شهرستان ادب: «حوای سرگردان» نخستین کتاب محمدقائم خانی، نویسنده و منتقد، است که توسط انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسیده است. محمدامین سرخی در یادداشتی به بررسی و معرفی این کتاب پرداخته است. این یادداشت را در پروندهکتاب حوای سرگردان با هم میخوانیم:
طرح روی جلد را که نظر میکنی، گویی سیبهای خوشبوی دماوند را به پیش آوردهاند تا از شاخههای سنگینشده از سیبهای سرخ بچینی. قبل از خواندن نام کتاب، طرح اسم آن تو را به تشویش وا میدارد. آسمانی نامنظم که «حوای سرگردان» روی آن است. تشویش مضاعف، هنگامی است که نام کتاب را فهم میکنی؛ «حوای سرگردان». حوا خود سراسر سرگردانی است و پرسش. به آدم (ع) علم کل زمین و آسمان داده شده است، اما به حوا چه؟ لذا او مجموعۀ پرسش است. حوا خود سراسر سرسپردن به تقدیر است. کجا خواستگارانی داشته باشد تا انتخابشان کند؟ یا مجموعهانسانهای دیگری باشد تا با آنها زندگی کند؟ به سراغ کلمۀ بعد برویم، سرگردانشدن اینحوا چه معنا میدهد؟ آیا او بین انتخابهایش سرگردان است؟ چه انتخابهایی؟ دست تقدیر را دیگر نمیفهمد؟ او که از مادر زاده نشده است و همواره پس از خلقت آدم همراه و یار او بوده است، حال چرا سرگردان شده است؟ نکند آدم که عالم کل علوم زمین و آسمان بوده است، او را تنها گذاشته که حوا سرگردان شده است. نکند اینکوهی که در تصویر جلد است، دماوند نیست و اینسیب هم سیب خوشبو و شیرین دماوند نباشد! بلکه اینسیب همان میوۀ معروفی است که حوا با خوردن آن در اینکوه، هبوط یافته است و حال، سرگردان و حیران به دنبال آدم است! به دنبال آسمان است؟ به دنبال روحی معنوی و درعین حال زمینی است؟ راستی؟ اصلاً سرگردان حیث التفاتی دارد؟ چطور بگویم، سرگردانی معطوفی هم دارد؟ چهچیزی آدمی را از سرگردانی بهدر میآورد و او را به ساحل آرامش میرساند؟ باید کتاب را خواند، دوباره و دوباره تا فهمید یا فهمید که اصلاً مقصود نویسنده کاشتن همین سؤالات بوده است و سؤال، خود جواب است.
با ورود به کتاب و دیدن اولین اسم فهرست، بخند محو شالی، ذهنها میرود سمت مردمان شمال. هوای شدیداً مرطوب و چوبهای نمناک کنار جاده در مسیر روستاهای سبز و خرم شمال. شخصاً حتی تصویر زنی که پیراهن سرخ گلگلی به تن دارد و بچهاش را بهوسیلۀ چادرش به پشتش بسته و درحالکندن علفهای هرز هست، به ذهنم خطور میکند. اگر مثل نویسنده، شمالی باشید که نام گورزا شما را به یاد گوگزا (گوساله) میاندازد که اتفاقاً در کتاب هم آورده شده است و دلتان هوایی میشود.
در کتاب، سعی شده است از گویشهای مختلف زبان مازندرانی (مازنی) و گیلانی (گیلکی) استفاده شود. البته عموماً در بیان شخصیتهای شمالی داستانها فارسی و مازنی/ گیلکی (شمالی) را باهم استفاده کرده است. شاید مقصود نویسنده از ایناستفادۀ نصف و نیمه، بیان تغییر و تحول در زبان باشد که دیگر شمالی در بین خود شمالیها هم دارد کمرنگ میشود و خودشان فارسی و شمالی را باهم استفاده میکنند. شاید هم برای این باشد که خوانندگان غیرشمالی هم متوجه صحبتها شوند که البته بعید است؛ چراکه برای بعضی کلمات خاص شمالی پانوشت آورده و معنای فارسیاش را نوشتهاند.
توصیفهای کتاب، مجمل و مفید است. طوری است که بقیهاش را خودتان حدس بزنید حتی بهتر است. بهتر نه از اینجهت که قوۀ خیال نویسنده یا تواناییاش در توصیف ضعیف باشد، بلکه آن شخصیتی که خانی میخواهد را خودتان متناسب با چارچوب ذهنی خودتان میسازید. خانی سعی کرده است با بیاننکردن کلمهای اضافهتر در توصیف محیط و شخص، جزئیات غیرضروریاش را به شما حواله داده باشد.
نمیتوانم داستانهای کتاب را یکبهیک بیان کنم و شرح دهم، اما حالوهوای داستانها مانند نام کتاب و نحوۀ نمایش آن در تصویر روی جلد است! سرگردانی و تحیر! با مطالعۀ داستانها خط سیری را مییابید که نویسنده زیرکانه و طی داستانهای جدا ازهم، دانهاش را در ذهن شما میکارد. کمکم چندروزی پس از مطالعۀ داستانها و درگیرشدن با آنها و دیدن مصادیق آنها که در زندگی شخصیِ شما هم مرتب در حال رخدادن است، سبزشدن آن کاشتهها را میفهمی. حال، خانی به مطلوب خود رسیده است. پرسش را در ذهنات انداخته و منتظر پاسخ آن است.
داستانها همانطور که گفتم مسیری را طی میکنند. متن، هوشمندانه و تیز است. گاهی باید یکبند را چندبار بخوانی، حتی گاهی باید به اول داستان رجوع کنی. نکتهای که تقریباً در تمامی داستانها تکراری است و مشاهده میکنی، ضربۀ آخر سنگینی است که دو بند پایانی (و در یکیـدو داستان در خط آخر) نویسنده وارد میکند. تفکر پس از مطالعۀ هرداستان شدیداً توصیه میشود.
سیر داستانها یکنقد تاریخی است همراه با تکههایی شیرین و تیز به نهادها و مراکز مختلف نقشآفرین در داستان. داستانهای او بیان و شرح یکمصداق خارجی و برخورد او با آن مصداق برای بیان شرح و تفسیر خانی از آن مسألۀ کلی است.
با شروع اولین لغت از کتاب، او راه اصلیاش برای مسألۀ کلانش را ارائه میدهد، اما شرحش را نگه میدارد و ذرهذره در یکیک داستانها بیان میکند. روایت تاریخی او از دورۀ مدیریت خانها شروع میشود، سپس نفوذ خارجیها به بهانۀ توسعه را مفصل شرح میدهد. از تقسیم اراضی پهلوی میگوید تا ورود مستقیم یهودیها برای اصلاحاتی که خودشان میخواستند. از بهپایانرسیدن دورۀ حکومت سیاسی تا شروع حکومت اقتصادی. سپس خرابیها و محدودیتهای شدید اجراییشدن آنها را و حتی در مواردی شباهتیابی آن با دورۀ حکومت خانها را بیان میکند. بهترین کار خانی و قلۀ کتاب او بهنظر نگارنده، ارائۀ راهحل اوست خصوصاً در داستان اول و دو داستان آخر کتاب که بهعینه جلوه میکند. البته در ضمن دیگر داستانها اشاراتی دارد، اما در دو داستان انتهایی کتاب، غوغا کرده است. او راهحل را، راه برونرفت را، راه کنارآمدن و حرکت جامعۀ ایرانی را در سنت ایرانیـاسلامی بیان میکند. او اصلاً به دنبال تقابل و... با خارج از خویش نمیرود، بلکه میگوید باید از خویشتن خویش خودمان بهره ببریم و تماس و توسل به خارج را چه برای مماشات با آن و چه برای مقابله با آن، توصیه نمیکند. تغییر در درون را میطلبد. تکیه به عنصر بالایی و آن وجودی که هستیبخشی و فیاضیت تنها و تنها شأن اوست. اوست که یکهتاز حرکت است و رشد.