «مردمشناسی چیست» میگوید آنچه دورۀ جدید بر آن بنا شده، علم است و علم با تفکر تاریخی به وجود میآید. در سخنرانی افتتاحیۀ موزه، آمده که عمارت زیبایی که پر از اشیا زیبا، قیمتی و قدیمی باشد موزه نیست؛ بلکه موزه، تجسم یکجور تصور از جهان است؛ تصوری تاریخی که میخواهد با جمع آوری چیزها آنها را در طول تاریخ ببیند و سپس از این ذخیره برای درک گذشته و اشیا استفاده کند. فروغی معتقد بود اگر نسبت به جهان تصوری تاریخی به دست آوریم صاحب علم میشویم. وی در فقرۀ مهمی در سخنرانی «مردمشناسی چیست» اعلام میکند که در میان متنهای باستانی جهان تنها شاهنامه است که تصوری تاریخی دارد.
بهواقع در میان متون باستانی، شاهنامه به لحاظ ساختاری و فرمی منحصربهفرد است. شاهنامه متنی سرتاپا حماسی است، ولی در عین حال به لحاظ ساختاری و نگرش و جهانبینی طوری نوشته شده است که با فرم، ساختار و جهانبینی رمانهای جدید شباهت دارد؛ طوری که گویا در عصر نو نوشته شده است. اینکه ما بتوانیم به متنی بیاویزیم که ریشههای تاریخیمان را باز گرداند و در آن واحد ما را معاصر دنیای مدرن بکند، مهمترین بختی بود که پس از مشروطه به دست آوردیم. امروز میتوان ادعا کرد، هرچه در دوران جدید به دست آوردهایم، با داشتن شاهنامه ممکن شده است. بنابراین شاهنامه نه فقط روشنیبخش شعر شاعران گذشته بوده، بلکه در عین حال 150 سال پیش ما را نجات داد و خان و مان ما را روشن کرد. همچنین شاهنامه بعد از انقلاب اسلامی در سال 57 باعث شد یکی از مهمترین شکافهایی که ممکن بود به وحدت ملی ما آسیب برساند، حل و فصل شود. شکاف میان ایرانی بودن و اسلامی بودن از اولین قرن هجری بر اتحاد ملی ما سایه افکند بود.
میدانیم که شاهنامه و تاریخ بیهقی، نظم و نثر فارسی را ساختهاند و زبان و فرهنگ ما را سامان دادهاند. از قضا این دو توسط مردانی اهل سیاست نوشته شدهاند و در هر دو متن، ایرانی بودن و مسلمان بودن غیرقابل تفکیک هستند. اصولاً در ساختن، چیزهایی که قبلاً متمایز و غیرقابلجمع بودند، تألیف میشوند و میآمیزند. وقتی طرح اساسی برای زندگی داشته باشیم، آنوقت چیزهایی که در ساحت مفهومی از یکدیگر متمایزند در فرایند جادوگونۀ ساختن و بنا کردن، تبدیل به یک چیز میشوند؛ مثل روح و جسم که متناقضاند، ولی انسان را بنا میکنند. شاهنامه که یکبار در قرون اولیه ما را از نظم بنا کرده بود، بار دیگر در عصر مشروطه گذشته و حال یا همان قدیم و جدید را به هم آمیخت و پس از انقلاب اسلامی شکاف میان ایرانیت و اسلامیت را تدارک کرد. به یاد داشته باشیم که در جنگ هشت سالۀ ما جهاد و دفاع و شهادت را ترکیبی از حماسه و عرفان میدانستیم.