تاریخ قصه نیست. گزارشهای تاریخی خلاف قصهها عمدتاً با یک ریتم ثابت، مجموعهای از اطلاعات را به مخاطب ارائه میدهند. تاریخ بر اسناد استوار است و قصه بر ماجرا. شخصیتها و ماجراهایشان است که قصه را پیش میبرند. داستان تاریخی، تلاشی است برای بیرون کشیدن ماجراها از دل اسناد. داستانهایی که در گره زدن تاریخ و قصه موفق نیستند، به جای تکیه به ماجراها به پیامدهای آنها میپردازند و اینگونه میشود که مخاطب را از لذت خواندن یک داستان محروم میکنند. «باغ خرمالو» رمانی تاریخی برای نوجوانهاست که تاریخ را نه با گزارههایی اخمو که با پیچوتاب داستان به مخاطبش عرضه میکند. آقای هادی حکیمیان در مقام نویسنده، چیزهایی که بارها از پهلویها خواندهایم و شنیدهایم را با چیرهدستی در بازیگوشیهای دو وروجک دوستداشتنی دوباره کشف میکند و پیش چشم مخاطب قرار میدهد.
«باغ خرمالو» معلم تاریخ نیست. حکیمیان بیش از آن که به تاریخ وفادار باشد به قصهاش پایبند بوده است. قصهای که از جهت تاریخی چیز تازهای نمیگوید. جذابیت داستان یکسره مدیون ایده اولیه و بامزهاش است. ایده رمان این است: چه میشود اگر دو نوجوان بازیگوش روستایی به دیدار رضاشاه بروند؟ تضاد ذاتی این موقعیت باعث پدید آمدن طنزی دلچسب شده که در تمام داستان رسوخ کرده است. راوی رمان یکی از دو نوجوان محوری داستان است. نوجوانی که حالا پیر شده و دارد قصهاش را برای خبرنگار کنجکاو یک روزنامه محلی که شنیده او زمانی با رضاشاه دیدار کرده، تعریف میکند. این ایده برای ورود به داستان کمی با عجله و سردستی طرح شده و شاید باعث شود مخاطب در ابتدای کار کمی دلزده شود. با این حال قصه خیلی زود به فضای روستایی و دنیای قهرمانهای داستان میرود و مخاطب را با خود همراه میکند. فضای «باغ خرمالو» شبیه به تابلوهای نقاشی است که با آبرنگ کشیده شدهاند. رنگارنگ، وسوسهبرانگیز و رازآلود. از نقاط برجسته «باغ خرمالو» فضاسازی تدریجی و باحوصله است. گاهی نویسندههایی که از قدرت توصیف محیط و فضا برخوردارند، در ارائه جزئیات به خواننده افراط میکنند و آنقدر بر این نقطه قوت خود اصرار میکنند که خط اصلی داستان گم میشود؛ اما حکیمیان فضای روستا و تکتک موقعیتهایی را که قصه در آن اتفاق میافتد، اندکاندک و در مسیر حرکت داستان توصیف میکند. این توصیف صبورانه فضا بر جذابیتهای کار افزوده است. مخصوصاً که قصه در یکی از روستاهای یزد، اقلیم معماریهای خیالانگیز و مسحورکننده میگذرد.
خط اصلی روایت نه آنچنان کلیشهای و بیرمق است که نوجوان را دلزده کند، نه آنچنان پیچیده که نوجوانهای تازه کتابخوان شده را گیج و سردرگم کند. داستانهای فرعی باعث تنوع قصه شدهاند و اندازه نگه داشتن حکیمیان هم آسیبی به بدنه اصلی روایت نمیزند. چنان که گفتیم «باغ خرمالو» رمان نوجوان است؛ اما احتمالاً بیشتر برای پسرها جذاب است. فضای داستان پر شر و شور است و عمده اتفاقات بیرون از خانه رقم میخورد. این در عین این که نقطه قوت و برجستگی داستان است، از جهتی دیگر ممکن است باعث همراه نشدن دخترها با جهان داستان شود. البته ابداً منظور از تذکر این نکته صادر کردن حکمی مبنیبر خانهنشینی دخترها یا چیزهایی مثل این نیست. غرض از یادآوری چنین نکتهای این است که برای همراه کردن مخاطبان هدف که نوجوانها هستند، باید همه آنها را دید و به زندگیشان سرک کشید؛ چیزی که در عمده آثار موفق ادبیات کودک و نوجوان در سراسر جهان به چشم میخورد. هر چند «ننه کردی»؛ پیرزن شیرینزبان و فهمیده قصه تا حدی زنانگی را در داستان نمایندگی میکند؛ اما به اقتضای داستان حضورش آنچنان پررنگ نیست که بتواند بهانهای برای جذب دختران باشد.
پایانبندی داستان یکی از نقاط قوت «باغ خرمالو» است. بدیهی است که وقتی به سراغ یک اثر تاریخی میرویم، انتظار غافلگیر شدن نداریم. مخاطب به احتمال بسیار زیاد از ابتدا، انتهای کار را میداند و بیش از غافلگیری به دنبال خواندن روایتی تازه از ماجرایی است که بارها شنیده است. حکیمیان با علم به این نکته، توانسته پایانی مبتکرانه برای کتابش فراهم کند؛ پایانی که هم مضمون کتاب را به اوج میرساند و هم مخاطب را راضی میکند. پایانی که بنابر آنچه واقعی و تاریخی است، خوش و شیرین نیست اما خواندنی و همراهیبرانگیز است. نکتهای که خود یکی دیگر از محسنات «باغ خرمالو» است. حکیمیان به بهانه نوشتن برای نوجوانها زیربار یک پایان خوش بیمنطق نرفته است و درعین مراعات حال مخاطب به منطق قصه وفادار مانده است.
دست آخر به ویژگیهای ظاهری کتاب میرسیم. نوجوانهای عصر اینستاگرام به این راحتیها دم به تله کتاب نمیدهند. حکیمیان با توجه به این نکته کتابش را نوشته است. نویسنده در همه کتاب مراعات حال مخاطبش را کرده است. «باغ خرمالو» مجموعاً 183صفحه است که با تقسیم شدن به 25فصل کوتاه و موجز، خواندنیتر شده است. کتاب طرح جلد خوشمزهای دارد و با تصویر یک باغ خرمالوی یزدی، مخاطب را به خواندنش ترغیب میکند. هادی حکیمیان، همشهری استاد مهدی آذریزدی نشان داده که تعریف «قصههای خوب برای بچههای خوب» در خون یزدیهاست. خواندن «باغ خرمالو» برای کسانی که مدتهاست نوجوانی را پشت سر گذاشتهاند، با یک افسوس بزرگ همراه است؛ افسوس از این که کاش در دورانی که ما هم نوجوان بودیم چنین کتابهایی در دسترس بود و میتوانستیم آنها را بخوانیم.