شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری فارس: چاپ بیروت، یکمنظومه دربارۀ یکشهر یا یکسرزمین است. در همین سالها کتابهایی منتشر شدهاند که عنوان خود را از یکشهر گرفتهاند یا شعرهایی دربارۀ یکشهر را در خود جای دادهاند؛ مثل «در کوچهباغهای نیشابور» از محمدرضا شفیعیکدکنی یا «قایقسواری در تهران» از محمدعلی سپانلو، همچنین کتاب «شعرهایی بهوقت بیروت» از علیرضا قزوه که موسی بیدج ترجمه کرده و در بیروت چاپ شده است.
اما ظاهراً در شعر شاعران ایرانی «شهر» جایگاه چندانی ندارد. حتی در شعر دفاع مقدس ما نیز جز نام یکیـدو شهر (خرمشهر، آبادان، و...) نام شهرهای دیگر به چشم نمیآید، اما شاعران عرب در اینزمینه پیشتازترند. آنها برای شهرهایی چون نیشابور، شیراز، یثرب و تبس شعر سرودهاند. نیشابور و شیراز بهعنوان نمادهای تمدن شرق در شعر شاعران عرب، جایگاهی ویژه دارد. «عبدالوهاب البیاتی» یکی از شاعران عرب است که هم برای نیشابور شعر سروده و هم برای شیراز و نام یکی از کتابهای او ـکه در ایران هم ترجمه و چاپ شدهـ «ماه شیراز» است. درواقع اینشهرها در نگاه آنها نوعی آرمانشهر، مدینۀ فاضله، یا اتوپیاست. روشن است که تعاریف آنها از شهر با آنچه که بهعنوان مدینۀ فاضله گفته شده است، منطبق نیست. آری، آرمانشهر شاعران با آرمانشهر فیلسوفان متفاوت است. اصلاً وقتی افلاطون، شاعران را در آرمانشهرش راه نمیدهد، باید شاعران نیز به فکر سرپناهی برای خود باشند.
با این حساب «چاپ بیروت» ـفارغ از قوت یا ضعف شعرهاـ کتاب مهمی است؛ چون به شهر پرداخته است. به قول اهالی فوتبال «اینکتاب روی کاغذ، برندۀ اینمیدان است».
ما در گذشته تعابیری چون: شهر خدا، سرزمین موعود (وادی مقدس) مدینۀ فاضله و ناکجاآباد داریم که هرکدام از اینها تعریف مشخصی دارند؛ اما گاهی اشتباهاً بهجای یکدیگر بهکار گرفته میشود.
به اختصار اینکه: «سرزمین موعود» که در قرآن و کتاب مقدس به آن اشاره شده، جایی روی همین زمین است. خداوند به قوم یهود وعده داده بود که آنها را به آن سرزمین ببرد؛ بهشرطیکه گناهی از این قوم سر نزند.
«مدینۀ فاضله» یا اتوپیا نیز قرار است روی زمین بنا شود؛ اما با مختصاتی که فلاسفه برای ما ترسیم کردهاند.
«شهر خدا»: نام کتابی است آگوستین قدیس. وی در اینکتاب، شهری را ترسیم میکند که در زمین، بنا خواهد شد؛ اما برمبنای آنچه که خدا خواسته است (در مقابل مدینۀ فاضله که قرار است برمبنای خواست فیلسوفان، بنا شود).
البته تامس مور (همانکه در فیلم سینمایی مردی برای تمام فصول گردنش را زدند) نیز کتابی به نام شهر خدا دارد.
«ناکجاآباد»: این اصطلاح که اولینبار در آثار شهابالدین سهروردی آمده، قرار نیست در زمین بنا شود، بلکه آدمی در طی طریق و سلوک و معرفت نفس بدان راه مییابد.
مسیری که داوودی را به بیروت رسانده است:
علی داوودی غزل سروده، نیمایی سروده و سپید؛ اما تا پیش از اینکتاب معمولاً شعرهای سپید داوودی بیشتر در موضوع مقاومت بود (حتماً میپرسید مگر موضوع اینکتاب مقاومت نیست؟ عرض میکنم: بهشکل رایج آن نه). داوودی یکی از شاعرانی است که نمونهشعرهای مقاومتی وی را میتوان در وبلاگ سجیل خواند. وبلاگ سجیل که در دهۀ 80 بهروز میشد، مختص شعر مقاومت بود. نگاهی به شعرهای سپید این وبلاگ، نشان میدهد که اغلب شاعران آن (عرض کردم اغلب) ویژگیهای زبانی مشترکی دارند؛ بهطوریکه گاه در شعرها تشخیص هر شاعر گم میشد. بعدها داوودی شعرش تشخص پیدا کرد و از این مسیر به چاپ بیروت رسید. درواقع دغدغهمندی داوودی او را به لبنان و بیروت علاقهمند کرده است. گمان نمیکنم داوودی بیش از یکبار به بیروت سفر کرده باشد و اگر این پسزمینه نبود، بعید بود که حاصل یکسفر چندروزه بشود یککتاب.
و اما در باب چاپ بیروت:
شعرهای اینکتاب دربارۀ یکشهر یا یکاقلیم است؛ شهری ستودنی که اتفاقاً تا حدودی با «سرزمین موعود» نیز منطبق است. فضای ترسیمشده در اینکتاب، فضایی شاعرانه و دلنشین است. مسلم است که اینفضا به هیچیک از فضاهای پیشگفته (مدینۀ فاضله، شهر خدا و...) انطباق کامل ندارد؛ اما هرچه هست، دلپسند شاعر است و تا حدودی آرمانگرایانه.
ای کاش شاعر اینکتاب آن بخش آخر را به کتاب نمیافزود تا تمام اثر در همان فضای آرمانی باقی میماند.
نوشتم که چاپ بیروت یکمنظومه است؛ یعنی از ابتدا تا انتها یکشعر است (بدون آن بخش انضمامی).
در اینکتاب، تمام منظومه به یکباره و پشت سرهم نیامده است؛ اما اگر بخواهیم هرکدام از این پارهها را یکشعر مستقل در نظر بگیریم، به اینمجموعه جفا کردهایم؛ به چند دلیل:
نخست اینکه هرکدام از این بخشها شرطهای لازم برای یکشعربودن را دارا هستند؛ اما شرط کافی را ندارند؛ آن شرط کافی به نظرم پایانبندی محکم و کوبنده است. البته شاید مخاطب یا منتقدی در پاسخ بنده بگوید: «خود شاعر خواسته هربخش به همین سیاق پایان یابد». میگویم وقتی کلیت اینکتاب میتواند تصویری روشنتر و دقیقتر از تلاش شاعر را ارائه کند چرا ما آن را مثله کنیم؟
با اینوصف، شاعر در هرکدام از این بخشها کشفهایی را ارائه کرده است که در عین جذاببودن میتواند بهعنوان شعری کوتاه خوانده شود. به قول صاحبنظری، هرشعر بلند از تعدادی شعر کوتاه ساخته شده است. بعضی از این کشفهای مستقل را با هم میخوانیم:
1. هواپیما حس دوگانهای است از شکوه و درماندگی
غروری پا در هوا
عقابها بهتر میفهمند طبیعت امکان رهایی است.
2. لبنان خلاصۀ ویرانی تاریخ
ستونی از خاطرههای دور
شهر خواب
که در کوچههایش
گنجینههای صلیبی و رؤیای فینیقی
همبازیاند.
3. اینجا باید مراقب بود
شب هست
خاموشی هست
دوروزیها هم.
4. در سرزمین تجارت و شعر
سیاست جوان شیکپوش میهمانیهاست
و مردم قاصدکی پراکنده
در همهجای دنیا.
(شاعر باید مینوشت: قاصدکهایی...)
5. لبنان با زیبایی
بر جهان حکومت میکند.
6. اینجا دریا
همسایهای مسیحی است
که برای عیادت
به ساحل مسلمان میرود.
و... .
و چند نکتۀ دیگر.
شعر داوودی، شعر ایجاز نیست؛ یعنی قرار نیست شاعرانگی او در سطرهایی موجز یا کلماتی برگزیده رخ بنماید. بههمیندلیل بهاختصار و اقتصاد کلمهها نمیاندیشد. کلمهها را تا آنجا به خدمت میگیرد که در خدمت احساساتش باشد. شاید اگر شاعر اینمنظومه، شاعر موجزگو بود، تمام اینکتاب را در یکشعر میگنجاند. برای نمونه اینشعر را بخوانیم:
«از نام تو جهانی ساختم
جهانی با کشورهای بسیار
از نامها و رنگها و پرچمها
جهانی ساختم و بعد
از کشوری به کشوری دیگر تبعید شدم.»
با بنده موافقید که این سطرها میشد تا چه اندازه، مختصرتر شوند.
یا اینشعر:
رفتم کلیسا
شمعی خریدم و به یاد تو روشن کردم
دود شمع چرخید
از کلیسا
چون آهنگ ملایمی بیرون رفت
شمع در کینسه
شمع در معبد...
اینشعر هم بهسادگی میتوانست مختصرتر شود، اما لحن عاطفی شعر، ما را با خود میبرد و به این نمیاندیشیم که اینشعر، کوتاهتر از این هم میتوانست باشد.
در اینکتاب، تعابیر مخیل کم نیستند و گاهی اینتعابیر بسیار دلنشیناند (نمونهاش همین مواردی که در بالا آمد)، اما درواقع عاطفه، سکاندار اصلی شعرهای داوودی است. توضیح واضحات است اگر بگویم که کلام عاطفی در بسیاری از موارد بار تخیل شعر را نیز بر دوش میکشد. درواقع عاطفه ما را به وادی خیال رهنمون میشود؛ بدون آنکه با تصویری خیالی در شعر روبهرو شویم.
«تو» در بیروت
نام و موضوع اینکتاب، بیروت (بخوانید لبنان) است؛ اما منظور از «تو» در اغلب شعرها بیروت نیست. در واقع او معشوقش را به بیروت برده است تا در هوایی دلپذیر با او نفس بکشد.
دلم برایت تنگ شد
جایت کنار من خالی بود
در همهجا دوستت داشتم... .
روشن است که «تو» در اینشعر نمیتواند بیروت باشد.
مقایسه کنید با اینشعر:
باران
داغ و شلوغ میبارد باران
بیروت، معشوقۀ سرسختی است زیر باران.
یا «تو» در شعری که به نزار قبانی تقدیم شده کاملاً با «تو» در این دو شعر متفاوت است.
یکینبودن مرجع ضمیر (تو) بهنظرم تاحدودی خواننده را سرگردان میکند.
به اینموارد بخش الحاقی کتاب را که فضایی کاملاً متفاوت دارد نیز اضافه کنید.